اسیران نوجوان و جوان: تفاوت میان نسخهها
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''اسيران كمسنوسال ایرانی كه به اسارت نيروهاي عراقي درآمدند.''' | '''اسيران كمسنوسال ایرانی كه به اسارت نيروهاي عراقي درآمدند.''' | ||
=== مقدمه === | |||
با توجه به حضور یکپارچة مردم ايران در صحنههای جنگ تحميلي عراق، رزمندگانی که در جبههها حضور پیدا میکردند، از جهتهای مختلفي، نظیرِ سن، جنس، شغل، محیط زندگی، پیشینۀ فرهنگی، انگیزه و... با یکدیگر تفاوتهایی داشتند. | با توجه به حضور یکپارچة مردم ايران در صحنههای جنگ تحميلي عراق، رزمندگانی که در جبههها حضور پیدا میکردند، از جهتهای مختلفي، نظیرِ سن، جنس، شغل، محیط زندگی، پیشینۀ فرهنگی، انگیزه و... با یکدیگر تفاوتهایی داشتند. | ||
نسخهٔ ۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۲۲:۴۳
اسيران كمسنوسال ایرانی كه به اسارت نيروهاي عراقي درآمدند.
مقدمه
با توجه به حضور یکپارچة مردم ايران در صحنههای جنگ تحميلي عراق، رزمندگانی که در جبههها حضور پیدا میکردند، از جهتهای مختلفي، نظیرِ سن، جنس، شغل، محیط زندگی، پیشینۀ فرهنگی، انگیزه و... با یکدیگر تفاوتهایی داشتند.
جنگ در 1361 شکل منسجمتری به خود گرفت؛ افراد علاقهمند غيرنظامي پس از اعلام آمادگی و پشتسر گذاشتن چند دورة آموزشی، تحتنظر نهاد بسیج به مناطق جنگی اعزام میشدند. دشمن برای اولینبار در میان اسرای عملیات بیتالمقدس (1361) شاهد حضور رزمندگان نوجوان ایرانی بود. با وجود اینکه ازطرف مسئولان اعزام نیرو، قوانین و مقرراتی وضع شده بود که به نوجوانانِ با سنین کم (زیر هجده سال) اجازۀ حضور در جبهههای جنگ و خطوط مقدم داده نمیشد، اما تعداد رزمندگان کمسنوسالی که با عشق و آگاهی، پا به میدانهای نبرد میگذاشتند در این عرصه کم نبود. این نوجوانان با شیوهها و ترفندهای مختلف، همة تلاش خود را برای حضور در جبهههای جنگ و حتی خطوط مقدم و شرکت در عملیاتها بهکار میگرفتند. «با گذشت زمان، هستههای مقاومت بسیج، بیشتر شکل میگرفت و فعالتر میشد. آن سال یکی دو بار به حوزۀ بسیج شهرستان بهار رفتم تا برای دورههای آموزش بسیج ثبتنام کنم، اما قبول نکردند. گفتند: سن شما برای رفتن به جبهه کم است. شرایط اعزام را نداری. دلخور شدم.» [۱]مهدی طحانیان در کتاب سرباز کوچک امام دربارة این موضوع چنین میگوید: «یک سال و یک ماه از جنگ میگذشت. در این مدت، ازنظر آموزشهای نظامی خیلی خودم را بالا کشیده بودم. بیتاب جبهه بودم، اما جرئت نمیکردم به کسی بگویم در دلم چه میگذرد. میترسیدم بزنند توی ذوقم. تازه، مدرسه و آقام و بسیج را چه کار میکردم؟ از همه مهمتر زیر هجده سالهها را که اصلاً نمیبردند جبهه!» [۲].با وجود ممانعت مراکز اعزام نیرو، نوجوانان با بهرهگيري از ترفندهای مختلف ازجمله دست بردن در تاریخ تولد شناسنامههای خود ميتوانستند در عملیاتها شرکت كنند.
