خویشاوندان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
اسیران نظامی خویشاوند آنهایی بودند که با لباس نظامی و تحت امر نیروهای نظامی و بسیج به جبههها میرفتند و معمولاً پس از اسارت، همدیگر را پیدا میکردند یا آشکار میشد که خویشاوندند. تعداد اين اسيران در دوران اسارت اندك بود. | اسیران نظامی خویشاوند آنهایی بودند که با لباس نظامی و تحت امر نیروهای نظامی و بسیج به جبههها میرفتند و معمولاً پس از اسارت، همدیگر را پیدا میکردند یا آشکار میشد که خویشاوندند. تعداد اين اسيران در دوران اسارت اندك بود. | ||
==== اسیران غیرنظامی ==== | |||
اسيران غيرنظامي کسانی بودند که در اثر اشغال روستاها و خانههایشان يا ویرانی خانهها و سرگردانيشان در مرز اسیر عراقیها ميشدند. تعداد اين اسيران در مقايسه با اسيران نظامي بيشتر بود. بيشتر اسرایی که نظامی نبودند، با یکدیگر نسبت خویشاوندی داشتند؛ مثلاً دو یا چهار برادر یا پدری با دو فرزندش، با هم، به اسارت درآمده بودند. بهخصوص این نسبت خویشاوندی میان کُردهایی که اوایل جنگ اسیر شده بودند، زیاد بود. «اوایل جنگ عراقیها یک روستا را محاصره کرده بودند و اکثر این روستاییها با هم خویشاوند بودند. زنهای آنها را به اردوگاه جداگانهای بردند و مردها را هم به اردوگاه ما آورده بودند. هر وقت صلیب سرخ میآمد، نامهای از خانوادههای آنها میآورد که یکی دو بار چند نفر از اسرای ما را پیش زن و بچههایشان در اردوگاه نزدیک الانبار بردند که خودشان به آن میگفتند اردوگاه معاودین، یعنی پناهندهها، ولی چنین چیزی نبود. آنها هم مثل ما اسیر و در تنگنا بودند. | |||
چگونگی باخبر شدن اسرای خویشاوند از یکدیگر | === چگونگی باخبر شدن اسرای خویشاوند از یکدیگر === | ||
براي باخبر شدن از خويشاوندان در اسارت سازوكار مشخصي وجود نداشت. همهچيز بهصورت اتفاقي و برحسب شانس رخ ميداد: یکی از همشهریان به نام رضا، که سرباز تیپ ما بود، در اثر بیماری به اسهال خونی مبتلا و به بیمارستان نظامی صلاحالدین اعزام شد. او یک برادر بزرگتر داشت به نام اروج که او هم سرباز لشکر 81 بود که از هنگام اعزام به خدمت از همدیگر خبر نداشتند. رضا تعریف میکرد: وقتی عراقیها مرا چشمبسته به بیمارستان بردند، فشار دلپیچه داشتم. گاهی تا سه ساعت در دستشویی میماندم. توالت آنجا بزرگ بود و گاهی چند نفر با هم به دستشویی میرفتند. روزی در گوشة دستشویی افتادم و از درد به زبان ترکی به خدا شکایت میکردم. ناگهان یک نفر مرا به اسم صدا زد. به زور چشمم را به اینسو و آنسو خیره کردم. دیدم برادرم اروج است. همدیگر را بغل کردیم. گریه کردیم. نگهبانان آمدند و من فریاد زدم برادرم است. 18 ماه از اسارت ما میگذشت و از سرنوشت هم بیخبر بودیم، درحالیکه تنها 25 متر ازطریق سیمخاردار و موانع فاصله داشتیم.»<ref>احمدزاده، میکائیل (1388). اردوگاه 15 تکریت. تهران: شاهد.،ص.88.</ref> <ref>علیدوست قزوینی، علی (1385). ابر فیاض. قم: عرش اندیشه،ص.91. | |||
</ref> | |||
