معنای مهربانی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
شب همه خسته ‌و کوفته به اتاق مخصوص آشپزها می‌رفتند و از فرط خستگی، عمیق می‌خوابیدند.  
شب همه خسته ‌و کوفته به اتاق مخصوص آشپزها می‌رفتند و از فرط خستگی، عمیق می‌خوابیدند.  


یكی از آشپزها به نام مراد نزدیك سحر بیدار شد كه‌ به‌ آشپزخانه‌ برود. هر روز یكی باید زودتر بیدار می‌شد و دیگ آش‌ صبح‌ را آماده‌ می‌كرد. وقتی‌ از اتاق خارج می‌شد، چشمش به ابوترابی افتاد كه در کنج اتاق‌ سر‌ روی‌ زانو‌ گذاشته بود، طوری‌ كه‌ نشان‌ می‌داد خوابیده‌ است. مراد نگران شد و صدایش‌ زد.
یكی از آشپزها به نام مراد نزدیك سحر بیدار شد كه‌ به‌ [[آشپزخانه در اسارت|آشپزخانه‌]] برود. هر روز یكی باید زودتر بیدار می‌شد و دیگ آش‌ صبح‌ را آماده‌ می‌كرد.  
 
وقتی‌ از اتاق خارج می‌شد، چشمش به [[سید علی اکبر ابو ترابی فرد|ابوترابی]] افتاد كه در کنج اتاق‌ سر‌ روی‌ زانو‌ گذاشته بود، طوری‌ كه‌ نشان‌ می‌داد خوابیده‌ است. مراد نگران شد و صدایش‌ زد.


ـ حاج‌ آقا! مثل ‌اینکه‌ سر جایت‌ نخوابیده‌ای.
ـ حاج‌ آقا! مثل ‌اینکه‌ سر جایت‌ نخوابیده‌ای.


ابوترابی آهسته سرش‌ را بلند كرد و به ‌آرامی گفت: <blockquote>«هیس!»</blockquote>مراد جلوتر رفت و چشمش به یك‌ بچه‌‌كبوتر‌ افتاد كه سر جای ابوترابی‌ خوابیده‌ و او منتظر مانده تا آن كبوتر بیدار شود. <ref>محمودزاده، نصرت‌الله(1403). [[خاکی آسمانی|خاکی‌آسمانی]]، تهران: [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref>
[[سید علی اکبر ابو ترابی فرد|ابوترابی]] آهسته سرش‌ را بلند كرد و به ‌آرامی گفت: <blockquote>«هیس!»</blockquote>مراد جلوتر رفت و چشمش به یك‌ بچه‌‌كبوتر‌ افتاد كه سر جای [[سید علی اکبر ابو ترابی فرد|ابوترابی‌]] خوابیده‌ و او منتظر مانده تا آن كبوتر بیدار شود. <ref>محمودزاده، نصرت‌الله(1403). [[خاکی آسمانی|خاکی‌آسمانی]]، تهران: [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref>


== نیز نگاه کنید به ==
== نیز نگاه کنید به ==

نسخهٔ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۵۹

شب همه خسته ‌و کوفته به اتاق مخصوص آشپزها می‌رفتند و از فرط خستگی، عمیق می‌خوابیدند.

یكی از آشپزها به نام مراد نزدیك سحر بیدار شد كه‌ به‌ آشپزخانه‌ برود. هر روز یكی باید زودتر بیدار می‌شد و دیگ آش‌ صبح‌ را آماده‌ می‌كرد.

وقتی‌ از اتاق خارج می‌شد، چشمش به ابوترابی افتاد كه در کنج اتاق‌ سر‌ روی‌ زانو‌ گذاشته بود، طوری‌ كه‌ نشان‌ می‌داد خوابیده‌ است. مراد نگران شد و صدایش‌ زد.

ـ حاج‌ آقا! مثل ‌اینکه‌ سر جایت‌ نخوابیده‌ای.

ابوترابی آهسته سرش‌ را بلند كرد و به ‌آرامی گفت:

«هیس!»

مراد جلوتر رفت و چشمش به یك‌ بچه‌‌كبوتر‌ افتاد كه سر جای ابوترابی‌ خوابیده‌ و او منتظر مانده تا آن كبوتر بیدار شود. [۱]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. محمودزاده، نصرت‌الله(1403). خاکی‌آسمانی، تهران: پیام آزادگان،