چه كسی قشقرهها را میکُشد؟: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «كتاب خاطرات سورن هاكوپيان اسير آزادشدة ارمني. چه کسی قشقرهها را میکُشد ازجمله کتابهای انگشتشماری است که دربارة نقش رزمندگان و شهدای ارامنه در هشت سال دفاعمقدس نوشته شده است. حجت شاهمحمدی در این کتاب، خاطرات آزادة جانباز، سورن هاکو...» ایجاد کرد) |
جز (Esarat صفحهٔ چه كسي قشقرهها را میکُشد؟ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به چه كسی قشقرهها را میکُشد؟ منتقل کرد: جایگزینی متن - 'ي' به 'ی') |
||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
كتاب خاطرات سورن | [[پرونده:کتاب سورن هاکوپیان.png|بندانگشتی|روی جلد کتاب خاطرات سورن هاکوپیان، اسر آزاده شده ارمنی]] | ||
'''كتاب خاطرات سورن هاكوپیان اسیر آزادشده ارمنی.''' | |||
چه کسی قشقرهها را میکُشد ازجمله کتابهای انگشتشماری است که | === معرفی === | ||
چه کسی قشقرهها را میکُشد ازجمله کتابهای انگشتشماری است که درباره نقش رزمندگان و شهدای ارامنه در هشت سال دفاعمقدس نوشته شده است. حجت شاهمحمدی در این کتاب، خاطرات آزاده جانباز، سورن هاکوپیان، را از آغاز [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران]] تا اسارت و آزادی و برگشت به میهن تدوین کرده است.در صفحه ابتدایی کتاب در تعریف قشقره آمده است: «قشقره همان کلاغ زاغی است. کلاغ سفید و سیاه زیبایی که با صدای یکنواخت و شیطنتهایش، جلوهای خاص به طبیعت الهی میدهد. زاغی انسان را دوست دارد و با او هم خانه میشود.» <ref>شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.2.</ref>. | |||
=== ساختار کتاب === | |||
کتاب 35 بخش و 352 صفحه دارد. بخش اول نگاه کوتاهی به زندگی کودکی و نوجوانی سورن دارد و بعد، در ادامه تا پایان بخش هشتم در تلفیق دو روایت موازی و استفاده از فلشبک، شرح رفتن سورن به خدمت سربازی در 1367 و حضور او در وقایع انقلاب، آغاز جنگ و شرح آوارگی و مهاجرت آنها به اصفهان را آمده است.بخش نهم با شروع خدمت سربازی سورن آغاز میشود: «مسجد مصلا کاملاً شلوغ بود. نیروهای داوطلب، دفترچهها را تحویل مسئولان انتظامات میدادند و منتظر میماندند تا صدایشان کنند. من و گارنیک هم محکم یکدیگر را چسبیده بودیم تا میان سیل سربازان جدید گم نشویم.» | |||
او دوران آموزشی را در پادگان 05 کرمان میگذراند. و ادامه آن به شاهینشهر اصفهان منتقل میشود. یکسال از خدمتش میگذرد و برابر بخشنامهای دستور میدهند خودش را به لشکر 84 خرمآباد معرفی کند؛ بخش دهم کتاب، گزارش خدمت سورن در گردان 739 تیپ 2 است. در این بخش با ماجرای شهادت مرتضی رحیمی، دوست همخدمتی سورن، در میمک روبهرو میشویم؛ در بخش یازده، خدمت سربازی او تقریباً تمام است، قطعنامه پذیرفته شده و او به مرخصی میرود تا بعد برگردد و برگ تسویه بگیرد؛ در بخش دوازده، سورن بعد از یک مرخصی کوتاه، بیخبر از همهجا به منطقه وارد میشود. ولی میبیند جنگ هنوز تمام نشده و عراق بعد از قطعنامه دوباره دست به حمله سراسری زده است. سورن تصمیم میگیرد شب را کنار همخدمتیهایش بماند: «اگر پایم را بیرون میگذاشتم، دیگر مجوزی برای بازگشت نداشتم. بنابراین تصمیم گرفتم شب را کنار دوستانم بمانم. شب سختی بود. توپها و خمپارهها لحظهای آرام نبودند. تا صبح کمکِ خمپارهانداز کردم و وقتی راننده ماشین غذا آمد، سفارش کردم موقع برگشت دنبالم بیاید. وسایلم را درون کیسه انفرادی ریخته و اسلحه به دست منتظر شدم.» | |||
