خاکی آسمانی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''کتاب خاکی آسمانی براساس کتاب ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآمده است.'''
{{Infobox|title=خاکی آسمانی|caption=کتاب خاکی آسمانی براساس کتاب ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآمده است.|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|data2=نصرت الله محمودزاده|label3=صفحه آرایی و صفحه بندی|data3=سید ایمان نوری نجفی|label4=ناشر|data4=پیام آزادگان|label5=سال نشر|data5=1402|label6=تعداد صفحات|data6=686|label7=شابک|data7=978-600-8220-855|label8=قطع کتاب|data8=رقعی|label9=نوع ماده|data9=کتاب(مستند داستانی)|image=[[پرونده:خاکی.jpg]]}}'''کتاب خاکی آسمانی براساس کتاب ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآمده است.'''


== فراداده کتاب ==
== فراداده کتاب ==
{{Infobox|title=خاکی آسمانی|caption=کتاب خاکی آسمانی براساس کتاب ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآمده است.|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|data2=نصرت الله محمودزاده|label3=صفحه آرایی و صفحه بندی|data3=سید ایمان نوری نجفی|label4=ناشر|data4=پیام آزادگان|label5=سال نشر|data5=1402|label6=تعداد صفحات|data6=686|label7=شابک|data7=978-600-8220-855|label8=قطع کتاب|data8=رقعی|label9=نوع ماده|data9=کتاب(مستند داستانی)|image=[[پرونده:خاکی.jpg]]}}
'''نویسنده''': نصرت الله محمودزاده                                                                                                                                                       
'''نویسنده''': نصرت الله محمودزاده                                                                                                                                                       


خط ۲۳: خط ۲۲:


== گزیده ای از محتوای کتاب ==
== گزیده ای از محتوای کتاب ==
آن‌قدر فکرش به ماجرا‌های قبل از انقلاب گرم بود که یکهو چرخ جلوی ماشين افتاد تو جوی [[آب]]. به هر جان‌کندنی ماشین را بیرون کشید و راه افتاد. پیکانش به تلق‌تلق افتاده بود. جلو یک تعمیرگاه ایستاد و دستی به آن کشید تا مناسب یک سفر هزارکیلومتری باشد. شب که به منزل رسید، باز هم مثل دو شب قبل مهمان داشت. اول دردانه‌ی شش ساله‌ی‌ خواهرش دوید تو بغلش.


ـ دایی جان.
=== مراقبت از اسیران ===
1. لکه‌ی خون و چرک پیراهن اکبر کاملاً تمیز شد و بعد محکم آن را چلاند تا در هوای آبان‌ماه زودتر خشک شود. در همین چند دقیقه که او اکبر را ترک کرده بود، یکی از اسرایی که ابوترابی را از زندان وزارت دفاع می‌شناخت، به اکبر گفته بود چه كسی دارد لباسش را می‌شوید و با این کیفیت از او پرستاری می‌کند. ابوترابی با یک لیوان [[آب]] و کمی شکر که از قبل برای خودش ذخیره کرده بود، وارد شد و گفت:<blockquote>«خیلی خون از بدنت رفته. این را بخور تا جان بگیری.»</blockquote>2. نفر جلوییِ ابوترابی در اثر ضعف روی زمین ولو شد و دو سرباز او را به باد کتک گرفتند. ابوترابی خودش را روی آن جوان انداخت، اما یک گروهبان عصبانی با مشت و لگد بلندش کرد و با نوک پوتین به شکمش ضربه زد. ناگهان تمام اسرا توقف کردند و به سمت او رفتند؛ حرکتی که افسر ارشد [[اردوگاه]] انتظارش را نداشت. افسر جلو رفت و ابوترابی را از زیر مشت و لگد بیرون کشید. صورتش خونی و لباسش پاره شده بود. افسر با تحکم به او گفت: «به من سفارش کرده‌اند که حواسم به شما باشد.»


ـ جانم، [[آقاجون]].  
ابوترابی نفس گرفت و به‌سختی گفت: <blockquote>«ولی این جوان طاقت این‌همه شلاق را نداشت، ترجیح دادم جور او را بکشم. من از روی انسانیت این کار را انجام دادم، نه [[اعتراض]] به شما. این را هم می‌دانم که شما دستور دارید با ما چه رفتاری کنید. ما اسیر هستیم و نباید از دستورات قانونی شما سرپیچی کنیم، اما نه در برابر هر رفتار غیرانسانی.»</blockquote>بعد با نگاه به اسرایی که آن صحنه را تماشا می‌کردند، لبخند زد و با متانت به آن‌ها گفت: <blockquote>«مبادا کار من را تکرار کنید. بروید به آسایشگاه.» .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: [https://www.mfpa.ir انتشارات پیام آزادگان].</ref></blockquote>
 
ابوترابی یک نگاه سیر به چهره‌ی معصوم او انداخت و پیشانی او را بوسید. از نگاهش متوجه شد که می‌خواهد یک حرف جدی گنده‌تر از سن و سالش بزند. به دیوار تکیه داد و او را روی زانو نشاند. خنده از صورت دخترک محو شد و به حرف آمد.
 
