ردپای خلیل: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۳: | خط ۳: | ||
== فراداده کتاب == | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=ردپای خلیل}} | {{Infobox|title=ردپای خلیل|image=[[پرونده:ردپای-خلیل.jpg]]|caption=ردپای خلیل زندگی سراسر مبارزه سردار شهید خلیل مطهرنیا را حکایت میکند|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروفچین و صفحهآرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=نوبت و سال چاپ|label7=شمارگان|label8=قیمت پشت جلد|label9=تعداد صفحات|label10=شابک|label11=قطع کتاب|label12=نوع ماده|data2=عبدالمجید رحمانیان|data3=-|data4=استودیو یونیکورن|data5=ایران|data6=اول، 1399|data7=1000|data8=با جلد شومیز 110000 تومان، با جلد سخت 125000 تومان|data9=698|data10=978-600-8220-53-4|data11=رقعی|data12=کتاب(زندگینامه)}} | ||
'''نویسنده:''' عبدالمجید رحمانیان | '''نویسنده:''' عبدالمجید رحمانیان | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
'''تعداد صفحات:''' 698 | '''تعداد صفحات:''' 698 | ||
''' | '''شابک:''' 978-600-8220-53-4 | ||
'''قطع کتاب:''' رقعی | '''قطع کتاب:''' رقعی | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
== گزیدهای از محتوای کتاب == | == گزیدهای از محتوای کتاب == | ||
روزی خلیل با عدهای از بچههای اطلاعات و تخریب و فرماندهان عملیاتی رفتند برای شناسایی. معمولاً ساعت نُه صبح فردایش برمیگشتند و ما چشم به راه بودیم. برایشان سفره میانداختیم تا صبحانهای بخورند. ساعت ده صبح شد و آنها برنگشتند. نگران شدیم و چارهای جز انتظار نداشتیم. ساعت سه بعدازظهر شاد و خندان همراه بچهها برگشتند. زود به سنگر رفتم، حداقل یک چای درست کنم تا خستگی از بدنشان بیرون برود. متوجه شدم که خلیل بهسختی و آرامی پوتینهایش را بیرون میآورد. جورابها را که درآورد پاهایش تاول زده و ورم کرده بود. مثل اینکه [[آب]] جوش روی پاهایش ریخته بودند. پوستش حسابی سوخته بود. دست و پایش را زیر شیر [[آب]] تانکر شست وبرگشت به سنگر... .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام | روزی خلیل با عدهای از بچههای اطلاعات و تخریب و فرماندهان عملیاتی رفتند برای شناسایی. معمولاً ساعت نُه صبح فردایش برمیگشتند و ما چشم به راه بودیم. برایشان سفره میانداختیم تا صبحانهای بخورند. ساعت ده صبح شد و آنها برنگشتند. نگران شدیم و چارهای جز انتظار نداشتیم. ساعت سه بعدازظهر شاد و خندان همراه بچهها برگشتند. زود به سنگر رفتم، حداقل یک چای درست کنم تا خستگی از بدنشان بیرون برود. متوجه شدم که خلیل بهسختی و آرامی پوتینهایش را بیرون میآورد. جورابها را که درآورد پاهایش تاول زده و ورم کرده بود. مثل اینکه [[آب]] جوش روی پاهایش ریخته بودند. پوستش حسابی سوخته بود. دست و پایش را زیر شیر [[آب]] تانکر شست وبرگشت به سنگر... .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: [https://mfpa.ir/ انتشارات پیام آزادگان]،</ref> | ||
== نیز نگاه کنید به == | == نیز نگاه کنید به == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۲۹
ردپای خلیل زندگی سراسر مبارزه سردار شهید خلیل مطهرنیا را حکایت میکند.
فراداده کتاب
نویسنده: عبدالمجید رحمانیان
ویراستار: -
حروفچین و صفحهآرا: استودیو یونیکورن
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: ایران
نوبت و سال چاپ: اول، 1399
شمارگان: 1000
قیمت پشت جلد: با جلد شومیز 110000 تومان، با جلد سخت 125000 تومان
تعداد صفحات: 698
شابک: 978-600-8220-53-4
قطع کتاب: رقعی
نوع ماده: کتاب(زندگینامه)
معرفی کتاب
ردپای خلیل زندگی سراسر مبارزه سردار شهید خلیل مطهرنیا را حکایت میکند.
شهید خلیل در روستای علیآباد علیا در چند کیلومتری جهرم بهدنیا آمد. این کتاب در 54 موضوع روایت شده است.
عبدالمجید رحمانیان، نویسنده کتاب، میگوید:
«من آوازه نام خلیل و پهلوانیهایش را زمانی شنیدم که از بازگشت بازگشته بودم. مشتاق شدم تا از او بیشتر بدانم؛ زمانی که صدای راوی روایت فتح سیدمرتضی آوینی را بر متن مستند تهیهشده از کربلای 5 شنیدم که او را خلیل "سرباختۀ کوی عشق" خطاب میکرد. شیفتهتر شدم تا «ردّپای خلیل» را از خردسالی تا شهادت دنبال کنم و این آغاز تولد این کتاب بود.
پژوهش این کتاب از ابتدای سال 1378 شروع شد و نگارش آن نیز سالها بهطول انجامید.
گزیدهای از محتوای کتاب
روزی خلیل با عدهای از بچههای اطلاعات و تخریب و فرماندهان عملیاتی رفتند برای شناسایی. معمولاً ساعت نُه صبح فردایش برمیگشتند و ما چشم به راه بودیم. برایشان سفره میانداختیم تا صبحانهای بخورند. ساعت ده صبح شد و آنها برنگشتند. نگران شدیم و چارهای جز انتظار نداشتیم. ساعت سه بعدازظهر شاد و خندان همراه بچهها برگشتند. زود به سنگر رفتم، حداقل یک چای درست کنم تا خستگی از بدنشان بیرون برود. متوجه شدم که خلیل بهسختی و آرامی پوتینهایش را بیرون میآورد. جورابها را که درآورد پاهایش تاول زده و ورم کرده بود. مثل اینکه آب جوش روی پاهایش ریخته بودند. پوستش حسابی سوخته بود. دست و پایش را زیر شیر آب تانکر شست وبرگشت به سنگر... .[۱]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،