انتظارش زیاد طول نمیکشد. راننده کامیون میآید، اما راننده فریاد میزند که عراقیها در حال پیشروی هستند و دارد میرود مهمات بیاورد. خمپارهانداز مجروح شده است و سورن به تنهایی گلولهها را داخل قبضه خمپاره میاندازد و بهسمت دشمن شلیک میکند.در بخش سیزده، سورن مجروح میشود و زیر صخرهای پناه میگیرد.در بخش چهارده، سورن هاکوپیان، که از ناحیه پا مجروح شده است، به محاصره نیروهای عراقی درمیآید: «پرچم عراق روی تپه 408 خار چشمم شده بود. شلوغی اطرافش، مثل کاریکاتورهای بدون شرح روزنامه بود. سربازهای عراقی، اسلحههایشان را روی دست گرفته بودند و دور آن میرقصیدند.» | |||
شرح لحظات اول اسارت و انتقال او و دیگر اسرا به پادگان نظامی بعقوبه در این بخش و بخش پانزده مفصل آمده است؛ بخش شانزده با نام سوله تنگ آغاز میشود و انواع سختیها و شکنجههای اسارت بیان میشود: «آزارها و شکنجه عراقیها از همان روز اول که مقابل پرچمشان نایستادیم شروع شد. فرمانده [[اردوگاه]] سرگرد خشنی بود که از همان موقع، قدمهای اول را برای اذیت و آزارمان برداشت. توی غروب آفتاب به گارد پرچم دستور داد پرچم را بالا ببرند. چندبار سرمان فریاد کشید خبردار بایستیم، اما کسی گوش نمیکرد. حتی پایین آوردنش هم برایمان مشمئزکننده بود.»<ref>شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.95 و118 و125و138-139.</ref>. | |||
در بخش | در بخش بعدی به کمک یکی از اسرا ترکش توی پایش را بیرون میآورند و برای درمان از خاکستر سیگار استفاده میکنند. بخشهای بعد تا بخش بیستودوم، دوران اسارت و تحمل شکنجهها و دشواریها و مقاومت آنها را شامل میشود.در بخش بیستوسوم، تشکیل شوراها برای سروسامان دادن به اسرای آسایشگاه است. سورن، که بهخاطر مسیحی بودن برای عراقیها شناخته شده است، مدام مورد اذیت و آزار قرار میگیرد: «عباس یکی از نمایندگانی بود که تازه شناخته بودمش. همانطور که به حرفهای دیگران توجه داشت، سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: سعی کن دم دست نباشی. اینا میدونن تو مسیحی هستی. بهات گیر دادن یهجوری زبونت رو باز کنن تا به امام توهین کنی.» بخش بعدی هم به شرح مشکلات و شکنجههای عراقیها میگذرد. در بخش بیستوششم، اولین ثبتنام آنها را بعد از پنج ماه اسارت داریم. بعد آنها را به جای جدید در همان نزدیکی انتقال میدهند: «اردوگاه جدید در فاصلهای نهچندان دور با دو ردیف سیمخاردار، که مابینشان سیمهای خاردار حلقوی قرارداشت، احاطه شده بود.» بعد از ورود به جای جدید در بخش بیستوهفت دوباره شوراها را تشکیل میدهند.بخش بیستوهشتم و بیستونهم و سیاُم خاطرات اسارت در سوله جدید است. در بخش سیویکم سورن برای درمان جراحتهایش به بیمارستان برده میشود. وقتی برمیگردد، [[اردوگاه]] خالی است و اسرا را برای تبادل بردهاند.سورن، که از دوستانش جا مانده است، در بخش سیودو با دیدن [[اردوگاه]] سوتوکور به یاد خاطراتش میافتد و در این بخش به شرح یکی دو مورد از اتفاقات اسارت میپردازد. | ||
در بخش | در '''بخش سیوسه''' شب را در سوله خالی میماند: «چراغ کمسو بهزور روشناییاش را کف سوله پخش کرد و آشفتگی آنجا را به رخم کشید. در فاصلهای نزدیک هنوز هم وسایل و ابزاری را میدیدم که تا دیروز ازجمله وسایل باارزش و حیاتی برای ما بود و حالا مثل آشغال روی زمین پراکنده بودند. چقدر برای پیدا کردن و پنهان کردن آنها شلاق خورده و دردها را تحمل کرده بودیم»<ref>شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.202 و 216 و 262.</ref>. | ||