ـ دیشب در عالم خواب آقاجون را در یک باغ خیلی بزرگ و سرسبز دیدم که شما هم باهاش بودی ... .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: [https://www.mfpa.ir انتشارات پیام آزادگان].</ref>


== نیز نگاه کنید به ==
== نیز نگاه کنید به ==
خط ۳۹: خط ۳۴:


== کتابشناسی ==
== کتابشناسی ==
[[رده:کتاب های درباره سید آزادگان]]
<references />
 
== پیوند به بیرون ==
رونمایی کتاب قابل بازیابی از https://www.aparat.com/v/agc466d
 
https://www.aparat.com/v/woq58d2
[[رده:کتاب‌هایی درباره سید آزادگان]]
[[رده:کتاب و کتابخوانی]]
[[رده:کتاب]]
[[رده:کتاب]]
[[رده:سید علی اکبر ابوترابی فرد]]
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۸:۵۱

خاکی آسمانی
خاکی.jpg
کتاب خاکی آسمانی براساس کتاب ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآمده است.
فراداده کتاب
نویسندهنصرت الله محمودزاده
صفحه آرایی و صفحه بندیسید ایمان نوری نجفی
ناشرپیام آزادگان
سال نشر1402
تعداد صفحات686
شابک978-600-8220-855
قطع کتابرقعی
نوع مادهکتاب(مستند داستانی)

کتاب خاکی آسمانی براساس کتاب ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآمده است.

فراداده کتاب

نویسنده: نصرت الله محمودزاده

صفحه آرایی و صفحه بندی: سید ایمان نوری نجفی

ناشر: پیام آزادگان

سال نشر: 1402

تعداد صفحات: 686

شابک: 855-8220-600-978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(مستند داستانی)

معرفی کتاب

نصرت‌ الله محمودزاده خاکی‌ آسمانی را براساس کتاب‌ها، مصاحبه با افراد مطلع و سایر اسناد به نگارش درآورده است. کلیه‌ی رویدادهای کتاب منطبق بر واقعیت است و امانتداری و وفاداری ایشان به مستند‌بودن وقایع از نقاط قوت این زندگی‌نامه است.

گزیده ای از محتوای کتاب

مراقبت از اسیران

1. لکه‌ی خون و چرک پیراهن اکبر کاملاً تمیز شد و بعد محکم آن را چلاند تا در هوای آبان‌ماه زودتر خشک شود. در همین چند دقیقه که او اکبر را ترک کرده بود، یکی از اسرایی که ابوترابی را از زندان وزارت دفاع می‌شناخت، به اکبر گفته بود چه كسی دارد لباسش را می‌شوید و با این کیفیت از او پرستاری می‌کند. ابوترابی با یک لیوان آب و کمی شکر که از قبل برای خودش ذخیره کرده بود، وارد شد و گفت:

«خیلی خون از بدنت رفته. این را بخور تا جان بگیری.»

2. نفر جلوییِ ابوترابی در اثر ضعف روی زمین ولو شد و دو سرباز او را به باد کتک گرفتند. ابوترابی خودش را روی آن جوان انداخت، اما یک گروهبان عصبانی با مشت و لگد بلندش کرد و با نوک پوتین به شکمش ضربه زد. ناگهان تمام اسرا توقف کردند و به سمت او رفتند؛ حرکتی که افسر ارشد اردوگاه انتظارش را نداشت. افسر جلو رفت و ابوترابی را از زیر مشت و لگد بیرون کشید. صورتش خونی و لباسش پاره شده بود. افسر با تحکم به او گفت: «به من سفارش کرده‌اند که حواسم به شما باشد.» ابوترابی نفس گرفت و به‌سختی گفت:

«ولی این جوان طاقت این‌همه شلاق را نداشت، ترجیح دادم جور او را بکشم. من از روی انسانیت این کار را انجام دادم، نه اعتراض به شما. این را هم می‌دانم که شما دستور دارید با ما چه رفتاری کنید. ما اسیر هستیم و نباید از دستورات قانونی شما سرپیچی کنیم، اما نه در برابر هر رفتار غیرانسانی.»

بعد با نگاه به اسرایی که آن صحنه را تماشا می‌کردند، لبخند زد و با متانت به آن‌ها گفت:

«مبادا کار من را تکرار کنید. بروید به آسایشگاه.» .[۱]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان.

پیوند به بیرون

رونمایی کتاب قابل بازیابی از https://www.aparat.com/v/agc466d

https://www.aparat.com/v/woq58d2