معصومه آباد: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
جز (Esarat صفحهٔ آباد، معصومه را به معصومه آباد منتقل کرد)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
g
'''بانوی آزاده ایرانی'''
[[پرونده:معصومه آباد.png|بندانگشتی]]
معصومه آباد در چهاردهم شهریور 1341 در محله کارگری پیروزآباد آبادان به دنیا می‌آید. پدرش، طالب، کارگر شرکت نفت بود. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهستی، دوره راهنمایی را در مدرسه شهرزاد و دوران دبیرستان خود را در دبیرستان دکتر مصدق آبادان می‌گذراند.
 
سال‌های پایانی دبیرستان او با شرکت در فعالیت‌های انقلابی همپای اعتراضات مردم هم‌زمان می‌شود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت انجمن اسلامی دبیرستان را می‌پذیرد: «فروردین سال 1358، فرمان جهاد سازندگی ازطرف امام صادر شد. نمایشگاه بعدی را «نمایشگاه جهاد و گندم» نامیدیم تا بتوانیم همه مردم را به‌سمت جهاد و خودکفایی گندم سوق بدهیم. هر دو نمایشگاه در کانون فتح (کانون انجمن‌های اسلامی دبیرستان‌ها و دانشکده نفت) برگزار شد. کانون خانه دومم شده بود. همه جلسات مسئولان انجمن‌های اسلامی دبیرستان‌ها و انجمن اسلامی شرکت نفت و... در این مکان برگزار می‌شد.»<ref name=":0">آباد، معصومه (1394). من زنده‌ام. چ 179، تهران: بروج</ref> (آباد، 1394: 99)
 
در عزل و نصب‌های اول انقلاب در كسوت نماینده فرماندار به پرورشگاه آبادان می‌رود: «من از بین تمام مراکز و ادارات و سازمان‌ها به دنبال جایی بودم که به آن علاقه‌مند باشم. یتیم‌خانه شهر را انتخاب کردم که به آن پرورشگاه می‌گفتند.»<ref name=":0" /> (همان: 108)
 
حضورش در پرورشگاه به عضویت در سازمان هلال احمر می‌انجامد. روزهای آغازین جنگ، با وجود مخالفت‌های پدر و برادرهایش، در آبادان می‌ماند و برای کمک به مجروحین به بیمارستان شرکت نفت می‌رود. اما ذهنش درگیر بچه‌های پرورشگاه است. هماهنگی‌های لازم انجام می‌شود و بچه‌ها را به شیراز انتقال می‌دهند. در تاریخ بیست‌وسوم مهر 1359، هنگام بازگشت از شیراز، در جاده ماهشهر- آبادان همراه با شمسی بهرامی (← بهرامی، شمسی) به اسارت نیروهای عراقی درمی‌آید.
 
روز بعد، آن دو را به تنومه می‌برند و در اتاقی زندانی می‌کنند. فاطمه ناهیدی (← ناهیدی، فاطمه) دیگر اسیر ایرانی است که در آن اتاق زندانی است. روز بیست‌وششم مهر حلیمه آزموده (← آزموده، حلیمه) به جمع سه نفری آنها اضافه می‌شود. آنها را به زندان الرّشید بغداد می‌برند و مورد بازجویی قرار می‌دهند. ایشان در مورد نحوه ارتباط با دیگر اسرا می‌گوید: «سلول سمت چپ [اسرا] به دریچه زدند و نگهبان را صدا زدند. دریچه که باز شد ما بلافاصله زیر در رفتیم. از زیر در شنیدیم که با صدای بلند گفتند ما ترتیب الفبا را نمی‌دانیم. فکر کردیم شاید از هم‌وطنان عربمان هستند. چون دکتر که می‌آمد، عربی را خوب صحبت می‌کردند. حدس دیگرمان این بود که شاید سواد کافی ندارند. کار خلاقانه آن برادری که به بهانه ترانه خواندن اسامی دوستانش را با شعر و آهنگ برایمان گفته بود، یادمان آمد. ازآنجاکه نگهبان‌ها به دعای بعد از نماز ما در سه وعده نماز یومیه عادت کرده و آن را پذیرفته بودند، شروع به خواندن دعای «امن یجیب» کردیم، البته با همان لحن و صوت همیشگی به‌جای دعا حروف الفبا را شمرده‌شمرده می‌خواندیم. چون دعا بی‌موقع بود و چندبار تکرار شد، نگهبان با عصبانیت دریچه را باز کرد و گفت: چیه؟ چقدر روضه‌خوانی می‌کنید؟ برای اینکه فکر نکند با تشر او ساکت شده‌ایم، یک‌بار دیگر هم خواندیم. وقتی تمام شد، فوراً از دیوار سمت راست که ترتیب حروف الفبا را گرفته بودند شروع به ضربه زدن کردند: زن با یک دست گهواره و با دست دیگر دنیا را تکان می‌دهد.»<ref name=":0" /> (همان: 271-270)
 