شرح | '''بخش سیوچهار''' شرح اتفاقات محرم است که با فلشبک بیان میشود. آخرین بخش به ثبتنام سورن در فهرست تبادل اسرا و بازگشت او به ایران میپردازد.سورن 26 ماه در اسارت نیروهای حزب بعث عراق بود. مطالب کتاب با استفاده از اسناد و مدارک آرشیوی و مصاحبه با این آزاده و همسرش گردآوری و تدوین شده است. کتاب روایتی غیرخطی دارد و نویسنده سعی کرده است با به هم زدن مقاطع تاریخی به گیرایی اثر بیفزاید. در پایان بخشی به یاد دوستان سورن هاکوپیان به کتاب افزوده شده است. این قسمت زندگینامه مختصری است از سه شهید ارمنی، شهید وارتان آبراهامیان، شهید رایموند باغرامیان (خاتوننژاد) و شهید ورژ باغومیان.سورن هاکوپیان همچون قبل از اسارت، همواره در مراسمهای مذهبی همراه همسلولیهای مسلمانش میشد و بهخاطر همین همراهی، مورد غضب عراقیها قرار میگرفت. دوستانش به او میگفتند مجبور نیست که با آنها همراه شود، ولی سورن در کنار آنها در مراسمها شرکت میکرد. در بخشی از کتاب در پاسخ آنها میگوید: «شما فقط به فکر خودتون هستید. هیچ فکر کردید منِ ارمنیِ مسیحی، کجای تاریخ این سرزمین قرار دارم؟ حتی تو همین یه ذره جا، من رو عقب میزنید. مبادا چیزی از اصل بیفته. تو و امثال تو تا به حال متوجه شدید موقع عزاداری و سینه زدنهاتون، حق من رو ضایع میکنید؟ من تنها میمونم. این ظلمه.»<ref>شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.205.</ref> | ||
=== انتشار کتاب === | |||
چه کسی قشقرهها را میکشد؟ ازسوی دفتر مطالعات وادبیات پایداری حوزه هنری اصفهان تهیه و در 1390، ازسوی انتشارات سوره مهر در تهران چاپ و منتشر شده است. | |||
=== جوایز === | |||
این كتاب در '''''شانزدهمین دوره كتاب سال دفاع مقدس'''''، شایسته تقدیر شناخته شده است. | |||
=== '''كتابشناسی''' === | |||
<references />'''فاطمه دهقان نیری''' | |||
''' | |||
فاطمه دهقان |
نسخهٔ کنونی تا ۴ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۷
كتاب خاطرات سورن هاكوپیان اسیر آزادشده ارمنی.
معرفی
چه کسی قشقرهها را میکُشد ازجمله کتابهای انگشتشماری است که درباره نقش رزمندگان و شهدای ارامنه در هشت سال دفاعمقدس نوشته شده است. حجت شاهمحمدی در این کتاب، خاطرات آزاده جانباز، سورن هاکوپیان، را از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تا اسارت و آزادی و برگشت به میهن تدوین کرده است.در صفحه ابتدایی کتاب در تعریف قشقره آمده است: «قشقره همان کلاغ زاغی است. کلاغ سفید و سیاه زیبایی که با صدای یکنواخت و شیطنتهایش، جلوهای خاص به طبیعت الهی میدهد. زاغی انسان را دوست دارد و با او هم خانه میشود.» [۱].
ساختار کتاب
کتاب 35 بخش و 352 صفحه دارد. بخش اول نگاه کوتاهی به زندگی کودکی و نوجوانی سورن دارد و بعد، در ادامه تا پایان بخش هشتم در تلفیق دو روایت موازی و استفاده از فلشبک، شرح رفتن سورن به خدمت سربازی در 1367 و حضور او در وقایع انقلاب، آغاز جنگ و شرح آوارگی و مهاجرت آنها به اصفهان را آمده است.بخش نهم با شروع خدمت سربازی سورن آغاز میشود: «مسجد مصلا کاملاً شلوغ بود. نیروهای داوطلب، دفترچهها را تحویل مسئولان انتظامات میدادند و منتظر میماندند تا صدایشان کنند. من و گارنیک هم محکم یکدیگر را چسبیده بودیم تا میان سیل سربازان جدید گم نشویم.»