اسارت رزمندگان نوجوان
در بین رزمندگاني كه به اسارت دشمن درآمدند، نوجوانان کمسنوسال نیز حضور داشتند؛ «مهدی طحانیان» سیزدهساله (← طحانيان، مهدي)، «علیرضا رحیمی» چهارده ساله، «عليرضا احمدي»، «قنبرعلي بهارستاني» (← بهارستاني، قنبرعلي) و نمونههای ديگري نظیر این نوجوانان که در عملیاتهای مختلف به اسارت دشمن درآمدند. اسارت این نوجوانان تبعاتی را به دنبال داشت که استفادة تبلیغاتی از مهمترين آنها است. نیروهای بعثي تا مدتها تلاش میکردند ازطریق اين اسرای نوجوان، سوءاستفادههای تبلیغاتی زیادی علیه ایران انجام دهند، اما همواره برای رسیدن به اهدافشان با شکست مواجه میشدند. یکی از موارد این نوع سوءاستفادهها، اجبار اسیران نوجوان به مصاحبههای رادیویی و تلویزیونی در جهت منافع کشور عراق و منفی جلوه دادن دولت ایران بود. «اجباری نامیدن اعزام نوجوانان به جبههها، عدم گذراندن دورههای آموزشی، ناتوانی ایران در تأمين نیروی انسانی موردنیاز عملیاتهای خود ازجمله اتهاماتی بود که رژیم بعث، به همراه بوقهای تبلیغاتی استکبار جهانی به جمهوری اسلامی ایران وارد میکردند.» [۲] یکی از این موارد، مصاحبه احمد یوسفزاده و سلمان زادخوش، همرزم دیگرش، در روزهای آغاز اسارت، با شخص خودفروختهای است كه وقتي ميفهمد سن او 17 سال است، اصرار ميورزد كه سنش را 13 سال اعلام كند و بگويد بهزور به جبهه اعزام شده است. (← آن بيستوسه نفر)
جداسازی اسرای نوجوان
رژیم عراق اسیران نوجوان را با همين اهداف خاص سیاسی از اسیران دیگر جدا کرد و به اردوگاه رمادی 2 کمپ شماره 7 (بینالقفصین)، که به «اردوگاه اطفال» معروف بود، انتقال داد. این اردوگاه در بهار 1363 راهاندازی شد. (← رمادي 2، اردوگاه) «با زیاد شدن آمار اسیران نوجوان، جداسازی این افراد، با اهدافی خاص صورت گرفت. آنها با اهداف سیاسی خاص، ما را در مکاني به نام اردوگاه اطفال جمع کردند که یکی از این اهداف، تبلیغات گستردهتر بر علیه کشور ایران در رسانهها و... بود؛ این هدف قبل از جمع شدن اسرای نوجوان در یک مکان هم دنبال میشد، اما بعد از آنکه ما را به اردوگاه رمادی 2 انتقال دادند، گویی به دنبال اهدف بالاتری بودند.» [۳]
حوادث مهم
اعتصاب غذا
رفتار غيرانساني و خواستههاي نابجاي عراقيها، اسيران نوجوان را به انجام كارهاي دستهجمعي نظير اعتصاب غذا سوق ميداد: «یکی از اهداف عراقيها از جداسازي اسراي نوجوان، آموزش نظامی به آنها به سبک ارتش عراق بود. ما در ابتدا نمیدانستیم که آنها از انجام این کار چه هدفی دارند، اما بعدها متوجه شدیم که هدف این است در مقابل صدام و فرماندهان ارشد دیگر این کشور به شیوۀ ارتش عراق رژه برویم؛ بنابراین بعد از پی بردن به اهدافشان از ادامۀ همکاری با آنها سر باز زدیم و در این راه از هیچ نوع شکنجه و تهدیدی هم هراس نداشتیم.[۳] پس از مدتي، اسيران نوجوان در اعتراض به رفتار سربازان و آموزش رژه دست به اعتصاب غذا ميزنند: «این اعتصاب سه روز طول کشید. صبح روز اول و پس از گرفتن آمار، افراد از گرفتن غذا امتناع کردند؛ بنابراین اسرا به آسایشگاهها رفته و سربازان عراقی درها را بسته و... نزدیک ظهر،... تعدادی از اسرا را به منظور شکنجه با خود بردند. در روز دوم، عراقیها فرد دیگری را برای شکنجه نبردند، اما از وضعیت افرادی که روز قبل از آسایشگاهها برده بودند، خبری نبود. صبح روز سوم، افرادی را که برای شکنجه برده بودند به آسایشگاهها بازگرداندند و بعدازظهر آن روز، افراد را در حیاط اردوگاه جمع کرده و فرمانده اردوگاه علت این اقدام افراد را جویا میشود. برخی از اسرا مشکلات موجود و خواستههایشان را مطرح میکنند. فرماندة عراقی در پاسخ قول میدهد که دیگر به اسرا اهانت نشود و دیگر سربازی با کابل در محوطه اردوگاه تردد نکند. از همه مهمتر اینکه، ازآنپس آموزش نظامی برچیده شد و بدینترتیب، این اعتصاب غذا پایان یافت. مقاومت بچهها در این سه روز باعث شد که فرماندة اردوگاه چنین رفتاری پیش بگیرد؛ درحالیکه در روزهای قبل، وی تمام سعی خود را برای به شکست کشاندن این عمل اسرا انجام داده بود.»[۴]
عزاداری عاشورای 1367
