شهدای غریب: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:شهدای غریب.jpg|بندانگشتی|کتاب شهدای غریب: صد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی]]
'''کتابی مشتمل برصد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی است.'''
'''کتابی مشتمل برصد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی است.'''


=== فراداده کتاب ===
== فراداده کتاب ==
'''نویسنده:''' [[عبدالمجید رحمانیان]]
{{Infobox|title=شهدای غریب|image=[[پرونده:شهدای غریب..jpg]]|caption=کتابی مشتمل برصد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی}}
'''نویسنده:''' عبدالمجید رحمانیان  


'''حروف چین و صفحه‌آرا: -'''  
'''حروف چین و صفحه‌آرا: -'''  
خط ۲۱: خط ۲۱:
'''قطع کتاب: ر'''قعی  
'''قطع کتاب: ر'''قعی  


'''نوع کتاب:''' خاطره   
'''نوع ماده:''' کتاب(خاطره)  


=== '''معرفی کتاب''' ===
== معرفی کتاب ==
در این مجموعه صد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی گردآوری شده است. راویان خاطرات، آزادگانی هستند که خود شاهد شهادت بوده‌اند و یا در [[اردوگاه]] های عراق از شهادت آنها مطلع شده‌اند. داغ دیدار، عشق حضور، اخلاق آمریکایی، شبنم سپیده، غربت شقایق، غروب غریب، آه سوخته و ... برخی از عناوین خاطرات مندرج در کتاب هستند.  
در این مجموعه صد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی گردآوری شده است. راویان خاطرات، آزادگانی هستند که خود شاهد شهادت بوده‌اند و یا در [[اردوگاه]] های عراق از شهادت آنها مطلع شده‌اند. داغ دیدار، عشق حضور، اخلاق آمریکایی، شبنم سپیده، غربت شقایق، غروب غریب، آه سوخته و ... برخی از عناوین خاطرات مندرج در کتاب هستند.  


=== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب                 ''' ===
== گزیده‌ای از محتوای کتاب  '''               ''' ==
ریختند روی سرش و او را با کابل و لگد زدند. دو سه روز بعد، دچار خونریزی داخلی شد. او را به بغداد بردند. سر و صدا پیچید که "ناصر را برای درمان به [[بیمارستان]] برده‌اند". چند روز گذشت، نگهبان عراقی یک دست لباس کهنة اسیری در دستش بود. آمد جلوی آسایش‌گاه ایستاد. همهمه‌ها خاموش شد. "ناصر نگهدار مرده! این هم لباسش. هیچ‌کس حق عزاداری ندارد". تنها نشانه‌ای که از ناصر داشتیم، همین لباس بود. آن را روی سیم‌های خاردار وسط محوطه انداختیم. همین، شد مراسم عزاداری، هرکس رد می‌شد به لباس دست می‌زد و می‌کشید به صورتش، بعد هم مودبانه می‌ایستاد و فاتحه می‌خواند ... <ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.
ریختند روی سرش و او را با کابل و لگد زدند. دو سه روز بعد، دچار خونریزی داخلی شد. او را به بغداد بردند. سر و صدا پیچید که "ناصر را برای درمان به [[بیمارستان]] برده‌اند". چند روز گذشت، نگهبان عراقی یک دست لباس کهنة اسیری در دستش بود. آمد جلوی آسایش‌گاه ایستاد. همهمه‌ها خاموش شد. "ناصر نگهدار مرده! این هم لباسش. هیچ‌کس حق عزاداری ندارد". تنها نشانه‌ای که از ناصر داشتیم، همین لباس بود. آن را روی سیم‌های خاردار وسط محوطه انداختیم. همین، شد مراسم عزاداری، هرکس رد می‌شد به لباس دست می‌زد و می‌کشید به صورتش، بعد هم مودبانه می‌ایستاد و فاتحه می‌خواند ... <ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.


=== کتابشناسی ===
== نیز نگاه کنید به ==
 
* [[اسارت و اسیران]]
 
* [[اردوگاه]]
 
* [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران]]
 
== کتابشناسی ==
<references />
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:اردوگاه]]
[[رده:جنگ تحميلي عراق عليه ايران]]
[[رده:کتاب]]

نسخهٔ ‏۱۵ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۶

کتابی مشتمل برصد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی است.

فراداده کتاب

شهدای غریب
شهدای غریب..jpg
کتابی مشتمل برصد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی

نویسنده: عبدالمجید رحمانیان

حروف چین و صفحه‌آرا: -

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: کامیاب

نوبت و سال چاپ: اول، 1383

شمارگان: 3000

قیمت پشت جلد: 14000ریال

تعداد صفحات: 162

شابک: 5-11-5013-600-978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(خاطره)

معرفی کتاب

در این مجموعه صد و هفتاد خاطره کوتاه درباره شهادت اسیران ایرانی گردآوری شده است. راویان خاطرات، آزادگانی هستند که خود شاهد شهادت بوده‌اند و یا در اردوگاه های عراق از شهادت آنها مطلع شده‌اند. داغ دیدار، عشق حضور، اخلاق آمریکایی، شبنم سپیده، غربت شقایق، غروب غریب، آه سوخته و ... برخی از عناوین خاطرات مندرج در کتاب هستند.

گزیده‌ای از محتوای کتاب                 

ریختند روی سرش و او را با کابل و لگد زدند. دو سه روز بعد، دچار خونریزی داخلی شد. او را به بغداد بردند. سر و صدا پیچید که "ناصر را برای درمان به بیمارستان برده‌اند". چند روز گذشت، نگهبان عراقی یک دست لباس کهنة اسیری در دستش بود. آمد جلوی آسایش‌گاه ایستاد. همهمه‌ها خاموش شد. "ناصر نگهدار مرده! این هم لباسش. هیچ‌کس حق عزاداری ندارد". تنها نشانه‌ای که از ناصر داشتیم، همین لباس بود. آن را روی سیم‌های خاردار وسط محوطه انداختیم. همین، شد مراسم عزاداری، هرکس رد می‌شد به لباس دست می‌زد و می‌کشید به صورتش، بعد هم مودبانه می‌ایستاد و فاتحه می‌خواند ... [۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،