بشنو از نی(کتاب): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب بشنو از نی: خاطراتي ازپيوند مستحکم ميان آزادگان و امام خميني<sup>(ره)</sup> '''خاطراتی ازپيوند مستحکم ميان آزادگان و امام خمينی<sup>(ره)</sup>''' === فرداده کتاب === '''نويسنده:''' بيژن کياني '''حروفچين و صفحهآرا:''' مريم...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''خاطراتی ازپیوند مستحکم میان آزادگان و امام خمینی<sup>(ره).</sup>''' | |||
'''خاطراتی | |||
=== | == فراداده کتاب == | ||
''' | {{Infobox|title=بشنو از نی|image=[[پرونده:بشنو از نی.jpg]]|caption=خاطراتی ازپیوند مستحکم میان آزادگان و امام خمینی(ره)|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=حروفچین و صفحهآرا|label4=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label5=نوبت و سال چاپ|label6=شمارگان|label7=قیمت پشت جلد|label8=تعداد صفحات|label9=شابک|label10=قطع کتاب|label11=نوع ماده|data2=بیژن کیانی|data3=مریم مردانی|data4=پرتو- باقری|data5=اول، 1389|data6=2000|data7=15000 ریال|data8=50|data9=978-600-5013-43-6|data10=پالتویی|data11=کتاب(خاطره)}} | ||
'''نویسنده:''' بیژن کیانی | |||
''' | '''حروفچین و صفحهآرا:''' مریم مردانی | ||
''' | '''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' پرتو- باقری | ||
'''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1389 | '''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1389 | ||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
'''شمارگان:''' 2000 | '''شمارگان:''' 2000 | ||
''' | '''قیمت پشت جلد:''' 15000 ریال | ||
'''تعداد صفحات:''' 50 | '''تعداد صفحات:''' 50 | ||
''' | '''شابک:''' 6-43-5013-600-978 | ||
'''قطع کتاب:''' | '''قطع کتاب:''' پالتویی | ||
'''نوع | '''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) | ||
== | == معرفی کتاب == | ||
این کتاب بیان خاطراتی از آزادگان و اسرای ایرانی در [[اردوگاه]] های عراق است که حکایت از پیوند مستحکم میان آزادگان و امام خمینی<sup>(ره)</sup> دارد و وفاداری این [[اسرا]] به انقلاب و ارزشهای اسلامی را بیان کرده است. | |||
نگارنده با ذکر | نگارنده با ذکر این حکایات و خاطرات درصدد بیان [[مقاومت]] منحصر به فرد آزادگان، اخلاص و عشق آنان به امام خمینی<sup>(ره)</sup> و سختیهایی که این اسرا به جهت [[مقاومت]] در برابر اعتقادات انقلابی و دینی خویش متحمل شدهاند را به تصویر کشیده است. | ||
== | == گزیدهای از محتوای کتاب == | ||
یک روز سرگرد محمودی که آدم شرور و قسیالقلبی بود حاجیحیی را که پیرمرد شجاع و مقاومی بود، صدا زد و از او پرسید: «مقلد چه کسی هستی؟» حاجیحیی خودش برایم تعریف کرد. گفت میخواستم اسم یکی از مراجع را به عنوان مرجع تقلیدم بگویم و خودم را خلاص کنم ولی تصویر امام در ذهنم آمد. دیدم جفاست اگر حقیقت را نگویم. لذا با قاطعیت گفتم: «من مقلد حضرت آیتالله العظمی امام خمینی هستم.» این را که گفتم سرگرد محمودی به سربازان دستور داد کتکم بزنند. دوباره پرسید: «مقلد چه کسی هستی؟» همان گفته قبلی را تکرار کردم. مفصلتر از قبل کتکم زدند<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>. | |||
=== کتابشناسی == | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اسارت و اسیران]] | |||
* [[اسرا]] | |||
* [[اردوگاه]] | |||
* [[خاطرات خود نگاشت]] | |||
== کتابشناسی == | |||
<references /> | |||
[[رده:اسارت و اسیران]] | |||
[[رده:افراد (آزادهها)]] | |||
[[رده:اسرا]] | |||
[[رده:اردوگاه]] | |||
[[رده:کتاب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۵ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۳۳
خاطراتی ازپیوند مستحکم میان آزادگان و امام خمینی(ره).
فراداده کتاب
نویسنده: بیژن کیانی
حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: پرتو- باقری
نوبت و سال چاپ: اول، 1389
شمارگان: 2000
قیمت پشت جلد: 15000 ریال
تعداد صفحات: 50
شابک: 6-43-5013-600-978
قطع کتاب: پالتویی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
این کتاب بیان خاطراتی از آزادگان و اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق است که حکایت از پیوند مستحکم میان آزادگان و امام خمینی(ره) دارد و وفاداری این اسرا به انقلاب و ارزشهای اسلامی را بیان کرده است.
نگارنده با ذکر این حکایات و خاطرات درصدد بیان مقاومت منحصر به فرد آزادگان، اخلاص و عشق آنان به امام خمینی(ره) و سختیهایی که این اسرا به جهت مقاومت در برابر اعتقادات انقلابی و دینی خویش متحمل شدهاند را به تصویر کشیده است.
گزیدهای از محتوای کتاب
یک روز سرگرد محمودی که آدم شرور و قسیالقلبی بود حاجیحیی را که پیرمرد شجاع و مقاومی بود، صدا زد و از او پرسید: «مقلد چه کسی هستی؟» حاجیحیی خودش برایم تعریف کرد. گفت میخواستم اسم یکی از مراجع را به عنوان مرجع تقلیدم بگویم و خودم را خلاص کنم ولی تصویر امام در ذهنم آمد. دیدم جفاست اگر حقیقت را نگویم. لذا با قاطعیت گفتم: «من مقلد حضرت آیتالله العظمی امام خمینی هستم.» این را که گفتم سرگرد محمودی به سربازان دستور داد کتکم بزنند. دوباره پرسید: «مقلد چه کسی هستی؟» همان گفته قبلی را تکرار کردم. مفصلتر از قبل کتکم زدند[۱].