غروب هشتم اسفند: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «== فراداده کتاب == بندانگشتی|287x287پیکسل|''غروب هشتم اسفند'' روایت جمشید سرمستانی، آزادة آبادانی، اما بوشهری‌الاصل است. '''نویسنده:''' جمشید سرمستانی...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲: خط ۱۲:


'''قطع کتاب:''' رقعي
'''قطع کتاب:''' رقعي
'''نوع ماده:''' کتاب( خاطره )
'''نوع ماده:''' کتاب( خاطره )



نسخهٔ ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۸

فراداده کتاب

غروب هشتم اسفند روایت جمشید سرمستانی، آزادة آبادانی، اما بوشهری‌الاصل است.

نویسنده: جمشید سرمستانی

ويراستار: نرگس کاوند         

صفحه‌آرايي و صفحه‌بندي: افسانه گودرزی

تصويرگر و طراح چاپ: سيدايمان نوري‌نجفي

سال نشر: 1402

قطع کتاب: رقعي

نوع ماده: کتاب( خاطره )

معرفی کتاب

غروب هشتم اسفند روایت جمشید سرمستانی، آزادة آبادانی، اما بوشهری‌الاصل است. هم‌اردوگاهی‌هایش در اسارت او را با نام مسلم سرمستانی می‌شناسند. جمشید سرمستانی اولین بار در تابستان 1361 خودش را به جبهه‌های جنگ رساند و دومین بار نیز در زمستان سال 1361، پیش‌از عملیات والفجر مقدماتی، به جبهه رفت. عملیات والفجر 1 سومین مقصد جمشید نوجوان برای پیوستن به جنگ بود. سرانجام او در غروب روز هشتم اسفند 1362، وقتی که فقط 16 سال سن داشت، در جبهه­ی هورالعظیم یا هورالهویزه و در عملیات خیبر به اسارت درآمد.

مقصد بعدی جمشید سرمستانی یک هفته پس از به اسارت درآمدن، اردوگاه موصل 2 بود که پس از آن به اردوگاه خیبری ها معروف شد.

این آزاده سال‌های اسارت خود را در اردوگاه‌های‌ موصل 2، رمادی 2 معروف به کمپ 7 یا بین‌القفصین و تکریت 5 سپری کرد.

گزیده ای از محتوای کتاب

یکی از خورش ­هایی که می­خوردیم، خورشی بود که هنوز هم گوشت آن برایمان ناشناخته است. این گوشت، از رشته‌های به­ هم چسبیده­ ای -کمی قطورتر از کشِ قیطانی- تشکیل شده بود که لایه­ های رویی هر تکه‌ی آن، بعد از پخت، از لایه­ های زیری جدا و رشته­ رشته می­شد. استخوان برش­ خورده­ ی آن، آن­قدر کلفت بود که هیچ شباهتی با استخوان گاو یا شتر نداشت. گاهی بچه­ ها به ­شوخی می­گفتند: "اگه نسل دایناسورها از بین نرفته بود، تکلیفمون روشن بود؛ چون مطمئن می‌شدیم که این، گوشت دایناسوره!"

در آن‌جا شنیده‌ بودم که در بعضی اردوگاه‌ها گوشت اسب می‌پختند. گوشت پخته‌ی اسب را ندیده‌ام، ولی چیزی که برایم روشن است، این است که آن چیزی که به ما می­دادند گوشتِ اسب نبود چون‌که قطر استخوان آن از قطر استخوان اسب و گاو بیش‌تر بود. قسمت‌هایی از آن مزه‌ای تلخ داشت و چنان بدمزه بود که در موقع خوردن آن، نزدیک بود بالا بیاورم.