مجموعه بانوی انتظار(کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
== گزیدهای از محتوای کتاب == | == گزیدهای از محتوای کتاب == | ||
سه ماه رو در بیخبری گذروندم. همه اصرار به شهادت ناصر داشتند، ولی دلم گواه نمیداد. تا اینکه یک روز برادرم به همراه چند تا از اقوام سرزده اومدن خونمون. گفتن ناصر زنگ زده گفته شما رو ببریم شهرستان؛ شاید حالا حالاها نیاد. به حرفاشون شک کردم. آخه ناصر بعد این همه بیخبری، یهو فقط به اونا زنگ زده. وسایل رو جمع کردیم و رفتیم. دیگه داشت شکم به یقین تبدیل میشد که حتماً اتفاق تلخی افتاده. رفتم نشستم و بیرودربایستی گفتم: «معلومه اینجا چه خبره؟ مامان تو بگو لااقل؛ ناصر چیزیش شده؟ چرا منو با دو تا بچه کشوندید اینجا؟» مادرم وقتی بغض تلخم رو دید، دلش نیومد تو بیخبری بمونم. دستی به سرم کشید و با صدایی ترسان و لرزان گفت: «فاطمه جان، بیقرار نباش مادر! میدونی چی شده؟ آخه ... آخه کسی طاقت گفتن این خبر رو بهت نداشته. گفتم بیای تا من بگم.حقیقتش، آقا ناصر اسیر شده ... .»<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام | سه ماه رو در بیخبری گذروندم. همه اصرار به شهادت ناصر داشتند، ولی دلم گواه نمیداد. تا اینکه یک روز برادرم به همراه چند تا از اقوام سرزده اومدن خونمون. گفتن ناصر زنگ زده گفته شما رو ببریم شهرستان؛ شاید حالا حالاها نیاد. به حرفاشون شک کردم. آخه ناصر بعد این همه بیخبری، یهو فقط به اونا زنگ زده. وسایل رو جمع کردیم و رفتیم. | ||
دیگه داشت شکم به یقین تبدیل میشد که حتماً اتفاق تلخی افتاده. رفتم نشستم و بیرودربایستی گفتم: <blockquote>«معلومه اینجا چه خبره؟ مامان تو بگو لااقل؛ ناصر چیزیش شده؟ چرا منو با دو تا بچه کشوندید اینجا؟»</blockquote>مادرم وقتی بغض تلخم رو دید، دلش نیومد تو بیخبری بمونم. دستی به سرم کشید و با صدایی ترسان و لرزان گفت:<blockquote>«فاطمه جان، بیقرار نباش مادر! میدونی چی شده؟ آخه ... آخه کسی طاقت گفتن این خبر رو بهت نداشته. گفتم بیای تا من بگم.حقیقتش، آقا ناصر اسیر شده ... .»<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: [https://www.mfa.ir انتشارات پیام آزادگان]،</ref></blockquote> | |||
== نیز نگاه کنید به == | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اسارت و اسیران]] | * [[اسارت و اسیران]] | ||
* [[اسیران جنگ]] | |||
* [[اسرا]] | |||
* [[خانواده انتظار]] | * [[خانواده انتظار]] | ||
خط ۴۰: | خط ۴۴: | ||
[[رده:اسارت و اسیران]] | [[رده:اسارت و اسیران]] | ||
[[رده:خانواده]] | [[رده:خانواده]] | ||
[[رده:اسیران جنگ]] | |||
[[رده:اسرا]] | |||
[[رده:کتاب]] | [[رده:کتاب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۱
خاطرات کوتاه و درسآموز بانوان آزاده.
فراداده کتاب
نویسنده: مهدیه شادانی
ویراستار: فرزانه قلعهقوند
حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: سلیمانزاده
نوبت و سال چاپ: اول، 1394
شمارگان: 1000 نسخه
قیمت پشت جلد: 170000 ریال
تعداد صفحات: هر جلد 32 صفحه
شابک: 4 - 92- 5013- 600- 978
قطع کتاب: جیبی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
این مجموعه خاطرات کوتاه و درسآموز بانوانی است که بدون تردید میتوان آنها را قهرمان گمنام اسارت نامید. بانوانی که صبر و انتظار را به متانت پیوند زدند تا حریم خانه از گزند مصون بماند. در این مجموعه با ازدواج آسان، سادگی و دوری از تجمل، صبر و انتظار، عفاف و پاکدامنی، تربیت فرزند و سبک زندگی صحیح روبهرو هستیم.
گزیدهای از محتوای کتاب
سه ماه رو در بیخبری گذروندم. همه اصرار به شهادت ناصر داشتند، ولی دلم گواه نمیداد. تا اینکه یک روز برادرم به همراه چند تا از اقوام سرزده اومدن خونمون. گفتن ناصر زنگ زده گفته شما رو ببریم شهرستان؛ شاید حالا حالاها نیاد. به حرفاشون شک کردم. آخه ناصر بعد این همه بیخبری، یهو فقط به اونا زنگ زده. وسایل رو جمع کردیم و رفتیم.
دیگه داشت شکم به یقین تبدیل میشد که حتماً اتفاق تلخی افتاده. رفتم نشستم و بیرودربایستی گفتم:
«معلومه اینجا چه خبره؟ مامان تو بگو لااقل؛ ناصر چیزیش شده؟ چرا منو با دو تا بچه کشوندید اینجا؟»
مادرم وقتی بغض تلخم رو دید، دلش نیومد تو بیخبری بمونم. دستی به سرم کشید و با صدایی ترسان و لرزان گفت:
«فاطمه جان، بیقرار نباش مادر! میدونی چی شده؟ آخه ... آخه کسی طاقت گفتن این خبر رو بهت نداشته. گفتم بیای تا من بگم.حقیقتش، آقا ناصر اسیر شده ... .»[۱]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،