«تعدادی اسیر از اردوگاه رمادی را به اردوگاه ما آوردند. یکی از آنها مریض شد. من هم فکر کنم ناراحتی معده گرفتم و به بهداری مراجعه کردم. دکتر پرسید اسمت چیه؟ گفتم قنبر. گفت فامیلت چیه؟ گفتم بهارستانی. آمدم بیرون. شخصی آمد کنارم و گفت تو آشنای غلام بهارستانی هستی؟ گفتم: داداشم است. گفت در اردوگاه ما اسیر بود. با هم رفتیم و به پدرم گفتم که غلام در اردوگاه رمادی است. آن موقع نقلوانتقال در اردوگاهها ممنوع بود، ولی پدرم با توجه به شرایط سنی من و خودش که پیرمرد بود، درخواست کرد تا غلام را هم به اردوگاه ما بیاورند و صلیب سرخ این کار را کرد و بعد از این من و برادر و پدرم با هم بودیم.» ( | «تعدادی اسیر از اردوگاه رمادی را به اردوگاه ما آوردند. یکی از آنها مریض شد. من هم فکر کنم ناراحتی معده گرفتم و به بهداری مراجعه کردم. دکتر پرسید اسمت چیه؟ گفتم قنبر. گفت فامیلت چیه؟ گفتم بهارستانی. آمدم بیرون. شخصی آمد کنارم و گفت تو آشنای غلام بهارستانی هستی؟ گفتم: داداشم است. گفت در اردوگاه ما اسیر بود. با هم رفتیم و به پدرم گفتم که غلام در اردوگاه رمادی است. آن موقع نقلوانتقال در اردوگاهها ممنوع بود، ولی پدرم با توجه به شرایط سنی من و خودش که پیرمرد بود، درخواست کرد تا غلام را هم به اردوگاه ما بیاورند و صلیب سرخ این کار را کرد و بعد از این من و برادر و پدرم با هم بودیم.»<ref>نیری، حسین (1386). بزرگمرد کوچک. تهران: سوره مهر،ص.86.</ref> | ||
=== '''كتابشناسي''' === | |||
<references /> | |||
=== برای مطالعه بیشتر === | |||
بهشتی، مرتضی (1379). حدیث یحیی. تهران: پيام آزادگان. | بهشتی، مرتضی (1379). حدیث یحیی. تهران: پيام آزادگان. | ||
خوشزاد، اکبر (1391). اسارت فرحبخش. تهران: آل احمد. | خوشزاد، اکبر (1391). اسارت فرحبخش. تهران: آل احمد. | ||
خط ۳۹: | خط ۲۹: | ||
زینالعابدین، مسعود (1392). تجمع ممنوع. آذربایجان شرقی: سوره مهر. | زینالعابدین، مسعود (1392). تجمع ممنوع. آذربایجان شرقی: سوره مهر. | ||
'''نویسنده مقاله :زهرا یزدینژاد''' | |||
'''زهرا یزدینژاد''' |
نسخهٔ ۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۰:۰۴
مقدمه
افرادي كه به همراه يكي از بستگان خود در اسارت رژيم بعث عراق قرار داشتند.در لغتنامة دهخدا «قرابت، نسبت، خویشی و نَسَب» معنی شده است و خویشاوند به کسی گفته میشود که بهواسطة نسبت یا ازطرف پدر یا ازطرف مادر و جز آن، به شخص نزدیک باشد. یکی از برکات هشت سال دفاع مقدس شكوفا شدن همکاری و تعاون پنهان در نهاد یکایک مردم ایران بود. همة مردم اراده كردند تا در امور اجتماعی مربوط به سعادت مادی و معنوی جامعة خود مشارکت و همکاری كنند. در واقع، جامعهپذیری مردم ایران و ترجيح منافع جمعي بر منافع فردي، در این دورة تاریخی، به حد بلوغ رسید و کمتر کسی بود که در سالهای جنگ، روح تعاون و همکاری در او بروز نکرده باشد. همین روح تعاون و همبستگی بود که باعث شد مردم مسلمان از حق و حقوق شخصی و فردی خود بگذرند و روح ایثار و فداکاری را هم در میدان جنگ و هم در پشت جبههها تقویت کنند.
اكثريت مردم آنچه داشتند در طبق اخلاص نهادند و به حمایت از رزمندگان اسلام که فرزندان، برادران، خواهران، همسران و خویشاوندان بودند پرداختند، [۱] بهطوریکه از یک خانواده فرزندان و از خانوادة دیگر پدر به جبهه میرفتند. فرزندان کوچک، که هنوز به سن نوجوانی هم نرسیده بودند، عاشقانه و ملتمسانه با راضی کردن بزرگترها و مسئولان و حتی با دست بردن در شناسنامهها، خود را به میدان جنگ میرساندند و بهعنوان سقا و... خدمت میکردند و اغلب خانوادهها نهتنها از رفتن فرزند کمسنوسالشان به میدان جنگ ممانعت نمیکردند، حتی با آنها همکاری داشتند و آنها را تشویق میکردند.
