مگه کربلا رفتن زوریه؟: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:مگه کربلا رفتن زوریه؟.jpg|بندانگشتی|کتاب مگه کربلا رفتن زوریه؟: خاطره موضوعی]]
=== '''فراداده کتاب''' ===
=== '''فراداده کتاب''' ===
'''نویسنده:''' محمدعلی همتی
'''نویسنده:''' محمدعلی همتی
خط ۱۵: خط ۱۶:


'''تعداد صفحات:''' 35
'''تعداد صفحات:''' 35
[[پرونده:مگه کربلا رفتن زوریه؟.jpg|بندانگشتی|مگه کربلا رفتن زوریه؟: خاطره موضوعی]]
[[پرونده:مگه کربلا رفتن زوریه؟.jpg|بندانگشتی|مگه کربلا رفتن زوریه؟: خاطره موضوعی|435x435پیکسل]]
'''شابک:''' 8 -42-8220- 600- 978
'''شابک:''' 8 -42-8220- 600- 978


خط ۲۱: خط ۲۲:


'''نوع کتاب''': خاطره موضوعی
'''نوع کتاب''': خاطره موضوعی
=== '''معرفی کتاب''' ===
''مگه کربلارفتن زوریه'' به یکی از افتخارآمیزترین روایت‌های اسارت می‌پردازد. بی‌تردید یکی از آرزوهای رزمندگان، به‌ویژه اسرای ایرانی، رفتن به کربلا بود اما تعدادی از اسرا در خاک دشمن به دلائلی از این آرزو چشم‌پوشی کردند و داغ تمکین از رژیم بعث را به دل دشمن بعثی گذاشتند و به کربلا نرفتند. راوی این حکایت عبدالرسول میرفلاح است. میرفلاح سال 1363 در عملیات بدر به اسارت درآمد. سال‌های اسارت این آزاده در اردوگاه‌های 7، 9، 13 و 17 سپری شد.
=== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب''' ===
روز بعد فرماندة اردوگاه، ارشدها را برای اعلام نتیجه احضار کرد. گفتیم: «سيّدي، بچه‌ها قبول نمی‌کنن برن کربلا.» عصبانی شد و گفت: همة شما را اعدام می‌كنم. شما قبول کنید برید کربلا من همة خواسته‌هاتون رو قبول می‌کنم. صبح که شد برید حمام، غسل كنید، نماز بخوانید بعد سوار اتوبوس شوید. اگر هم دوربين ديدید بشكنید. ما تضمین می‌کنیم با آرامش می‌روید و می‌آیید. دوباره پیغام فرمانده اردوگاه را به بچه‌ها دادیم. بچه‌ها گفتند: «هر كاري می‌خوان بكنن، ما نمی‌ریم.» گفتم: «بچه‌ها، تهديد كردن كه اعدامتون می‌كنن!» بچه‌ها گفتند: «همه‌مون رو اعدام كنن، ولی ما نمی‌ریم.»
=== کتابشناسی ===
قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،

نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۲۶

کتاب مگه کربلا رفتن زوریه؟: خاطره موضوعی

فراداده کتاب

نویسنده: محمدعلی همتی

ویراستار: فرزانه قلعه‌قوند

حروف‌چین و صفحه‌آرا: افسانه گودرزی

لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی: ایران

نوبت و سال چاپ:  اول، 1399

شمارگان:  1000

قیمت پشت جلد: 170000 ریال

تعداد صفحات: 35

مگه کربلا رفتن زوریه؟: خاطره موضوعی

شابک: 8 -42-8220- 600- 978

قطع کتاب: پالتویی

نوع کتاب: خاطره موضوعی

معرفی کتاب

مگه کربلارفتن زوریه به یکی از افتخارآمیزترین روایت‌های اسارت می‌پردازد. بی‌تردید یکی از آرزوهای رزمندگان، به‌ویژه اسرای ایرانی، رفتن به کربلا بود اما تعدادی از اسرا در خاک دشمن به دلائلی از این آرزو چشم‌پوشی کردند و داغ تمکین از رژیم بعث را به دل دشمن بعثی گذاشتند و به کربلا نرفتند. راوی این حکایت عبدالرسول میرفلاح است. میرفلاح سال 1363 در عملیات بدر به اسارت درآمد. سال‌های اسارت این آزاده در اردوگاه‌های 7، 9، 13 و 17 سپری شد.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

روز بعد فرماندة اردوگاه، ارشدها را برای اعلام نتیجه احضار کرد. گفتیم: «سيّدي، بچه‌ها قبول نمی‌کنن برن کربلا.» عصبانی شد و گفت: همة شما را اعدام می‌كنم. شما قبول کنید برید کربلا من همة خواسته‌هاتون رو قبول می‌کنم. صبح که شد برید حمام، غسل كنید، نماز بخوانید بعد سوار اتوبوس شوید. اگر هم دوربين ديدید بشكنید. ما تضمین می‌کنیم با آرامش می‌روید و می‌آیید. دوباره پیغام فرمانده اردوگاه را به بچه‌ها دادیم. بچه‌ها گفتند: «هر كاري می‌خوان بكنن، ما نمی‌ریم.» گفتم: «بچه‌ها، تهديد كردن كه اعدامتون می‌كنن!» بچه‌ها گفتند: «همه‌مون رو اعدام كنن، ولی ما نمی‌ریم.»

کتابشناسی

قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،