سلول آنها را عوض می‌کنند. در این جابه‌جایی با سلول هم‌جوار ارتباط برقرار می‌کنند. خلبان محمدرضا لبیبی در سلول کناری است. آنها خودشان را به او معرفی می‌کنند. خلبان که تصویرش را هنگام اسارت خبرنگارها پخش كرده‌اند و نمی‌توانند او را از صلیب سرخ جهانی مخفی نگه دارند، هنگام مصاحبه با مأموران صلیب، جریان چهار دختر اسیر ایرانی را به آنها اطلاع می‌دهد.
 
خلبان محمدرضا لبیبی در این‌باره می‌گوید: «بعد از اینکه مرا از مجاورت سلول خواهرها بردند و به هیئت صلیب سرخ معرفی کردند، در اولین دیدارم با نیروهای صلیب، موضوع آنها را مطرح کردم. هیئتی ازسوی صلیب سرخ جهانی به ریاست مردی سوئیسی‌تبار به نام Himan، که ما او را «هیومن» صدا می‌زدیم، به دیدار من آمدند. هیومن در آن دیدار به من گفت: ما باید بلافاصله بعد از اسارت شما را ملاقات می‌کردیم و خبر سلامتی شما را به ایران و خانواده‌تان می‌دادیم و از این بابت عذر می‌خواهیم. من گفتم: شما از چهار دختری عذرخواهی کنید که قریب به یک سال است در زندان و سلول‌های تنگ و تاریک هستند و عراق آنها را مخفی کرده است.<ref name=":0" /> (همان: 307)
 
معصومه آباد به همراه سه دختر اسیر دیگر، که از حقوق خود آگاهی پیدا کرده‌اند، در زندان اعتصاب غذا می‌کنند. بعد از حدود هجده روز اعتصاب، آنها را به بیمارستان الرشید می‌برند. معصومه آباد روی تخت بیمارستان چشم‌هایش را باز می‌کند: «صبح روز بعد که روز نوزدهم اعتصاب غذایمان بود، تعدادی خبرنگار با دوربین و ضبط و بساط آمدند و گفتند: شما می‌خواستید با خانواده‌هایتان در ارتباط باشید و آنها را مطلع کنید. حالا می‌خواهیم با شما مصاحبه کنیم تا خانواده‌هایتان از نگرانی خارج شوند. فقط در مصاحبه تاریخ اسارت را همین امروز اعلام کنید و روی گذشته‌ها ضربدر بکشید و گذشته‌ها را فراموش کنید. مهم الان است که شما اینجایید. گفتم: نه ما فقط با صلیب سرخ صحبت می‌کنیم تا توسط آنها ثبت‌نام شویم؛ تنها آنها می‌توانند خانواده‌های ما را مطلع کنند.»<ref name=":0" /> (همان: 345)
 
معصومه آباد و سه دختر دیگر در بیمارستان الرشید به صلیب سرخ معرفی می‌شوند و عکسی از او و شمسی بهرامی به ایران ارسال می‌شود. آنها را از بیمارستان به اردوگاه موصل منتقل می‌کنند و مدتی بعد به اردوگاه الانبار می‌برند.
 
