سفیران در بند: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== فراداده کتاب == | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=سفیران در بند|image=[[پرونده:سفیران در بند..jpg]]|caption=کتابی به قلم جانباز و آزاده گیلانی ابوالقاسم عیسیمراد در 38 موضوع است|header1=فراداده کتاب}} | {{Infobox|title=سفیران در بند|image=[[پرونده:سفیران در بند..jpg]]|caption=کتابی به قلم جانباز و آزاده گیلانی ابوالقاسم عیسیمراد در 38 موضوع است|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروف چین و صفحهآرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=نوبت و سال چاپ|label7=شمارگان|label8=قیمت پشت جلد|label9=تعداد صفحات|label10=شابک|label11=قطع کتاب|label12=نوع ماده|data2=ابوالقاسم عیسیمراد|data3=عبدالمجید رحمانیان|data4=امید آزادگان، فاطمه تواناییمختاری|data5=گرافیکگستر، سازمان فرهنگی سیاحتی کوثر|data6=اول، 1379|data7=2000|data8=4000 ریال|data9=112|data10=2-2- 92006- 964|data11=رقعی|data12=کتاب(خاطره)}} | ||
'''نویسنده:''' ابوالقاسم عیسیمراد | '''نویسنده:''' ابوالقاسم عیسیمراد | ||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
== گزیدهای از محتوای کتاب ''' ''' == | == گزیدهای از محتوای کتاب ''' ''' == | ||
آفتاب آخرین ماه تابستان تازه بر قله حاجعمران شروع به تابیدن کرده بود که عراقیها حلقه محاصره را تنگتر کرده و با داد و فریاد و شلیک رگبار به سوی ما پیش میآمدند. هلیکوپترها نیز بر بالای سرمان میچرخیدند و عدهای را به شهادت میرساندند ولی چه کنیم که راهی جز تسلیم شدن در برابر تقدیر نداشتیم. برایمان لحظههای بسیار سختی میگذشت. عکسی از امام را که روی سینه خود آویزان کرده بودم، برداشتم آن را بوسیدم و روی سینهام گذاشتم و محترمانه بر روی یکی از صخرهها قرار دادم. و آرام آرام ناباورانه خداحافظی کردم. پیشانیبند خود را نیز گشودم، آنچه را که به عنوان سند با خود داشتم پاره کردم و در جایی پنهان نمودم. عراقیها به ما نزدیکتر میشدند و پیوسته فریاد میزدند که دستهایمان را بالا ببریم و سلاحها را از خودمان دور کنیم. آنها با رگبار ما را هدف گرفتند و تعدادی از بچهها را به شهادت رساندند و برخی هم مجروح شدند. آنها ما را در حلقه تنگ محاصره قرار دادند و سرانجام ناباورانه به [[اسارت و اسیران|اسارت]] سخت دشمن گرفتار شدیم | آفتاب آخرین ماه تابستان تازه بر قله حاجعمران شروع به تابیدن کرده بود که عراقیها حلقه محاصره را تنگتر کرده و با داد و فریاد و شلیک رگبار به سوی ما پیش میآمدند. هلیکوپترها نیز بر بالای سرمان میچرخیدند و عدهای را به شهادت میرساندند ولی چه کنیم که راهی جز تسلیم شدن در برابر تقدیر نداشتیم. برایمان لحظههای بسیار سختی میگذشت. عکسی از امام را که روی سینه خود آویزان کرده بودم، برداشتم آن را بوسیدم و روی سینهام گذاشتم و محترمانه بر روی یکی از صخرهها قرار دادم. و آرام آرام ناباورانه خداحافظی کردم. پیشانیبند خود را نیز گشودم، آنچه را که به عنوان سند با خود داشتم پاره کردم و در جایی پنهان نمودم. عراقیها به ما نزدیکتر میشدند و پیوسته فریاد میزدند که دستهایمان را بالا ببریم و سلاحها را از خودمان دور کنیم. آنها با رگبار ما را هدف گرفتند و تعدادی از بچهها را به شهادت رساندند و برخی هم مجروح شدند. آنها ما را در حلقه تنگ محاصره قرار دادند و سرانجام ناباورانه به [[اسارت و اسیران|اسارت]] سخت دشمن گرفتار شدیم ..<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: [https://www.mfpa.ir انتشارات پیام آزادگان]،</ref> | ||
== نیز نگاه کنید به == | == نیز نگاه کنید به == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۵۹
کتابی به قلم جانباز و آزاده گیلانی ابوالقاسم عیسیمراد در 38 موضوع است.
فراداده کتاب
نویسنده: ابوالقاسم عیسیمراد
ویراستار: عبدالمجید رحمانیان
حروف چین و صفحهآرا: امید آزادگان، فاطمه تواناییمختاری
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: گرافیکگستر، سازمان فرهنگی سیاحتی کوثر
نوبت و سال چاپ: اول، 1379
شمارگان: 2000
قیمت پشت جلد: 4000 ریال
تعداد صفحات: 112
شابک: 2-2- 92006- 964
قطع کتاب: رقعی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
جانباز و آزاده گیلانی ابوالقاسم عیسیمراد این کتاب را در 38 موضوع به نگارش درآورده است. اتفاقاتی در مورد عملیات کربلای 2 و شروع اسارت، اردوگاه 9 رمادی، بیمارستان تموز و الرشید و ... به وقوع پیوست.
عیسیمراد در دهم شهریور 1365در عملیات کربلای 2به دست نیروهای بعثی به اسارت درآمد. سال های اسارت این آزاده در اردوگاه رمادی 9 سپری شد.
گزیدهای از محتوای کتاب
آفتاب آخرین ماه تابستان تازه بر قله حاجعمران شروع به تابیدن کرده بود که عراقیها حلقه محاصره را تنگتر کرده و با داد و فریاد و شلیک رگبار به سوی ما پیش میآمدند. هلیکوپترها نیز بر بالای سرمان میچرخیدند و عدهای را به شهادت میرساندند ولی چه کنیم که راهی جز تسلیم شدن در برابر تقدیر نداشتیم. برایمان لحظههای بسیار سختی میگذشت. عکسی از امام را که روی سینه خود آویزان کرده بودم، برداشتم آن را بوسیدم و روی سینهام گذاشتم و محترمانه بر روی یکی از صخرهها قرار دادم. و آرام آرام ناباورانه خداحافظی کردم. پیشانیبند خود را نیز گشودم، آنچه را که به عنوان سند با خود داشتم پاره کردم و در جایی پنهان نمودم. عراقیها به ما نزدیکتر میشدند و پیوسته فریاد میزدند که دستهایمان را بالا ببریم و سلاحها را از خودمان دور کنیم. آنها با رگبار ما را هدف گرفتند و تعدادی از بچهها را به شهادت رساندند و برخی هم مجروح شدند. آنها ما را در حلقه تنگ محاصره قرار دادند و سرانجام ناباورانه به اسارت سخت دشمن گرفتار شدیم ..[۱]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،