خدمات پزشکی در اسارت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۶: خط ۲۶:
[[رده:خدمات بهداشتی و پزشکی خادمان اسرا]]
[[رده:خدمات بهداشتی و پزشکی خادمان اسرا]]
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:اسارت و اسیران]]
<references />'''محمدرضا صدیقی'''
[[رده:شهدای اسیر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ ژوئن ۲۰۲۵، ساعت ۱۴:۵۹

مراقبت از مجروحان جنگی در سال 1364

بچه‌های زخمی، به‌خصوص آنهایی که دست و پایشان قطع بود، حال بسیار بدی داشتند. درمانگاهی هم نبود که بشود آنها‌ را مداوا کرد. فرمانده عراقی که اسمش جاسم[1] بود ناچار شد همه این مجروح‌ها را ببرد در آسایشگاه دیگر. من گفتم:

«این نامردا یه برنامه‌ای ریختن که حتماً دیگه به اینا رسیدگی نکنن و شهید بشن!»

همین اتفاق هم افتاد. دو نفر از بچه‌هایی را که جراحت زیادی داشتند و حالشان خیلی بد بود جدا کردند و بردند در آخر قاطع و در سلولی کوچک رها کردند. چون ازنظر درمانی و بهداشتی به آنها‌ رسیدگی نشد بعداز دو روز شهید شدند. متأسفانه نفهمیدم که چه کسی و از کدام تیپ یا لشکر بودند.

ما که هنوز ثبت‌نام صلیب‌سرخ جهانی نشده بودیم، هر بلایی که بود می‌توانستند سرمان در بیاورند. چند تا از بچه‌ها مثل حسین منصوریان و محمد صادقیان و چند نفر دیگر را برداشتند و بردند تا آسایشگاهی را برای بچه‌های مجروح و جانباز آماده کنند.

آسایشگاه ۴ به‌صورت‌ یک درمانگاه کوچک و البته بدون امکانات درمانی و بهداشتی درست شد تا بتوانند به بچه‌های مجروح و جانباز رسیدگی کنند. چون خیلی عفونت داشتند فکر می‌کردیم که شهید می‌شوند.

بعضی‌ها شاید یک کیلو عفونت در بدنشان جمع شده بود که بچه‌ها هر روز آنها‌ را تخلیه می‌کردند، مثل شعبانعلی صادقیان[2] که جاهای تیر کالیبر توی بدنش عفونت کرده بود، پسرعمویش هر روز عفونت‌هایش را تخلیه می‌کرد.

بیرون که می‌رفتیم بچه‌های سالم برای کمک به بچه‌های مجروح می‌رفتند آسایشگاه ۴. مجروحان را در پتو می‌گذاشتند و بیرون می‌بردند تا در آفتاب بگذارند. به کسانی که این کار را می‌کردند آمبولانس می‌گفتیم. مجروحان را روی شن‌های محوطه می‌خواباندند و از دست‌شویی آب می‌آوردند تا زخم‌هایشان را که عفونت کرده بود بشویند.[۱]

پاورقی

[1]. بچه‌های یزد به او جاسم پیرگ و بچه‌های تهران به او جاسم پیره می‌گفتند.

[2]. شعبانعلی یک پرستار ویژه هم به نام محمدحسین رضاپور داشت که از بچه‌های گردان امام‌حسن(ع) و از نعیم‌آباد یزد و همشهری خود شعبانعلی بود. حسین او را کمک و پرستاری می‌کرد. خودش یک چشمش را در عملیات بدر از دست داده بود و عفونت کرده بود ولی بااین‌حال، به شعبانعلی صادقیان هم کمک می‌کرد.

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. یزدانی، کرامت(1401). ارشد سلطنتی، تهران: پیام آزادگان،

محمدرضا صدیقی