معصومه آباد بعد از سه سال و چهار ماه اسارت در بهمن 1362 به همراه سه زن دیگر، ازطریق صلیب سرخ جهانی به ایران برگردانده می‌شود. جنگ هنوز ادامه دارد. او ضمن تحصیل در دانشگاه شهید چمران اهواز، در بیمارستان امام خمینی مستقر می‌شود و در مواقع نیاز، به مداوا و مراقبت از مجروحین می‌پردازد. هم‌زمان با تحصیل، از 1363 مسئول درمانگاه برون‌مرزی مجروحین جنگ می‌شود که این سمت تا 1368 ادامه می‌دهد. در 1368، كارشناسی مامایی خود را از دانشگاه علوم پزشکی ایران دریافت می‌کند. او در رشته بهداشت مادر و کودک تحصیلات خود را تا مقطع كارشناسی ارشد در دانشگاه علوم پزشکی ایران ادامه داده و سپس مدرک دکتری خود را در بهداشت باروری از دانشگاه شهید بهشتی تهران کسب می‌کند.
 
شهادت برادرش احمد در تاریخ 1/11/1365 و فوت پدرش در تاریخ 17/3/1370 از دیگر رویدادهای زندگی او به‌شمار می‌آید.
 
بعد از پایان جنگ، درمانگاه برون‌مرزی مجروحین جنگ تعطیل می‌شود. آباد در تاریخ 29/7/1368 با سید صفر صالحی ازدواج می‌کند که ثمره این ازدواج سه دختر است. ایشان ریاست بخش زنان و زایمان بیمارستان نجمیه تهران را از 1370 به‌عهده می‌گیرد که تا 1377 ادامه می‌یابد و هم‌زمان به تدریس در دانشکده بهداشت رو می‌آورد. در ادامه فعالیت‌هایش مؤسسه فرهنگی بروج را در 1380 تأسیس کرده و در 1390 پرفروش‌ترین کتاب این انتشارات به نام من زنده‌ام را راهی بازار نشر می‌کند. این کتاب خاطرات ایشان از دوران اسارت است و مزین به تقریظ مقام معظم رهبری است.
 
معصومه آباد در دوره سوم (1385 تا 1392) و دوره چهارم (1392-1396) با رأی مردم، وارد شورای اسلامی شهر تهران شد.
 
 
نیز نگاه كنید به [[من زنده‌ام]]
 
== پاورقی ==
<references />
 
== كتاب‌شناسی ==
 
* آباد، معصومه (1394). من زنده‌ام. چ 179، تهران: بروج
* پرتال شورای اسلامی شهر تهران به‌ آدرسِ www.shora.tehran.ir
* سایت مؤسسه فرهنگی، هنری پیام آزادگان به آدرسِ www.mfpa.ir
 
 
 
'''فاطمه دهقان نیری'''

نسخهٔ ‏۳ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۰۷

بانوی آزاده ایرانی

معصومه آباد.png

معصومه آباد در چهاردهم شهریور 1341 در محله کارگری پیروزآباد آبادان به دنیا می‌آید. پدرش، طالب، کارگر شرکت نفت بود. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهستی، دوره راهنمایی را در مدرسه شهرزاد و دوران دبیرستان خود را در دبیرستان دکتر مصدق آبادان می‌گذراند.

سال‌های پایانی دبیرستان او با شرکت در فعالیت‌های انقلابی همپای اعتراضات مردم هم‌زمان می‌شود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت انجمن اسلامی دبیرستان را می‌پذیرد: «فروردین سال 1358، فرمان جهاد سازندگی ازطرف امام صادر شد. نمایشگاه بعدی را «نمایشگاه جهاد و گندم» نامیدیم تا بتوانیم همه مردم را به‌سمت جهاد و خودکفایی گندم سوق بدهیم. هر دو نمایشگاه در کانون فتح (کانون انجمن‌های اسلامی دبیرستان‌ها و دانشکده نفت) برگزار شد. کانون خانه دومم شده بود. همه جلسات مسئولان انجمن‌های اسلامی دبیرستان‌ها و انجمن اسلامی شرکت نفت و... در این مکان برگزار می‌شد.»[۱] (آباد، 1394: 99)

در عزل و نصب‌های اول انقلاب در كسوت نماینده فرماندار به پرورشگاه آبادان می‌رود: «من از بین تمام مراکز و ادارات و سازمان‌ها به دنبال جایی بودم که به آن علاقه‌مند باشم. یتیم‌خانه شهر را انتخاب کردم که به آن پرورشگاه می‌گفتند.»[۱] (همان: 108)

حضورش در پرورشگاه به عضویت در سازمان هلال احمر می‌انجامد. روزهای آغازین جنگ، با وجود مخالفت‌های پدر و برادرهایش، در آبادان می‌ماند و برای کمک به مجروحین به بیمارستان شرکت نفت می‌رود. اما ذهنش درگیر بچه‌های پرورشگاه است. هماهنگی‌های لازم انجام می‌شود و بچه‌ها را به شیراز انتقال می‌دهند. در تاریخ بیست‌وسوم مهر 1359، هنگام بازگشت از شیراز، در جاده ماهشهر- آبادان همراه با شمسی بهرامی (← بهرامی، شمسی) به اسارت نیروهای عراقی درمی‌آید.