در شب عاشورای 1367، اسرای اردوگاه 7 که همچون سالهای قبل در حال انجام مراسم عزاداری بودند، بهشدت موجب خشم عراقیها شدند و شدیداً از جانب آنها شکنجه شدند: «حدود ساعت 9 شب عراقیها به آسایشگاههای قاطع 2 هجوم آوردند و افراد را مورد ضربوشتم قرار دادند. بعد از زدن همۀ افراد، عدهای را جدا کرده و در مقابل دیدگان بقیه دوباره شکنجه کردند. در آن شب عراقیها از هیچ سبعیتی فروگذاری نکردند. افراد گزینششده را مجبور میکردند تا لباسهایشان را دربیاورند و وقتی بالاتنه لخت میشد، آب روی بدنشان میریختند. سپس با هرچه در دست داشتند، چند نفری شروع به زدن میکردند. پس از گذشت حدود 2 ماه از این واقعه، مقامات عراقی اسرا را به زیارت عتبات عالیات (نجف و کربلا) بردند. قاطع 2 و 4 در اعتراض به وقایع شب عاشورا از رفتن به زیارت خودداری کردند. پس از گذشت دو ماه از این جریان حدود 200 نفر از اسرای ساکن در قاطع 2 را به اردوگاههای 6 و 13 منتقل کردند.»[۴]
تأسيس و راهاندازی مدرسة اطفال
طحانیان دربارة این قاطع میگويد: «قاطع 3 اردوگاه بینالقفصین، اولین قاطع اسرای اطفال بود... نان و غذا و ساعت آزادباش بیشتر، تلویزیون، شطرنج، تختهنرد، تنبک و دایره، تختخواب، توپ و لباس ورزشی و... در واویلای اسارت، چیزهای کمی نبودند؛ آن هم برای یک نوجوان که اول راه زندگی گرفتار چهاردیواری اسارت شده بود... تلویزیون را صلیب برای ما هم میآورد، اما ما خودمان نمیگرفتیم ولی چیزی مثل توپ که بچهها برای بازي فوتبال و والیبال و بسکتبال، باید چند ماه در نوبت میماندند، خیلی باارزش بود... عراقیها زحمت دور هم جمع کردن این امکانات را به خودشان داده بودند تا از بین اسرا، حداقل یک سیاهیلشکر جمع کنند برای برنامههای خودشان؛ برنامههایی که اگر سرمان میرفت، حاضر نبودیم در یکی از آنها شرکت کنیم. صدام برای قاطع 3ایها بهشت شدّاد درست کرده بود... دو سه ماه از تأسيس قاطع 3 میگذشت که یک روز دیدیم یک کامیون آمد داخل اردوگاه و کلی میز و نیمکت و صندلی و تختهسیاه خالی کرد وسط محوطۀ قاطع 3. معلوم نبود ایندفعه عراقیها میخواستند چه بازیای دربیاورند. چند روز بعد ارشدمان گفت که عراقیها دو تا از آسایشگاههای قاطع 3 را کردهاند کلاس درس و به قول خودشان «مدرسه اطفال» تأسيس کردهاند. خیلی جالب بود! عراقیها که اگر یک تکه کاغذ و خودکار بین ما پیدا میکردند، انگار کلاشینکف پیدا کردهاند، حالا چه روشنفکر شده بودند؟!... چند روز بعد سروکلۀ اکیپ خبرنگارها و فیلمبردارها پیدا شد. روزهای بعد، روزنامههای الثوره و الجمهوریه پر شده بود از عکسها و گزارشهای مدرسة اطفال. کلاسها را با کاغذکشی تزئین کرده بودند و یک قاب عکس بزرگ از صدام هم بالای تختهسیاه هر کلاس زده بودند. یک معلم عراقی هم ایستاده بود پای تخته و داشت به بچهها ریاضی درس میداد! خبرنگارها و مفسرین عراقی و مصری و اردنی و... کولاک کرده بودند...» [۲].
مصاحبۀ دو اسیر نوجوان
اسیران نوجوان، با اینکه سنوسال کمی داشتند، اما بزرگمردانی بودند که شهامت و شجاعتشان وصفناشدنی است. نمونهای از این شجاعت را میتوان در مصاحبۀ اسرای نوجوانی نظیر مهدی طحانیان و علیرضا رحیمی با یکی از خبرنگاران، بهصراحت دریافت. سخنان این اسیران نوجوان، نشان از روحیۀ قوی و توأم با وفاداریشان به ایدئولوژی جمهوری اسلامی دارد: «هرازچندگاهی تعدادی خبرنگار برای تهیة گزارش به این اردوگاه [شماره 6 (رمادی 1)] آورده میشدند تا اینکه در یکی از این روزها یک خبرنگار هندی به نام «ناصره» برای انجام مصاحبه به این اردوگاه آمد... خبرنگار هندی، پس از ورود به آسایشگاه نگاهی به اطراف انداخته و به سراغ کمسنترین فرد آسایشگاه [مهدی طحانیان] میرود. این اسیر از انجام مصاحبه بهسبب عدم حجاب خبرنگار خودداری میکند... آنگاه خبرنگار شال بزرگی را که بر دوش خود داشت روی سرش انداخته و شروع میکند به سؤال پرسیدن... سپس خبرنگار هندی بهسوی یکی دیگر از اسرای نوجوان ایرانی به نام علیرضا رحیمی میرود و او نیز خبرنگار هندی را با این بیت شعر مورد خطاب قرار میدهد: ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است/ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.» [۴].
