الفبای اسارت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۷: خط ۲۷:
سیدجمال‌الدین در اولین اعزامش به خرمشهر رفت و به عملیات بیت‌المقدس پیوست. بعد از آن به عملیات محرم و ... سرانجام این رزمنده شجاع استان فارس در سال 1362 در عملیات والفجر1 به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. فکه آخرین ایستگاه او در وطن بود ... .
سیدجمال‌الدین در اولین اعزامش به خرمشهر رفت و به عملیات بیت‌المقدس پیوست. بعد از آن به عملیات محرم و ... سرانجام این رزمنده شجاع استان فارس در سال 1362 در عملیات والفجر1 به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. فکه آخرین ایستگاه او در وطن بود ... .


سال‌های[[اسارت و اسیران|اسارت]] این [[آزاده قهرمان]] در [[بیمارستان]] العماره و الرشید، اردوگاه‌های الانبار (کمپ 8 یا [[عنبر]])، اردوگاه رمادی2 (کمپ 7 یا بین‌القفصین)، رمادی13، تکریت 5 و موصل 2 سپری شد و روایت‌های این کتاب در این [[اردوگاه]] ها اتفاق افتاده است.
سال‌های[[اسارت و اسیران|اسارت]] این [[آزاده قهرمان]] در [[بیمارستان]] العماره و الرشید، [[اردوگاه]] های : [[اردوگاه الانبار]](کمپ 8 یا [[عنبر]])، [[اردوگاه رمادی 2]](کمپ 7 یا بین‌القفصین)، [[اردوگاه رمادی 13]]، [[اردوگاه تکریت 5]]<nowiki/>و [[اردوگاه موصل 2]]<nowiki/>سپری شد و روایت‌های این کتاب در این [[اردوگاه]] ها اتفاق افتاده است.


=== گزیده‌ای از محتوای کتاب ===
=== گزیده‌ای از محتوای کتاب ===
ارشد گفت: «مگر ما مریضیم که آن را خراب کنیم.»  
ارشد گفت: «مگر ما مریضیم که آن را خراب کنیم.»  


ساعتی بعد، یک عراقی با کیفی پر از ابزار تعمیرات وارد اتاق شد. تلویزیون را، که حالا مثل گاو سامری برای آنها مقدس شده بود و برای ما بوی فساد می‌داد، در اختیارش گذاشتند. وَ جَعلنا ... می‌خواندم و صلوات و هرچه ذکر می‌دانستم تا این تعمیرکار ایراد نگیرد و داستان ختم‌به‌خیر شود. او [[تلويزيون|تلویزیون]] را باز کرد و نگاهی به دکمه‌ها و سیم برق و دیگر قسمت‌هایش انداخت. خداوند کمک کرد و [[دعا و توسل|دعا]]<nowiki/>ها مؤثر واقع شد و متوجه [[آب]] ریخته‌شده روی سیستم نشد. به فرمانده‌اش گفت: «دست‌کاری نشده، سیستمش سوخته؛ ممکنه به‌خاطر نوسان برق از کار افتاده باشد.» پشت آن را بست و گفت: «حالا هرچه دستور می‌دهید.»  
ساعتی بعد، یک عراقی با کیفی پر از ابزار تعمیرات وارد اتاق شد. تلویزیون را، که حالا مثل گاو سامری برای آنها مقدس شده بود و برای ما بوی فساد می‌داد، در اختیارش گذاشتند. وَ جَعلنا ... می‌خواندم و صلوات و هرچه ذکر می‌دانستم تا این تعمیرکار ایراد نگیرد و داستان ختم‌به‌خیر شود. او [[تلويزيون|تلویزیون]] را باز کرد و نگاهی به دکمه‌ها و سیم برق و دیگر قسمت‌هایش انداخت. خداوند کمک کرد و [[دعا و توسل|دعا]]<nowiki/>ها مؤثر واقع شد و متوجه [[آب]] ریخته‌شده روی سیستم نشد. به فرمانده‌اش گفت: «دست‌کاری نشده، سیستمش سوخته؛ ممکنه به‌خاطر نوسان برق از کار افتاده باشد.» پشت آن را بست و گفت: «حالا هرچه دستور می‌دهید.»


مسئول نگهبان‌ها [[ارشد]] را صدا زد ... .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>
مسئول نگهبان‌ها [[ارشد]] را صدا زد ... .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>


=== کتابشناسی ===
=== کتابشناسی ===
قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،

نسخهٔ ‏۳۱ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۴۰

کتاب الفبای اسارت

الفبای اسارت 54 روایت جذاب از سیدجمال‌الدین زهرایی است.

فراداده کتاب

نویسنده: سیدجما‌ل‌الدین زهرایی          

ویراستار: طاهره کیانی

حروف‌چین و صفحه‌آرا: افسانه گودرزی

لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی: ایران

نوبت و سال چاپ: اول، 1399

شمارگان: 1000

تعداد صفحات: 238

شابک: 1 - -54 8220 600- - 978

قطع کتاب: رقعی

نوع کتاب: خاطره

معرفیکتاب

الفبای اسارت 54 روایت جذاب از سیدجمال‌الدین زهرایی، جانباز و آزاده ای رنج‌کشیده، صبور، بی‌ادعا و متواضع، از استان فارس است.

سیدجمال‌الدین در اولین اعزامش به خرمشهر رفت و به عملیات بیت‌المقدس پیوست. بعد از آن به عملیات محرم و ... سرانجام این رزمنده شجاع استان فارس در سال 1362 در عملیات والفجر1 به اسارت درآمد. فکه آخرین ایستگاه او در وطن بود ... .

سال‌هایاسارت این آزاده قهرمان در بیمارستان العماره و الرشید، اردوگاه های : اردوگاه الانبار(کمپ 8 یا عنبراردوگاه رمادی 2(کمپ 7 یا بین‌القفصین)، اردوگاه رمادی 13، اردوگاه تکریت 5و اردوگاه موصل 2سپری شد و روایت‌های این کتاب در این اردوگاه ها اتفاق افتاده است.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

ارشد گفت: «مگر ما مریضیم که آن را خراب کنیم.»

ساعتی بعد، یک عراقی با کیفی پر از ابزار تعمیرات وارد اتاق شد. تلویزیون را، که حالا مثل گاو سامری برای آنها مقدس شده بود و برای ما بوی فساد می‌داد، در اختیارش گذاشتند. وَ جَعلنا ... می‌خواندم و صلوات و هرچه ذکر می‌دانستم تا این تعمیرکار ایراد نگیرد و داستان ختم‌به‌خیر شود. او تلویزیون را باز کرد و نگاهی به دکمه‌ها و سیم برق و دیگر قسمت‌هایش انداخت. خداوند کمک کرد و دعاها مؤثر واقع شد و متوجه آب ریخته‌شده روی سیستم نشد. به فرمانده‌اش گفت: «دست‌کاری نشده، سیستمش سوخته؛ ممکنه به‌خاطر نوسان برق از کار افتاده باشد.» پشت آن را بست و گفت: «حالا هرچه دستور می‌دهید.»

مسئول نگهبان‌ها ارشد را صدا زد ... .[۱]

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،