روز بعد، آن دو را به تنومه می‌برند و در اتاقی زندانی می‌کنند. فاطمه ناهیدی (← ناهیدی، فاطمه) دیگر اسیر ایرانی است که در آن اتاق زندانی است. روز بیست‌وششم مهر حلیمه آزموده (← آزموده، حلیمه) به جمع سه نفری آنها اضافه می‌شود. آنها را به زندان الرّشید بغداد می‌برند و مورد بازجویی قرار می‌دهند. ایشان در مورد نحوه ارتباط با دیگر اسرا می‌گوید: «سلول سمت چپ [اسرا] به دریچه زدند و نگهبان را صدا زدند. دریچه که باز شد ما بلافاصله زیر در رفتیم. از زیر در شنیدیم که با صدای بلند گفتند ما ترتیب الفبا را نمی‌دانیم. فکر کردیم شاید از هم‌وطنان عربمان هستند. چون دکتر که می‌آمد، عربی را خوب صحبت می‌کردند. حدس دیگرمان این بود که شاید سواد کافی ندارند. کار خلاقانه آن برادری که به بهانه ترانه خواندن اسامی دوستانش را با شعر و آهنگ برایمان گفته بود، یادمان آمد. ازآنجاکه نگهبان‌ها به دعای بعد از نماز ما در سه وعده نماز یومیه عادت کرده و آن را پذیرفته بودند، شروع به خواندن دعای «امن یجیب» کردیم، البته با همان لحن و صوت همیشگی به‌جای دعا حروف الفبا را شمرده‌شمرده می‌خواندیم. چون دعا بی‌موقع بود و چندبار تکرار شد، نگهبان با عصبانیت دریچه را باز کرد و گفت: چیه؟ چقدر روضه‌خوانی می‌کنید؟ برای اینکه فکر نکند با تشر او ساکت شده‌ایم، یک‌بار دیگر هم خواندیم. وقتی تمام شد، فوراً از دیوار سمت راست که ترتیب حروف الفبا را گرفته بودند شروع به ضربه زدن کردند: زن با یک دست گهواره و با دست دیگر دنیا را تکان می‌دهد.»[۱] (همان: 271-270)

سلول آنها را عوض می‌کنند. در این جابه‌جایی با سلول هم‌جوار ارتباط برقرار می‌کنند. خلبان محمدرضا لبیبی در سلول کناری است. آنها خودشان را به او معرفی می‌کنند. خلبان که تصویرش را هنگام اسارت خبرنگارها پخش كرده‌اند و نمی‌توانند او را از صلیب سرخ جهانی مخفی نگه دارند، هنگام مصاحبه با مأموران صلیب، جریان چهار دختر اسیر ایرانی را به آنها اطلاع می‌دهد.

خلبان محمدرضا لبیبی در این‌باره می‌گوید: «بعد از اینکه مرا از مجاورت سلول خواهرها بردند و به هیئت صلیب سرخ معرفی کردند، در اولین دیدارم با نیروهای صلیب، موضوع آنها را مطرح کردم. هیئتی ازسوی صلیب سرخ جهانی به ریاست مردی سوئیسی‌تبار به نام Himan، که ما او را «هیومن» صدا می‌زدیم، به دیدار من آمدند. هیومن در آن دیدار به من گفت: ما باید بلافاصله بعد از اسارت شما را ملاقات می‌کردیم و خبر سلامتی شما را به ایران و خانواده‌تان می‌دادیم و از این بابت عذر می‌خواهیم. من گفتم: شما از چهار دختری عذرخواهی کنید که قریب به یک سال است در زندان و سلول‌های تنگ و تاریک هستند و عراق آنها را مخفی کرده است.[۱] (همان: 307)

