مجموعه بانوی انتظار(کتاب): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب مجموعه بانوی انتظار: خاطرات کوتاه و درسآموز بانواني است که قهرمانان گمنام اسارت هستند '''خاطرات کوتاه و درسآموز بانوان آزاده''' === فراداده کتاب === '''نويسنده:''' مهديه شاداني ''' ''' '''ويراستار:''' فر...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''خاطرات کوتاه و درسآموز بانوان آزاده.''' | |||
'''خاطرات کوتاه و درسآموز بانوان آزاده''' | |||
=== فراداده کتاب === | == فراداده کتاب == | ||
''' | {{Infobox|title=مجموعه بانوی انتظار|image=[[پرونده:مجموعه بانوی انتظار.jpg]]|caption=خاطرات کوتاه و درسآموز بانوان آزاده|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروفچین و صفحهآرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=نوبت و سال چاپ|label7=شمارگان|label8=قیمت پشت جلد|label9=تعداد صفحات|label10=شابک|label11=قطع کتاب|label12=نوع ماده|data2=مهدیه شادانی|data3=فرزانه قلعهقوند|data4=مریم مردانی|data5=سلیمانزاده|data6=اول، 1394|data7=1000 نسخه|data8=170000 ریال|data9=هر جلد 32 صفحه|data10=4 - 92- 5013- 600- 978|data11=جیبی|data12=کتاب(خاطره)}} | ||
'''نویسنده:''' مهدیه شادانی ''' ''' | |||
''' | '''ویراستار:''' فرزانه قلعهقوند | ||
''' | '''حروفچین و صفحهآرا:''' مریم مردانی | ||
''' | '''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' سلیمانزاده | ||
'''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1394 | '''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1394 | ||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
'''شمارگان:''' 1000 نسخه | '''شمارگان:''' 1000 نسخه | ||
''' | '''قیمت پشت جلد:''' 170000 ریال | ||
'''تعداد صفحات:''' هر جلد 32 صفحه | '''تعداد صفحات:''' هر جلد 32 صفحه | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
'''شابک:''' 4 - 92- 5013- 600- 978 | '''شابک:''' 4 - 92- 5013- 600- 978 | ||
'''قطع کتاب:''' | '''قطع کتاب:''' جیبی | ||
'''نوع | '''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) | ||
== | == معرفی کتاب == | ||
این مجموعه خاطرات کوتاه و درسآموز بانوانی است که بدون تردید میتوان آنها را قهرمان گمنام [[اسارت و اسیران|اسارت]] نامید. بانوانی که صبر و انتظار را به متانت پیوند زدند تا حریم خانه از گزند مصون بماند. در این مجموعه با ازدواج آسان، سادگی و دوری از تجمل، صبر و انتظار، عفاف و پاکدامنی، تربیت فرزند و سبک زندگی صحیح روبهرو هستیم. | |||
== | == گزیدهای از محتوای کتاب == | ||
سه ماه رو در | سه ماه رو در بیخبری گذروندم. همه اصرار به شهادت ناصر داشتند، ولی دلم گواه نمیداد. تا اینکه یک روز برادرم به همراه چند تا از اقوام سرزده اومدن خونمون. گفتن ناصر زنگ زده گفته شما رو ببریم شهرستان؛ شاید حالا حالاها نیاد. به حرفاشون شک کردم. آخه ناصر بعد این همه بیخبری، یهو فقط به اونا زنگ زده. وسایل رو جمع کردیم و رفتیم. دیگه داشت شکم به یقین تبدیل میشد که حتماً اتفاق تلخی افتاده. رفتم نشستم و بیرودربایستی گفتم: «معلومه اینجا چه خبره؟ مامان تو بگو لااقل؛ ناصر چیزیش شده؟ چرا منو با دو تا بچه کشوندید اینجا؟» مادرم وقتی بغض تلخم رو دید، دلش نیومد تو بیخبری بمونم. دستی به سرم کشید و با صدایی ترسان و لرزان گفت: «فاطمه جان، بیقرار نباش مادر! میدونی چی شده؟ آخه ... آخه کسی طاقت گفتن این خبر رو بهت نداشته. گفتم بیای تا من بگم.حقیقتش، آقا ناصر اسیر شده ... .»<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref> | ||
=== کتابشناسی == | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اسارت و اسیران]] | |||
* [[خانواده انتظار]] | |||
== کتابشناسی == | |||
<references /> | |||
[[رده:اسارت و اسیران]] | |||
[[رده:خانواده]] | |||
[[رده:کتاب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۵ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۱۹
خاطرات کوتاه و درسآموز بانوان آزاده.
فراداده کتاب
نویسنده: مهدیه شادانی
ویراستار: فرزانه قلعهقوند
حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: سلیمانزاده
نوبت و سال چاپ: اول، 1394
شمارگان: 1000 نسخه
قیمت پشت جلد: 170000 ریال
تعداد صفحات: هر جلد 32 صفحه
شابک: 4 - 92- 5013- 600- 978
قطع کتاب: جیبی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
این مجموعه خاطرات کوتاه و درسآموز بانوانی است که بدون تردید میتوان آنها را قهرمان گمنام اسارت نامید. بانوانی که صبر و انتظار را به متانت پیوند زدند تا حریم خانه از گزند مصون بماند. در این مجموعه با ازدواج آسان، سادگی و دوری از تجمل، صبر و انتظار، عفاف و پاکدامنی، تربیت فرزند و سبک زندگی صحیح روبهرو هستیم.
گزیدهای از محتوای کتاب
سه ماه رو در بیخبری گذروندم. همه اصرار به شهادت ناصر داشتند، ولی دلم گواه نمیداد. تا اینکه یک روز برادرم به همراه چند تا از اقوام سرزده اومدن خونمون. گفتن ناصر زنگ زده گفته شما رو ببریم شهرستان؛ شاید حالا حالاها نیاد. به حرفاشون شک کردم. آخه ناصر بعد این همه بیخبری، یهو فقط به اونا زنگ زده. وسایل رو جمع کردیم و رفتیم. دیگه داشت شکم به یقین تبدیل میشد که حتماً اتفاق تلخی افتاده. رفتم نشستم و بیرودربایستی گفتم: «معلومه اینجا چه خبره؟ مامان تو بگو لااقل؛ ناصر چیزیش شده؟ چرا منو با دو تا بچه کشوندید اینجا؟» مادرم وقتی بغض تلخم رو دید، دلش نیومد تو بیخبری بمونم. دستی به سرم کشید و با صدایی ترسان و لرزان گفت: «فاطمه جان، بیقرار نباش مادر! میدونی چی شده؟ آخه ... آخه کسی طاقت گفتن این خبر رو بهت نداشته. گفتم بیای تا من بگم.حقیقتش، آقا ناصر اسیر شده ... .»[۱]