مهمانی از آسمان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''کتاب مهمانی از | '''کتاب مهمانی از آسمان، خاطرات مربوط به حاجآقا ابوترابی است که برای گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.''' | ||
== فراداده کتاب == | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=مهمانی از آسمان}} | {{Infobox|title=مهمانی از آسمان|image=[[پرونده:مهمانی از آسمان.jpg]]|caption=خاطرات مربوط به حاجآقا ابوترابی|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروف چین و صفحه آرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=ناشر|label7=سال نشر|label8=شمارگان|label9=قیمت|label10=تعداد صفحات|label11=شابک|label12=قطع کتاب|label13=نوع ماده|data2=سعید عسگری|data3=بیژن کیانی|data4=مریم مردانی|data5=آبرنگ|data6=انتشارات پیام آزادگان|data7=1386|data8=2500|data9=5000 ریال|data10=16/ رنگی|data11=978-600-5013-18-4|data12=خشتی|data13=کتاب(داستان کودکانه)}} | ||
'''نویسنده:''' سعید عسگری | '''نویسنده:''' سعید عسگری | ||
'''ویراستار:''' بیژن کیانی | '''ویراستار:''' بیژن کیانی | ||
'''حروفچین و | '''حروفچین و صفحه آرا:''' مریم مردانی | ||
'''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' آبرنگ | '''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' آبرنگ | ||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
'''شمارگان:''' 2500 | '''شمارگان:''' 2500 | ||
'''قیمت | '''قیمت :''' 5000 ریال | ||
'''تعداد صفحات:''' 16/ رنگی ''' ''' | '''تعداد صفحات:''' 16/ رنگی ''' ''' |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۱۵
کتاب مهمانی از آسمان، خاطرات مربوط به حاجآقا ابوترابی است که برای گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.
فراداده کتاب
نویسنده: سعید عسگری
ویراستار: بیژن کیانی
حروفچین و صفحه آرا: مریم مردانی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: آبرنگ
ناشر: انتشارات پیام آزادگان
سال نشر: 1386
شمارگان: 2500
قیمت : 5000 ریال
تعداد صفحات: 16/ رنگی
شابک: 4-18-5013-600-978
قطع کتاب: خشتی
نوع ماده: کتاب(داستان کودکانه)
معرفی کتاب
خاطرات مربوط به حاجآقا ابوترابی است که برای گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.
گزیدهای از محتوای کتاب
بابا مشغول کشیدن نقاشی است. سلام میکنم. لبخندی میزند و جواب سلامم را میدهد. نزدیکتر میروم. به تابلو نگاه میکنم. آن عکس یک مرد است. از نقاشی خوشم میآید. فکر میکنم با نقاشیهای دیگر بابا فرق دارد. میپرسم: «این نقاشی کیست؟» بابا میخندد و میگوید: «ما عکسش را توی آلبوم داریم. فکر کن شاید بفهمی.» بابا قلمموی دیگری را برمیدارد و آن را به سفید میزند. به تابلو خیره میشوم. هرچه فکر میکنم نمیتوانم او را بشناسم. شبیه یکی از عکسهایی است که پدرم از عراق فرستاده است .. [۱].