ماجرای بیستوسه اسیر نوجوان
در اردیبهشتماه 1361، در مرحلۀ مقدماتی عملیات بیتالمقدس، بیستوسه نفر از نوجوان بسیجی کمسنوسال، که بیشتر از تیپ ثارالله کرمان بودند، به اسارت نیروهای عراقی درآمدند و از روزهای نخست با بدرفتاری و شکنجه عراقیها مواجه شدند. صدامحسین، رئیسجمهور کشور عراق، با دیدن گزارش اسارت نیروهای ایرانی، پس از آگاهی از این موضوع، بهعلت شکست کشور عراق در حصر خرمشهر، سعی دارد که از اسارت این نوجوانان، به نفع کشور خود سوءاستفادة تبلیغاتی کند؛ بنابراین در پی این هدف، علیه کشور ایران، جنگی روانی به راه میاندازد و دستور جداسازی این 23 نفر را از بقیۀ اسرا صادر میکند و خواستار ملاقات با آنها میشود. ملاصالح قاری» [اسیری ایرانی که مترجم این نوجوانان در زندان استخبارات بغداد بود] دربارة این دیدار چنین بیان میکند: «صدام به همة بچهها که هنوز سرپا ایستاده بودند و پاهایشان میلرزید، دستور نشستن داد... صدام که متوجه شده بود بچهها خود را باختهاند، با خنده و خوشرویی با آنها شروع به حرف زدن کرد و اولین جملهاش این بود: «کُل اطفال الدنیا، اطفالنا»... همه غافلگیر شده بودیم... بعد از خوشوبش کردن با بچهها و سؤال و جواب گفت: دخترم حلا به شما گُل هدیه میدهد و شما این گلها را یادگاری نگه دارید... در پایان حرفهایش گفت: حالا میخواهم با شما یک عکس یادگاری بگیرم. بیایید، تعدادی سمت راستم و تعدادی سمت چپم و مابقی پشت سرم بایستید. مأموران چهارچشمی مراقب بودند که کسی کاری نکند. صدام ادامه داد: این عکس را در آلبومی بگذارید و به همه بدهید تا برای خانوادههایشان ببرند. تا دو هفتة دیگر با صلیب سرخ تماس میگیرم تا شما را پیش خانوادههایتان بفرستند... با رفتنش همه دمغ و ناراحت شدیم؛ چون میدانستیم تا مدتی خوراک تبلیغات روزنامهها و خبرگزاریهای خارجی خواهیم شد. متأسفانه خبری از صلیب سرخ نبود و این فقط یک دیدار ریاکارانه بود. در واقع ما فریب خورده بودیم... فردای آن روز تیتر همة روزنامههای عراقی و خارجی طرفدار رژیم صدام این جمله بود: «همة بچههای دنیا بچههای ما هستند»... و عکس دستهجمعی اسیران نوجوان با صدام در روزنامهها چاپ شده بود. سیل خبرنگاران از سراسر دنیا سرازیر ساختمان استخبارات در بغداد شد... طفلکها دیگر آرامش نداشتند... بعثیها نمیدانستند نوجوانی که داوطلبانه به جبهه آمده و درس ایثار و فداکاری از رهبرش آموخته، با تبلیغات بیاساس آنها از راه به در نمیشود.»[۵]
كتابشناسي
- ↑ نوبرانی، امیر (1391). رنج و گنج. تهران: پیام آزادگان.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ دوستکامی، فاطمه (1391). سرباز کوچک امام: خاطرات آزاده مهدی طحانیان. تهران: پیام آزادگان.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ حسن نوری ، آزاده (1396). مصاحبه . مورخ 14 ابان 1396.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ خاجی، علی(1391). شرح قفص. تهران: پیام آزادگان.
- ↑ غبیشی، رضیه (1395). مُلّاصالح قاری: سرگذشت ملاصالح قاری، مترجم اسرای ایرانی، چ سوم، قم: شهید کاظمی.
برای مطالعه بیشتر
سالمینژاد، عبدالرضا (1389). دانستنیهای آزادگان. چ دوم. تهران: پیام آزادگان.
یوسفزاده، احمد (1395). آن بیستوسه نفر. چ چهلودوم. تهران: سوره مهر (وابسته به حوزه هنری).
سهيلا عليين