مردی که پروانه شد(کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب مردی که پروانه شد: داستان اسير آزاده شدة جنگي به نام عباد است '''داستان اسير آزاده شدة جنگي به نام عباد''' === فرداده کتاب === '''نويسنده:''' مجيد پورولي کلشتري ''' ''' '''ويراستار:''' آسيه‌سادات زاهدي '''حروف‌...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:مردی که پروانه شد.jpg|بندانگشتی|کتاب مردی که پروانه شد: داستان اسير آزاده شدة جنگي به نام عباد است]]
'''داستان اسیر آزاده شده جنگی به نام عباد.'''
'''داستان اسير آزاده شدة جنگي به نام عباد'''


=== فرداده کتاب ===
== فراداده کتاب ==
'''نويسنده:''' مجيد پورولي کلشتري ''' '''  
{{Infobox|title=مردی که پروانه شد|image=[[پرونده:.مردی که پروانه شد.jpg]]|caption=داستان اسیر آزاده شده جنگی به نام عباد|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروف‌چین و صفحه‌آرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=نوبت و سال چاپ|label7=شمارگان|label8=قیمت پشت جلد|label9=تعداد صفحات|label10=شابک|label11=قطع کتاب|label12=نوع ماده|data2=مجید پورولی کلشتری|data3=آسیه‌سادات زاهدی|data4=سیدامین موسوی‌زاده|data5=سلیمان‌زاده|data6=اول، 1394|data7=1000 نسخه|data8=99000 ریال|data9=220|data10=978-600-8220-03-9|data11=رقعی|data12=کتاب(رمان)}}
'''نویسنده:''' مجید پورولی کلشتری ''' '''  


'''ويراستار:''' آسيه‌سادات زاهدي
'''ویراستار:''' آسیه‌سادات زاهدی


'''حروف‌چين و صفحه‌آرا:''' سيدامين موسوي‌زاده
'''حروف‌چین و صفحه‌آرا:''' سیدامین موسوی‌زاده


'''ليتوگرافي، چاپ و صحافي:''' سليمان‌زاده
'''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' سلیمان‌زاده


'''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1394  
'''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1394  
خط ۱۵: خط ۱۵:
'''شمارگان:''' 1000 نسخه
'''شمارگان:''' 1000 نسخه


'''قيمت پشت جلد:''' 99000 ريال
'''قیمت پشت جلد:''' 99000 ریال


'''تعداد صفحات:''' 220
'''تعداد صفحات:''' 220
خط ۲۱: خط ۲۱:
'''شابک:''' 9-03-8220-600-978
'''شابک:''' 9-03-8220-600-978


'''قطع کتاب:''' رقعي
'''قطع کتاب:''' رقعی


'''نوع کتاب:''' رمان
'''نوع ماده:''' کتاب(رمان)


=== '''معرفي کتاب''' ===
== معرفی کتاب ==
مردي که پروانه شد به اسير آزاده شدة جنگي به نام عباد مي‌پردازد. عباد از عکاسان زمان جنگ بود. داستان در زمان پس از آزادي عباد روايت مي‌شود. تقريباً نزديک به زمان معاصر. اما فلاش بک‌هايي هم به خاطرات زندان و جواني او دارد. عباد از پيلة زندان بعثي‌ها آزاد شده و در جامعة امروز پوست انداخته و اندک‌اندک تبديل به آدم ديگري مي‌شود. پروانه‌شدن نماد آزادگي در عقيده است. عباد يکي از آنهايي است که پس از اسارت، دوره گذر از انديشه‌هاي پيشين را سپري کرده و حالا در برابر خود تنها دو چيز مقدس بيشتر نمي‌بيند، يکي قرآن و يکي عترت. مردي که پروانه شد در درجه اول داستان ايدئولوژي عباد است. بعد از آن مي‌شود گفت که داستان رنج همسران آزادگان و داستان آنهاست که سال‌ها در زندان‌هاي بعثي‌ها روحشان آزرده شد.  
مردی که پروانه شد به [[اسیران نوجوان و جوان|اسیر]] آزاده شده جنگی به نام عباد می‌پردازد. عباد از عکاسان زمان جنگ بود. داستان در زمان پس از آزادی عباد روایت می‌شود. تقریباً نزدیک به زمان معاصر. اما فلاش بک‌هایی هم به خاطرات زندان و جوانی او دارد. عباد از پیله زندان بعثی‌ها آزاد شده و در جامعه امروز پوست انداخته و اندک‌اندک تبدیل به آدم دیگری می‌شود. پروانه‌شدن نماد آزادگی در عقیده است. عباد یکی از آنهایی است که پس از [[اسارت و اسیران|اسارت]]، دوره گذر از اندیشه‌های پیشین را سپری کرده و حالا در برابر خود تنها دو چیز مقدس بیشتر نمی‌بیند، یکی قرآن و یکی عترت. مردی که پروانه شد در درجه اول داستان ایدئولوژی عباد است. بعد از آن می‌شود گفت که داستان رنج همسران آزادگان و داستان آنهاست که سال‌ها در زندان‌های بعثی‌ها روحشان آزرده شد.  