اسرای خویشاوند
اسیران نظامی خویشاوند
اسیران نظامی خویشاوند آنهایی بودند که با لباس نظامی و تحت امر نیروهای نظامی و بسیج به جبههها میرفتند و معمولاً پس از اسارت، همدیگر را پیدا میکردند یا آشکار میشد که خویشاوندند. تعداد اين اسيران در دوران اسارت اندك بود.
اسیران غیرنظامی
اسيران غيرنظامي کسانی بودند که در اثر اشغال روستاها و خانههایشان يا ویرانی خانهها و سرگردانيشان در مرز اسیر عراقیها ميشدند. تعداد اين اسيران در مقايسه با اسيران نظامي بيشتر بود. بيشتر اسرایی که نظامی نبودند، با یکدیگر نسبت خویشاوندی داشتند؛ مثلاً دو یا چهار برادر یا پدری با دو فرزندش، با هم، به اسارت درآمده بودند. بهخصوص این نسبت خویشاوندی میان کُردهایی که اوایل جنگ اسیر شده بودند، زیاد بود. «اوایل جنگ عراقیها یک روستا را محاصره کرده بودند و اکثر این روستاییها با هم خویشاوند بودند. زنهای آنها را به اردوگاه جداگانهای بردند و مردها را هم به اردوگاه ما آورده بودند. هر وقت صلیب سرخ میآمد، نامهای از خانوادههای آنها میآورد که یکی دو بار چند نفر از اسرای ما را پیش زن و بچههایشان در اردوگاه نزدیک الانبار بردند که خودشان به آن میگفتند اردوگاه معاودین، یعنی پناهندهها، ولی چنین چیزی نبود. آنها هم مثل ما اسیر و در تنگنا بودند.
چگونگی باخبر شدن اسرای خویشاوند از یکدیگر
براي باخبر شدن از خويشاوندان در اسارت سازوكار مشخصي وجود نداشت. همهچيز بهصورت اتفاقي و برحسب شانس رخ ميداد: یکی از همشهریان به نام رضا، که سرباز تیپ ما بود، در اثر بیماری به اسهال خونی مبتلا و به بیمارستان نظامی صلاحالدین اعزام شد. او یک برادر بزرگتر داشت به نام اروج که او هم سرباز لشکر 81 بود که از هنگام اعزام به خدمت از همدیگر خبر نداشتند. رضا تعریف میکرد: وقتی عراقیها مرا چشمبسته به بیمارستان بردند، فشار دلپیچه داشتم. گاهی تا سه ساعت در دستشویی میماندم. توالت آنجا بزرگ بود و گاهی چند نفر با هم به دستشویی میرفتند. روزی در گوشة دستشویی افتادم و از درد به زبان ترکی به خدا شکایت میکردم. ناگهان یک نفر مرا به اسم صدا زد. به زور چشمم را به اینسو و آنسو خیره کردم. دیدم برادرم اروج است. همدیگر را بغل کردیم. گریه کردیم. نگهبانان آمدند و من فریاد زدم برادرم است. 18 ماه از اسارت ما میگذشت و از سرنوشت هم بیخبر بودیم، درحالیکه تنها 25 متر ازطریق سیمخاردار و موانع فاصله داشتیم.»[۲] [۳]
«تعدادی اسیر از اردوگاه رمادی را به اردوگاه ما آوردند. یکی از آنها مریض شد. من هم فکر کنم ناراحتی معده گرفتم و به بهداری مراجعه کردم. دکتر پرسید اسمت چیه؟ گفتم قنبر. گفت فامیلت چیه؟ گفتم بهارستانی. آمدم بیرون. شخصی آمد کنارم و گفت تو آشنای غلام بهارستانی هستی؟ گفتم: داداشم است. گفت در اردوگاه ما اسیر بود. با هم رفتیم و به پدرم گفتم که غلام در اردوگاه رمادی است. آن موقع نقلوانتقال در اردوگاهها ممنوع بود، ولی پدرم با توجه به شرایط سنی من و خودش که پیرمرد بود، درخواست کرد تا غلام را هم به اردوگاه ما بیاورند و صلیب سرخ این کار را کرد و بعد از این من و برادر و پدرم با هم بودیم.»[۴]
كتابشناسي
برای مطالعه بیشتر
بهشتی، مرتضی (1379). حدیث یحیی. تهران: پيام آزادگان.
خوشزاد، اکبر (1391). اسارت فرحبخش. تهران: آل احمد.
زینالعابدین، مسعود (1392). تجمع ممنوع. آذربایجان شرقی: سوره مهر.
نویسنده مقاله :زهرا یزدینژاد