او دوران آموزشی را در پادگان 05 کرمان میگذراند. و ادامه آن به شاهینشهر اصفهان منتقل میشود. یکسال از خدمتش میگذرد و برابر بخشنامهای دستور میدهند خودش را به لشکر 84 خرمآباد معرفی کند؛ بخش دهم کتاب، گزارش خدمت سورن در گردان 739 تیپ 2 است. در این بخش با ماجرای شهادت مرتضی رحیمی، دوست همخدمتی سورن، در میمک روبهرو میشویم؛ در بخش یازده، خدمت سربازی او تقریباً تمام است، قطعنامه پذیرفته شده و او به مرخصی میرود تا بعد برگردد و برگ تسویه بگیرد؛ در بخش دوازده، سورن بعد از یک مرخصی کوتاه، بیخبر از همهجا به منطقه وارد میشود. ولی میبیند جنگ هنوز تمام نشده و عراق بعد از قطعنامه دوباره دست به حمله سراسری زده است. سورن تصمیم میگیرد شب را کنار همخدمتیهایش بماند: «اگر پایم را بیرون میگذاشتم، دیگر مجوزی برای بازگشت نداشتم. بنابراین تصمیم گرفتم شب را کنار دوستانم بمانم. شب سختی بود. توپها و خمپارهها لحظهای آرام نبودند. تا صبح کمکِ خمپارهانداز کردم و وقتی راننده ماشین غذا آمد، سفارش کردم موقع برگشت دنبالم بیاید. وسایلم را درون کیسه انفرادی ریخته و اسلحه به دست منتظر شدم.»
انتظارش زیاد طول نمیکشد. راننده کامیون میآید، اما راننده فریاد میزند که عراقیها در حال پیشروی هستند و دارد میرود مهمات بیاورد. خمپارهانداز مجروح شده است و سورن به تنهایی گلولهها را داخل قبضه خمپاره میاندازد و بهسمت دشمن شلیک میکند.در بخش سیزده، سورن مجروح میشود و زیر صخرهای پناه میگیرد.در بخش چهارده، سورن هاکوپیان، که از ناحیه پا مجروح شده است، به محاصره نیروهای عراقی درمیآید: «پرچم عراق روی تپه 408 خار چشمم شده بود. شلوغی اطرافش، مثل کاریکاتورهای بدون شرح روزنامه بود. سربازهای عراقی، اسلحههایشان را روی دست گرفته بودند و دور آن میرقصیدند.»
شرح لحظات اول اسارت و انتقال او و دیگر اسرا به پادگان نظامی بعقوبه در این بخش و بخش پانزده مفصل آمده است؛ بخش شانزده با نام سوله تنگ آغاز میشود و انواع سختیها و شکنجههای اسارت بیان میشود: «آزارها و شکنجه عراقیها از همان روز اول که مقابل پرچمشان نایستادیم شروع شد. فرمانده اردوگاه سرگرد خشنی بود که از همان موقع، قدمهای اول را برای اذیت و آزارمان برداشت. توی غروب آفتاب به گارد پرچم دستور داد پرچم را بالا ببرند. چندبار سرمان فریاد کشید خبردار بایستیم، اما کسی گوش نمیکرد. حتی پایین آوردنش هم برایمان مشمئزکننده بود.»[۲].
