فرزند مُنگشت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «'''این کتاب خاطرات دوران اسارت بیژن کیانی در اردوگاه موصل 1 است.''' == فراداده کتاب == {{Infobox|title=فرزند منگشت}} '''نویسنده:''' بیژن کیانی '''ویراستار:''' فرزانه قلعه‌قوند '''حروف‌چین و صفحه‌آرا:''' مریم مردانی '''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' کاکی '''نوبت و سال...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۷:۳۹

این کتاب خاطرات دوران اسارت بیژن کیانی در اردوگاه موصل 1 است.

فراداده کتاب

فرزند منگشت

نویسنده: بیژن کیانی

ویراستار: فرزانه قلعه‌قوند

حروف‌چین و صفحه‌آرا: مریم مردانی

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: کاکی

نوبت و سال چاپ: اول / 1404

شمارگان: 1000

تعداد صفحات: 644 صفحه

شابک: 9 ـ 01 ـ 5144 ـ 622 ـ 978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(خاطره)

معرفی نویسنده

بیژن کیانی‌شاهوندی، آزاده‌ای از ایل بختیاری است که در هفتم مهر سال 1342 در روستای شیوند واقع در شهرستان ایذه به‌دنیا آمد. او در سال 1360 رسماً به عضویت سپاه ایذه درآمد و در فاصله سال 1360 تا 1361 چهار بار برای رزم و دفاع از دین و میهن به جبهه رفت و سرانجام در ظهر 21 بهمن سال 1361، در عملیات والفجر مقدماتی، به اسارت نیروهای بعثی درآمد.

ازآنجایی‌که دوران اسارت بیژن کیانی فقط در اردوگاه موصل 1 سپری شد، بی‌شک می‌تواند منبع خوب و موثقی برای پژوهشگران و علاقه‌مندان این عرصه باشد. از بیژن کیانی تاکنون چندین عنوان کتاب به‌چاپ رسیده است، ازجمله: نماز غریبانه، و دوباره خورشید، به لطافت باران، خنده بر زنجیر، پاداش و کیفر، حجت اسلام، برای پرستوها، شکوه مقاومت (برگزیده دوازدهمین دوره کتاب دفاع مقدس) پیک رهایی، آزاده قهرمان (کودک) و ... .

گزیده‌ای از محتوای کتاب

نوزده سال بیشتر سن نداشتم، ولی مثل یک آدم آموزش‌دیده و با تجربه برخورد می‌کردم. سرم را بالا گرفته بودم تا اثری از تزلزل را در من نبینند. تاآنجاکه می‌توانستم مستقیم در چشم آن مردمی که به تماشا آمده بودند و به ما زل می‌زدند نگاه‌ می‌کردم. وانمود می‌کردم به این هیاهو هیچ اهمیتی نمی‌دهم. می‌دانستم وقتی چشم در چشمشان بدوزم عصبی می‌شوند.

یکی از کسانی ‌که کنار خودرو ایستاده بود، مانند میمونی بدشکل مدام نگاهم می‌کرد و رجز می‌خواند. دیدم کوتاه نمی‌آید، با همه خشم و غضبی که می‌شد نشان داد نگاهش کردم و گفتم:

«برو گم‌ شو.»

می‌دانستم فارسی نمی‌فهمد، ولی از نگاه خشمناک و حالت صورتم فهمید که به او ناسزا گفتم. ابتدا شوکه شد، تا چند ثانیه ناباورانه نگاهم می‌کرد. قبول اینکه سربازی با دستان بسته،آن‌هم در خاک خودشان و در حصار سربازان مسلح، این‌طور تحقیرش کند برایش سخت بود. بهت و حیرت در چهره‌اش کاملاً آشکار بود. به خودش که‌ آمد، رفت تا مرا به سربازان نشان بدهد و بگوید که به او ناسزا گفته‌ام.

تا حرکت کرد، خودروها هم حرکت کردند و او نتوانست حرفی بزند. رفت و در جمعیت گم‌وگور شد. کار خطرناکی کرده بودم، ولی پشیمان نبودم. در خانه خودش تحقیرش کرده بودم. می‌دانستم تا پایان عمرش آن تشر را فراموش نخواهد کرد و یادآوری آن برایش دردناک خواهد بود .

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی