من همان عبدالله هستم(کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی است.''' | '''خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی است.''' | ||
=== | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=من همان عبدالله هستم|image=[[پرونده:من همان عبدالله هستم..jpg]]|caption=خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروفچین و صفحهآرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=نوبت و سال چاپ|label7=شمارگان|label8=قیمت پشت جلد|label9=تعداد صفحات|label10=شابک|label11=قطع کتاب|label12=نوع ماده|data2=عبدالله تاجفر|data3=فرزانه قلعهقوند|data4=مریم مردانی|data5=سلیمانزاده|data6=اول، 1393|data7=1000|data8=9900 ریال|data9=264|data10=978-600-5013-88-7|data11=وزیری|data12=کتاب(خاطره)}} | |||
'''نویسنده:''' عبدالله تاجفر ''' ''' | '''نویسنده:''' عبدالله تاجفر ''' ''' | ||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
'''قطع کتاب:''' وزیری ''' ''' | '''قطع کتاب:''' وزیری ''' ''' | ||
'''نوع | '''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) ''' ''' | ||
== | == معرفی کتاب == | ||
کتاب من همان عبدالله هستم، خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی است عبدالله تاجفر از ویژگیهای ژئوپلیتیکی و جغرافیایی خاص منطقه محل زندگیاش، به خوبی پلی به اتفاقهای ریز و درشت آن روزها میزند؛ بهطوریکه خواننده میتواند همراه او به همه زاویههای خاطراتش سرک بکشد. | کتاب من همان عبدالله هستم، خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی است عبدالله تاجفر از ویژگیهای ژئوپلیتیکی و جغرافیایی خاص منطقه محل زندگیاش، به خوبی پلی به اتفاقهای ریز و درشت آن روزها میزند؛ بهطوریکه خواننده میتواند همراه او به همه زاویههای خاطراتش سرک بکشد. | ||
عبدالله تاجفر، در 28 مهرماه 1363 در [https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C_%D9%85%DB%8C%D9%85%DA%A9#:~:text=%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C%20%D9%85%DB%8C%D9%85%DA%A9%20%DA%A9%D9%87%20%D8%A8%D8%A7,%D8%A7%DB%8C%D9%86%20%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%B3%D8%B7%D8%AD%20%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1 عملیات میمک] به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد و سالهای [[اسارت و اسیران|اسارت]] خود را در [[اردوگاه موصل 2]]، معروف به اردوگاه خیبریها سپری کرد. | عبدالله تاجفر، در 28 مهرماه 1363 در [https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C_%D9%85%DB%8C%D9%85%DA%A9#:~:text=%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C%20%D9%85%DB%8C%D9%85%DA%A9%20%DA%A9%D9%87%20%D8%A8%D8%A7,%D8%A7%DB%8C%D9%86%20%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%B3%D8%B7%D8%AD%20%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1 عملیات میمک] به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد و سالهای [[اسارت و اسیران|اسارت]] خود را در [[اردوگاه موصل 2]]، معروف به اردوگاه خیبریها سپری کرد. | ||
== | == گزیدهای از محتوای کتاب == | ||
در انتهای سالن [[بیمارستان]] گوشهای را به اسرا اختصاص داده بودند؛ ارتباط با بیرون ممکن نبود. در ورودی آن اتاق دو نفر سرباز عراقی نگهبان بودند. داخل اتاق چند تخت بود و تعدادی اسیر از [[اردوگاه]] های دیگر آنجا بستری بودند. اسرا اسهال داشتند، اما بیماران را به دستشویی نمیبردند. مانند آسایشگاه در گوشهای از اتاق سطلی گذاشته بودند و میگفتند داخل آن تخلیه کنید. دو روز گذشت. غذاهای چرب برایمان میآوردند که اگر میخوردیم، بیشک میمردیم. بعد از چند روز اوضاع جسمیام به شدت وخیم شد، مرگ را چشمم میدیدم. نه میتوانستم بنشینم، نه میتوانستم دراز بکشم و نه میتوانستم بخوابم؛ خوابهایم چند ثانیهای بود. با کابوسهای وحشتناک بیدار میشدم. دوستان اسیرم دورم حلقه زده بودند. هر چه به سرباز نگهبان مراجعه و درخواست دکتر میکردند، جوابشان این بود «خلی یموت»، بذار بمیرد | در انتهای سالن [[بیمارستان]] گوشهای را به اسرا اختصاص داده بودند؛ ارتباط با بیرون ممکن نبود. در ورودی آن اتاق دو نفر سرباز عراقی نگهبان بودند. داخل اتاق چند تخت بود و تعدادی اسیر از [[اردوگاه]] های دیگر آنجا بستری بودند. اسرا اسهال داشتند، اما بیماران را به دستشویی نمیبردند. مانند آسایشگاه در گوشهای از اتاق سطلی گذاشته بودند و میگفتند داخل آن تخلیه کنید. دو روز گذشت. غذاهای چرب برایمان میآوردند که اگر میخوردیم، بیشک میمردیم. بعد از چند روز اوضاع جسمیام به شدت وخیم شد، مرگ را چشمم میدیدم. نه میتوانستم بنشینم، نه میتوانستم دراز بکشم و نه میتوانستم بخوابم؛ خوابهایم چند ثانیهای بود. با کابوسهای وحشتناک بیدار میشدم. دوستان اسیرم دورم حلقه زده بودند. هر چه به سرباز نگهبان مراجعه و درخواست دکتر میکردند، جوابشان این بود «خلی یموت»، بذار بمیرد .. <ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>. | ||
=== کتابشناسی == | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اسارت و اسیران]] | |||
* [[اسرا]] | |||
* [[خاطرات خود نگاشت]] | |||
* [[اردوگاه موصل 2]] | |||
== کتابشناسی == | |||
<references /> | |||
[[رده:اسارت و اسیران]] | |||
[[رده:اسرا]] | |||
[[رده:افراد (آزادهها)]] | |||
[[رده:اردوگاه موصل 2]] | |||
[[رده:کتاب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۵ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۵۹
خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی است.
فراداده کتاب
نویسنده: عبدالله تاجفر
ویراستار: فرزانه قلعهقوند
حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: سلیمانزاده
نوبت و سال چاپ: اول، 1393
شمارگان: 1000
قیمت پشت جلد: 9900 ریال
تعداد صفحات: 264
شابک: 7-88-5013-600-978
قطع کتاب: وزیری
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
کتاب من همان عبدالله هستم، خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز آزاده ایلامی است عبدالله تاجفر از ویژگیهای ژئوپلیتیکی و جغرافیایی خاص منطقه محل زندگیاش، به خوبی پلی به اتفاقهای ریز و درشت آن روزها میزند؛ بهطوریکه خواننده میتواند همراه او به همه زاویههای خاطراتش سرک بکشد.
عبدالله تاجفر، در 28 مهرماه 1363 در عملیات میمک به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را در اردوگاه موصل 2، معروف به اردوگاه خیبریها سپری کرد.
گزیدهای از محتوای کتاب
در انتهای سالن بیمارستان گوشهای را به اسرا اختصاص داده بودند؛ ارتباط با بیرون ممکن نبود. در ورودی آن اتاق دو نفر سرباز عراقی نگهبان بودند. داخل اتاق چند تخت بود و تعدادی اسیر از اردوگاه های دیگر آنجا بستری بودند. اسرا اسهال داشتند، اما بیماران را به دستشویی نمیبردند. مانند آسایشگاه در گوشهای از اتاق سطلی گذاشته بودند و میگفتند داخل آن تخلیه کنید. دو روز گذشت. غذاهای چرب برایمان میآوردند که اگر میخوردیم، بیشک میمردیم. بعد از چند روز اوضاع جسمیام به شدت وخیم شد، مرگ را چشمم میدیدم. نه میتوانستم بنشینم، نه میتوانستم دراز بکشم و نه میتوانستم بخوابم؛ خوابهایم چند ثانیهای بود. با کابوسهای وحشتناک بیدار میشدم. دوستان اسیرم دورم حلقه زده بودند. هر چه به سرباز نگهبان مراجعه و درخواست دکتر میکردند، جوابشان این بود «خلی یموت»، بذار بمیرد .. [۱].