در بخش بعدی به کمک یکی از اسرا ترکش توی پایش را بیرون میآورند و برای درمان از خاکستر سیگار استفاده میکنند. بخشهای بعد تا بخش بیستودوم، دوران اسارت و تحمل شکنجهها و دشواریها و مقاومت آنها را شامل میشود.در بخش بیستوسوم، تشکیل شوراها برای سروسامان دادن به اسرای آسایشگاه است. سورن، که بهخاطر مسیحی بودن برای عراقیها شناخته شده است، مدام مورد اذیت و آزار قرار میگیرد: «عباس یکی از نمایندگانی بود که تازه شناخته بودمش. همانطور که به حرفهای دیگران توجه داشت، سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: سعی کن دم دست نباشی. اینا میدونن تو مسیحی هستی. بهات گیر دادن یهجوری زبونت رو باز کنن تا به امام توهین کنی.» بخش بعدی هم به شرح مشکلات و شکنجههای عراقیها میگذرد. در بخش بیستوششم، اولین ثبتنام آنها را بعد از پنج ماه اسارت داریم. بعد آنها را به جای جدید در همان نزدیکی انتقال میدهند: «اردوگاه جدید در فاصلهای نهچندان دور با دو ردیف سیمخاردار، که مابینشان سیمهای خاردار حلقوی قرارداشت، احاطه شده بود.» بعد از ورود به جای جدید در بخش بیستوهفت دوباره شوراها را تشکیل میدهند.بخش بیستوهشتم و بیستونهم و سیاُم خاطرات اسارت در سوله جدید است. در بخش سیویکم سورن برای درمان جراحتهایش به بیمارستان برده میشود. وقتی برمیگردد، اردوگاه خالی است و اسرا را برای تبادل بردهاند.سورن، که از دوستانش جا مانده است، در بخش سیودو با دیدن اردوگاه سوتوکور به یاد خاطراتش میافتد و در این بخش به شرح یکی دو مورد از اتفاقات اسارت میپردازد.
در بخش سیوسه شب را در سوله خالی میماند: «چراغ کمسو بهزور روشناییاش را کف سوله پخش کرد و آشفتگی آنجا را به رخم کشید. در فاصلهای نزدیک هنوز هم وسایل و ابزاری را میدیدم که تا دیروز ازجمله وسایل باارزش و حیاتی برای ما بود و حالا مثل آشغال روی زمین پراکنده بودند. چقدر برای پیدا کردن و پنهان کردن آنها شلاق خورده و دردها را تحمل کرده بودیم»[۳].
بخش سیوچهار شرح اتفاقات محرم است که با فلشبک بیان میشود. آخرین بخش به ثبتنام سورن در فهرست تبادل اسرا و بازگشت او به ایران میپردازد.سورن 26 ماه در اسارت نیروهای حزب بعث عراق بود. مطالب کتاب با استفاده از اسناد و مدارک آرشیوی و مصاحبه با این آزاده و همسرش گردآوری و تدوین شده است. کتاب روایتی غیرخطی دارد و نویسنده سعی کرده است با به هم زدن مقاطع تاریخی به گیرایی اثر بیفزاید. در پایان بخشی به یاد دوستان سورن هاکوپیان به کتاب افزوده شده است. این قسمت زندگینامه مختصری است از سه شهید ارمنی، شهید وارتان آبراهامیان، شهید رایموند باغرامیان (خاتوننژاد) و شهید ورژ باغومیان.سورن هاکوپیان همچون قبل از اسارت، همواره در مراسمهای مذهبی همراه همسلولیهای مسلمانش میشد و بهخاطر همین همراهی، مورد غضب عراقیها قرار میگرفت. دوستانش به او میگفتند مجبور نیست که با آنها همراه شود، ولی سورن در کنار آنها در مراسمها شرکت میکرد. در بخشی از کتاب در پاسخ آنها میگوید: «شما فقط به فکر خودتون هستید. هیچ فکر کردید منِ ارمنیِ مسیحی، کجای تاریخ این سرزمین قرار دارم؟ حتی تو همین یه ذره جا، من رو عقب میزنید. مبادا چیزی از اصل بیفته. تو و امثال تو تا به حال متوجه شدید موقع عزاداری و سینه زدنهاتون، حق من رو ضایع میکنید؟ من تنها میمونم. این ظلمه.»[۴]
انتشار کتاب
چه کسی قشقرهها را میکشد؟ ازسوی دفتر مطالعات وادبیات پایداری حوزه هنری اصفهان تهیه و در 1390، ازسوی انتشارات سوره مهر در تهران چاپ و منتشر شده است.
جوایز
این كتاب در شانزدهمین دوره كتاب سال دفاع مقدس، شایسته تقدیر شناخته شده است.
كتابشناسی
- ↑ شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.2.
- ↑ شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.95 و118 و125و138-139.
- ↑ شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.202 و 216 و 262.
- ↑ شاهمحمدی، حجت (1390). چه کسی قشقرهها را میکشد، خاطرات آزاده جانباز سورن هاكوپیان. تهران: سوره مهر،ص.205.
فاطمه دهقان نیری