دوازدهمین اردوگاه(کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''خاطرات خودنگاشت اصغر زاغیان آزاده و جانباز اصفهانی.''' | |||
'''خاطرات خودنگاشت اصغر زاغیان آزاده و جانباز اصفهانی''' | |||
== | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=دوازدهمین اردوگاه}} | |||
'''نویسنده:''' اصغر زاغیان | '''نویسنده:''' اصغر زاغیان | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
'''قطع کتاب:''' وزیری | '''قطع کتاب:''' وزیری | ||
'''نوع | '''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) | ||
== '''معرفی کتاب''' == | |||
این کتاب از خاطرات خودنگاشت اصغر زاغیان آزاده و جانباز اصفهانی است. شامل 78 موضوع است که در قالب خاطره اتفاقات مختلفی را كه در مكانهای مختلفی ازجمله بصره و زندانهای بغداد اتفاق بیان میکند، اما اكثر آنها در [[اردوگاه تکریت 12]] به وقوع پیوسته است؛ به همین خاطر عنوان این كتاب دوازدهمین [[اردوگاه]] نامیده شده است. | این کتاب از خاطرات خودنگاشت اصغر زاغیان آزاده و جانباز اصفهانی است. شامل 78 موضوع است که در قالب خاطره اتفاقات مختلفی را كه در مكانهای مختلفی ازجمله بصره و زندانهای بغداد اتفاق بیان میکند، اما اكثر آنها در [[اردوگاه تکریت 12]] به وقوع پیوسته است؛ به همین خاطر عنوان این كتاب دوازدهمین [[اردوگاه]] نامیده شده است. | ||
اصغر زاغیان در 28 فروردین 1367 در تک عراق..به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را به عنوان اسیری مفقودالاثر در اردوگاه تکریت 12 به عنوان اسیری مفقودالاثر سپری کرد. او در اواخر [[اسارت و اسیران|اسارت]] به [[اردوگاه رمادی 3]] ( [[کمپ 9]]) منتقل شد. | اصغر زاغیان در 28 فروردین 1367 در تک عراق..به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را به عنوان اسیری مفقودالاثر در اردوگاه تکریت 12 به عنوان اسیری مفقودالاثر سپری کرد. او در اواخر [[اسارت و اسیران|اسارت]] به [[اردوگاه رمادی 3]] ( [[کمپ 9]]) منتقل شد. | ||
== '''گزیدهای از محتوای کتاب''' == | |||
فرمانده با خشم و غضبی دوچندان تکرار میکند: «گفتم بگو من اصلاً شعار ندادهام، من هم دست از سرت برمیدارم.» و باز هم علیرضا با شجاعت و شهامتی ستودنی جواب میدهد: «من شعار دادهام و تا آخر پای آن ایستادهام و هیچوقت هم پشیمان نیستم، سربازان شما به رهبر ما اهانت نکنند، من هم اهانت نمیکنم.» سرهنگ که از فرط عصبانیت صورتش برافروخته شده است، خشمگینانه با عصای خود چند ضربه به سر و صورت علیرضا میکوبید و دستور میدهد وی را به سلول انفرادی برگردانند و تا چند روز به طور متوالی او را فلک نموده و با ضربههای خردکننده نبشی و باتون انتقام شعار را از او بگیرند | فرمانده با خشم و غضبی دوچندان تکرار میکند: «گفتم بگو من اصلاً شعار ندادهام، من هم دست از سرت برمیدارم.» و باز هم علیرضا با شجاعت و شهامتی ستودنی جواب میدهد: «من شعار دادهام و تا آخر پای آن ایستادهام و هیچوقت هم پشیمان نیستم، سربازان شما به رهبر ما اهانت نکنند، من هم اهانت نمیکنم.» سرهنگ که از فرط عصبانیت صورتش برافروخته شده است، خشمگینانه با عصای خود چند ضربه به سر و صورت علیرضا میکوبید و دستور میدهد وی را به سلول انفرادی برگردانند و تا چند روز به طور متوالی او را فلک نموده و با ضربههای خردکننده نبشی و باتون انتقام شعار را از او بگیرند .. <ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>. | ||
=== کتابشناسی == | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اسارت و اسیران]] | |||
* [[خاطرات خود نگاشت]] | |||
== کتابشناسی == | |||
<references /> | |||
[[رده:اسارت و اسیران]] | |||
[[رده:کتاب]] |
نسخهٔ ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۴
خاطرات خودنگاشت اصغر زاغیان آزاده و جانباز اصفهانی.
فراداده کتاب
نویسنده: اصغر زاغیان
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: پرتو- نگین
نوبت و سال چاپ: اول، 1389
حروفچین و صفحهآرا: -
شمارگان: 1000
قیمت پشت جلد: 50000 ریال
تعداد صفحات: 384
شابک: 5-53-5013-600-978
قطع کتاب: وزیری
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
این کتاب از خاطرات خودنگاشت اصغر زاغیان آزاده و جانباز اصفهانی است. شامل 78 موضوع است که در قالب خاطره اتفاقات مختلفی را كه در مكانهای مختلفی ازجمله بصره و زندانهای بغداد اتفاق بیان میکند، اما اكثر آنها در اردوگاه تکریت 12 به وقوع پیوسته است؛ به همین خاطر عنوان این كتاب دوازدهمین اردوگاه نامیده شده است.
اصغر زاغیان در 28 فروردین 1367 در تک عراق..به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را به عنوان اسیری مفقودالاثر در اردوگاه تکریت 12 به عنوان اسیری مفقودالاثر سپری کرد. او در اواخر اسارت به اردوگاه رمادی 3 ( کمپ 9) منتقل شد.
گزیدهای از محتوای کتاب
فرمانده با خشم و غضبی دوچندان تکرار میکند: «گفتم بگو من اصلاً شعار ندادهام، من هم دست از سرت برمیدارم.» و باز هم علیرضا با شجاعت و شهامتی ستودنی جواب میدهد: «من شعار دادهام و تا آخر پای آن ایستادهام و هیچوقت هم پشیمان نیستم، سربازان شما به رهبر ما اهانت نکنند، من هم اهانت نمیکنم.» سرهنگ که از فرط عصبانیت صورتش برافروخته شده است، خشمگینانه با عصای خود چند ضربه به سر و صورت علیرضا میکوبید و دستور میدهد وی را به سلول انفرادی برگردانند و تا چند روز به طور متوالی او را فلک نموده و با ضربههای خردکننده نبشی و باتون انتقام شعار را از او بگیرند .. [۱].