حماسه های ناگفته: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
'''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) | '''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) | ||
== | == معرفی کتاب == | ||
روایتی اجمالی از زبان شهید سیدعلیاکبر ابوترابی. | روایتی اجمالی از زبان شهید سیدعلیاکبر ابوترابی. | ||
== | == گزیده ای از محتوای کتاب == | ||
مرا به زندانی كه در نخلستانها قرار داشت بردند.ديگر خود را آمادة اعدامشدن كرده بودم. برای همين شروع به خواندن قرآن و[[نماز]] كردم.صبح تا آخر شب مشغول دعا و نماز بودم. شب سوم، مسئول زندان در را باز كرد و گفت: «مگر تو ايرانی نيستي؟» گفتم: «چرا»گفت: «مگر ايرانیها مجوس (آتش پرست) نيستند؟» گفتم: <blockquote>«اگر ايرانی ها آتشپرست و مجوس هستند، پس من هم هستم و اگر آنها مسلمانند حتماً من هم مسلمانم.»</blockquote>از اين مسئله شرمنده شد و فهميدم كه اسير تبليغات منفی شده است. از آن پس رفتارش انسانی شد.<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان.</ref> | مرا به زندانی كه در نخلستانها قرار داشت بردند.ديگر خود را آمادة اعدامشدن كرده بودم. برای همين شروع به خواندن قرآن و[[نماز]] كردم.صبح تا آخر شب مشغول دعا و نماز بودم. شب سوم، مسئول زندان در را باز كرد و گفت: «مگر تو ايرانی نيستي؟» گفتم: «چرا»گفت: «مگر ايرانیها مجوس (آتش پرست) نيستند؟» گفتم: <blockquote>«اگر ايرانی ها آتشپرست و مجوس هستند، پس من هم هستم و اگر آنها مسلمانند حتماً من هم مسلمانم.»</blockquote>از اين مسئله شرمنده شد و فهميدم كه اسير تبليغات منفی شده است. از آن پس رفتارش انسانی شد.<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان.</ref> | ||
نسخهٔ ۱۶ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۱۸
کتاب روایتی اجمالی از خاطرات معنوی از زبان شهید سید علی اکبر ابوترابی فرد.
فراداده کتاب
نویسنده: عبدالمجید رحمانیان
حروف چین و صفحه آرا: امید آزادگان
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: کامیاب
ناشر: انتشارات امید آزادگان
سال نشر: 1381
شمارگان: 3000
قیمت: 4600ریال
تعداد صفحات: 104/ مصور
شابک: X -10- 5815- 964
قطع کتاب: رقعی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
روایتی اجمالی از زبان شهید سیدعلیاکبر ابوترابی.
گزیده ای از محتوای کتاب
مرا به زندانی كه در نخلستانها قرار داشت بردند.ديگر خود را آمادة اعدامشدن كرده بودم. برای همين شروع به خواندن قرآن ونماز كردم.صبح تا آخر شب مشغول دعا و نماز بودم. شب سوم، مسئول زندان در را باز كرد و گفت: «مگر تو ايرانی نيستي؟» گفتم: «چرا»گفت: «مگر ايرانیها مجوس (آتش پرست) نيستند؟» گفتم:
«اگر ايرانی ها آتشپرست و مجوس هستند، پس من هم هستم و اگر آنها مسلمانند حتماً من هم مسلمانم.»
از اين مسئله شرمنده شد و فهميدم كه اسير تبليغات منفی شده است. از آن پس رفتارش انسانی شد.[۱]