اين کتاب را نويسندة بصير دفاع مقدس مجيد پورولي کلشتري به نگارش درآورده است.
این کتاب را نویسنده بصیر دفاع مقدس مجید پورولی کلشتری به نگارش درآورده است.


=== '''گزيده‌اي از محتواي کتاب''' ===
== گزیده‌ای از محتوای کتاب ==
من و فريبا فهميده بوديم كه يك وقت‌هايي، عباد را يک جاهايي مي‌بيند. عباد هميشة خدا سرش پايين بود و زمين را نگاه مي‌كرد. تارا مي‌گفت: «من روزهاي اول فکر مي‌كردم داره روي زمين دنبال چيزي مي‌گرده
من و فریبا فهمیده بودیم كه یك وقت‌هایی، عباد را یک جاهایی می‌بیند. عباد همیشه خدا سرش پایین بود و زمین را نگاه می‌كرد. تارا می‌گفت: «من روزهای اول فکر می‌كردم داره روی زمین دنبال چیزی می‌گرده


کم‌کم فهميديم توي دكة روزنامه‌فروشي پدرش كار مي‌کند. تارا هم به بهانه خريدن کيهان بچه‌ها مي‌رفت آنجا. همان روزها بود كه كشف كرديم تارا دست از لاك‌زدن ناخن‌هايش برداشته. ديگر هيچ‌وقت ناخن‌هايش را بلند نکرد. لاك‌هايش را داد به من و فريبا. فکر كرديم مي‌خواهد لاك‌هاي تازه بخرد؛ اما ديگر هيچ‌وقت لاك نخريد. کم‌کم موهايش را گذاشت توي روسري. گفت رنگ سرمه‌اي عجب رنگ قشنگي است؛ چرا تا به‌حال دقت نکرده‌ام و شروع كرد به خريدن روسري‌هاي سرمه‌اي‌رنگ. اولين بار که مقنعه سر كرد، آقاجان گريه کرد. بغلش کرد. فقط من و فريبا مي‌دانستيم که اينها هنر عباد است. حالا شده بود نور چشم آقاجان. بعد از يک سال، عباد از محلة ما رفت. تارا حسابي حالش بد شد. مريض شد. چند ماه طول کشيد تا حالش بيايد سر جايش. بعدها، دوسه سال بعد، دوباره همديگر را ديدند؛ اين بار توي حياط دانشگاه<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.
کم‌کم فهمیدیم توی دكه روزنامه‌فروشی پدرش كار می‌کند. تارا هم به بهانه خریدن کیهان بچه‌ها می‌رفت آنجا. همان روزها بود كه كشف كردیم تارا دست از لاك‌زدن ناخن‌هایش برداشته. دیگر هیچ‌وقت ناخن‌هایش را بلند نکرد. لاك‌هایش را داد به من و فریبا. فکر كردیم می‌خواهد لاك‌های تازه بخرد؛ اما دیگر هیچ‌وقت لاك نخرید. کم‌کم موهایش را گذاشت توی روسری. گفت رنگ سرمه‌ای عجب رنگ قشنگی است؛ چرا تا به‌حال دقت نکرده‌ام و شروع كرد به خریدن روسری‌های سرمه‌ای‌رنگ. اولین بار که مقنعه سر كرد، آقاجان گریه کرد. بغلش کرد. فقط من و فریبا می‌دانستیم که اینها هنر عباد است. حالا شده بود نور چشم آقاجان. بعد از یک سال، عباد از محله ما رفت. تارا حسابی حالش بد شد. مریض شد. چند ماه طول کشید تا حالش بیاید سر جایش. بعدها، دوسه سال بعد، دوباره همدیگر را دیدند؛ این بار توی حیاط دانشگاه<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.