معصومه آباد به همراه سه دختر اسیر دیگر، که از حقوق خود آگاهی پیدا کرده‌اند، در زندان اعتصاب غذا می‌کنند. بعد از حدود هجده روز اعتصاب، آنها را به بیمارستان الرشید می‌برند. معصومه آباد روی تخت بیمارستان چشم‌هایش را باز می‌کند: «صبح روز بعد که روز نوزدهم اعتصاب غذایمان بود، تعدادی خبرنگار با دوربین و ضبط و بساط آمدند و گفتند: شما می‌خواستید با خانواده‌هایتان در ارتباط باشید و آنها را مطلع کنید. حالا می‌خواهیم با شما مصاحبه کنیم تا خانواده‌هایتان از نگرانی خارج شوند. فقط در مصاحبه تاریخ اسارت را همین امروز اعلام کنید و روی گذشته‌ها ضربدر بکشید و گذشته‌ها را فراموش کنید. مهم الان است که شما اینجایید. گفتم: نه ما فقط با صلیب سرخ صحبت می‌کنیم تا توسط آنها ثبت‌نام شویم؛ تنها آنها می‌توانند خانواده‌های ما را مطلع کنند.»[۱] (همان: 345)

معصومه آباد و سه دختر دیگر در بیمارستان الرشید به صلیب سرخ معرفی می‌شوند و عکسی از او و شمسی بهرامی به ایران ارسال می‌شود. آنها را از بیمارستان به اردوگاه موصل منتقل می‌کنند و مدتی بعد به اردوگاه الانبار می‌برند.

معصومه آباد بعد از سه سال و چهار ماه اسارت در بهمن 1362 به همراه سه زن دیگر، ازطریق صلیب سرخ جهانی به ایران برگردانده می‌شود. جنگ هنوز ادامه دارد. او ضمن تحصیل در دانشگاه شهید چمران اهواز، در بیمارستان امام خمینی مستقر می‌شود و در مواقع نیاز، به مداوا و مراقبت از مجروحین می‌پردازد. هم‌زمان با تحصیل، از 1363 مسئول درمانگاه برون‌مرزی مجروحین جنگ می‌شود که این سمت تا 1368 ادامه می‌دهد. در 1368، كارشناسی مامایی خود را از دانشگاه علوم پزشکی ایران دریافت می‌کند. او در رشته بهداشت مادر و کودک تحصیلات خود را تا مقطع كارشناسی ارشد در دانشگاه علوم پزشکی ایران ادامه داده و سپس مدرک دکتری خود را در بهداشت باروری از دانشگاه شهید بهشتی تهران کسب می‌کند.

شهادت برادرش احمد در تاریخ 1/11/1365 و فوت پدرش در تاریخ 17/3/1370 از دیگر رویدادهای زندگی او به‌شمار می‌آید.

بعد از پایان جنگ، درمانگاه برون‌مرزی مجروحین جنگ تعطیل می‌شود. آباد در تاریخ 29/7/1368 با سید صفر صالحی ازدواج می‌کند که ثمره این ازدواج سه دختر است. ایشان ریاست بخش زنان و زایمان بیمارستان نجمیه تهران را از 1370 به‌عهده می‌گیرد که تا 1377 ادامه می‌یابد و هم‌زمان به تدریس در دانشکده بهداشت رو می‌آورد. در ادامه فعالیت‌هایش مؤسسه فرهنگی بروج را در 1380 تأسیس کرده و در 1390 پرفروش‌ترین کتاب این انتشارات به نام من زنده‌ام را راهی بازار نشر می‌کند. این کتاب خاطرات ایشان از دوران اسارت است و مزین به تقریظ مقام معظم رهبری است.

معصومه آباد در دوره سوم (1385 تا 1392) و دوره چهارم (1392-1396) با رأی مردم، وارد شورای اسلامی شهر تهران شد.


نیز نگاه كنید به من زنده‌ام

پاورقی

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ آباد، معصومه (1394). من زنده‌ام. چ 179، تهران: بروج

كتاب‌شناسی

  • آباد، معصومه (1394). من زنده‌ام. چ 179، تهران: بروج
  • پرتال شورای اسلامی شهر تهران به‌ آدرسِ www.shora.tehran.ir
  • سایت مؤسسه فرهنگی، هنری پیام آزادگان به آدرسِ www.mfpa.ir


فاطمه دهقان نیری