=== کتابشناسی ===
== نیز نگاه کنید به ==
 
* [[اسارت و اسیران]]
 
== کتابشناسی ==
<references />
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:افراد (آزاده‌ها)]]
[[رده:کتاب]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۷

داستان اسیر آزاده شده جنگی به نام عباد.

فراداده کتاب

مردی که پروانه شد
.مردی که پروانه شد.jpg
داستان اسیر آزاده شده جنگی به نام عباد
فراداده کتاب
نویسندهمجید پورولی کلشتری
ویراستارآسیه‌سادات زاهدی
حروف‌چین و صفحه‌آراسیدامین موسوی‌زاده
لیتوگرافی، چاپ و صحافیسلیمان‌زاده
نوبت و سال چاپاول، 1394
شمارگان1000 نسخه
قیمت پشت جلد99000 ریال
تعداد صفحات220
شابک978-600-8220-03-9
قطع کتابرقعی
نوع مادهکتاب(رمان)

نویسنده: مجید پورولی کلشتری  

ویراستار: آسیه‌سادات زاهدی

حروف‌چین و صفحه‌آرا: سیدامین موسوی‌زاده

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: سلیمان‌زاده

نوبت و سال چاپ: اول، 1394

شمارگان: 1000 نسخه

قیمت پشت جلد: 99000 ریال

تعداد صفحات: 220

شابک: 9-03-8220-600-978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(رمان)

معرفی کتاب

مردی که پروانه شد به اسیر آزاده شده جنگی به نام عباد می‌پردازد. عباد از عکاسان زمان جنگ بود. داستان در زمان پس از آزادی عباد روایت می‌شود. تقریباً نزدیک به زمان معاصر. اما فلاش بک‌هایی هم به خاطرات زندان و جوانی او دارد. عباد از پیله زندان بعثی‌ها آزاد شده و در جامعه امروز پوست انداخته و اندک‌اندک تبدیل به آدم دیگری می‌شود. پروانه‌شدن نماد آزادگی در عقیده است. عباد یکی از آنهایی است که پس از اسارت، دوره گذر از اندیشه‌های پیشین را سپری کرده و حالا در برابر خود تنها دو چیز مقدس بیشتر نمی‌بیند، یکی قرآن و یکی عترت. مردی که پروانه شد در درجه اول داستان ایدئولوژی عباد است. بعد از آن می‌شود گفت که داستان رنج همسران آزادگان و داستان آنهاست که سال‌ها در زندان‌های بعثی‌ها روحشان آزرده شد.

این کتاب را نویسنده بصیر دفاع مقدس مجید پورولی کلشتری به نگارش درآورده است.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

من و فریبا فهمیده بودیم كه یك وقت‌هایی، عباد را یک جاهایی می‌بیند. عباد همیشه خدا سرش پایین بود و زمین را نگاه می‌كرد. تارا می‌گفت: «من روزهای اول فکر می‌كردم داره روی زمین دنبال چیزی می‌گرده.»

کم‌کم فهمیدیم توی دكه روزنامه‌فروشی پدرش كار می‌کند. تارا هم به بهانه خریدن کیهان بچه‌ها می‌رفت آنجا. همان روزها بود كه كشف كردیم تارا دست از لاك‌زدن ناخن‌هایش برداشته. دیگر هیچ‌وقت ناخن‌هایش را بلند نکرد. لاك‌هایش را داد به من و فریبا. فکر كردیم می‌خواهد لاك‌های تازه بخرد؛ اما دیگر هیچ‌وقت لاك نخرید. کم‌کم موهایش را گذاشت توی روسری. گفت رنگ سرمه‌ای عجب رنگ قشنگی است؛ چرا تا به‌حال دقت نکرده‌ام و شروع كرد به خریدن روسری‌های سرمه‌ای‌رنگ. اولین بار که مقنعه سر كرد، آقاجان گریه کرد. بغلش کرد. فقط من و فریبا می‌دانستیم که اینها هنر عباد است. حالا شده بود نور چشم آقاجان. بعد از یک سال، عباد از محله ما رفت. تارا حسابی حالش بد شد. مریض شد. چند ماه طول کشید تا حالش بیاید سر جایش. بعدها، دوسه سال بعد، دوباره همدیگر را دیدند؛ این بار توی حیاط دانشگاه[۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،