انواع دعا در اسارت: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۹: | خط ۹: | ||
روز یكشنبه 18 اسفند 1365، قدرتالله ناظم در مسابقه فوتبالی كه بین تیمهایی از آسایشگاههای مختلف انجام میشد، بهشدت زمین خورد. بهخاطر ضربه محكمی كه به سرش وارد شد، ضربه مغزی شد و پیش چشم بچهها شروع كرد به جان دادن. او را به بهداری [[اردوگاه]] و سپس به [[بیمارستان]] منتقل كردند. بچهها تمام شب را به توسل و دعا پرداختند. پس از گذشت ده روز، قدرتالله در مقابل دیدگان بهتزده بیش از 750 اسیر، به [[اردوگاه]] قدم گذاشت. ناظم آنچه را كه در آن وضعیت بر او رفت اینگونه شرح میدهد: «در گوشهای از [[بیمارستان]] آتشی شعلهور شده بود. بلندگوی بیمارستان اعلام خطر كرد كه اگر تا چند لحظه دیگر آتش مهار نشود، تمامی [[بیمارستان]] و بیماران طعمه حریق خواهند شد. هركس بتواند خود را به آتش زده و آن را خاموش كند، به او هدیه بزرگی خواهیم داد. زنی با چادر سیاه و وقار و آرامش به من نزدیك شد و گفت: قدرت جان، فرزندم! تو میتوانی این آتش را خاموش كنی. سعی خودت را بكن. من مادرت هستم. برو و آتش را خاموش كن! به طرف آتش دویدم و به هر وسیله ممكن آتش را خاموش كردم. بانوی چادرسیاه به طرفم برگشت و با خوشحالی گفت: تو آزادی، این هدیه تو! و از نظر ناپدید شد.» <ref>رحمانیان، عبدالمجید (1382). [[درهای همیشه باز]]. تهران: امید آزادگان،ص.39-40.</ref> | روز یكشنبه 18 اسفند 1365، قدرتالله ناظم در مسابقه فوتبالی كه بین تیمهایی از آسایشگاههای مختلف انجام میشد، بهشدت زمین خورد. بهخاطر ضربه محكمی كه به سرش وارد شد، ضربه مغزی شد و پیش چشم بچهها شروع كرد به جان دادن. او را به بهداری [[اردوگاه]] و سپس به [[بیمارستان]] منتقل كردند. بچهها تمام شب را به توسل و دعا پرداختند. پس از گذشت ده روز، قدرتالله در مقابل دیدگان بهتزده بیش از 750 اسیر، به [[اردوگاه]] قدم گذاشت. ناظم آنچه را كه در آن وضعیت بر او رفت اینگونه شرح میدهد: «در گوشهای از [[بیمارستان]] آتشی شعلهور شده بود. بلندگوی بیمارستان اعلام خطر كرد كه اگر تا چند لحظه دیگر آتش مهار نشود، تمامی [[بیمارستان]] و بیماران طعمه حریق خواهند شد. هركس بتواند خود را به آتش زده و آن را خاموش كند، به او هدیه بزرگی خواهیم داد. زنی با چادر سیاه و وقار و آرامش به من نزدیك شد و گفت: قدرت جان، فرزندم! تو میتوانی این آتش را خاموش كنی. سعی خودت را بكن. من مادرت هستم. برو و آتش را خاموش كن! به طرف آتش دویدم و به هر وسیله ممكن آتش را خاموش كردم. بانوی چادرسیاه به طرفم برگشت و با خوشحالی گفت: تو آزادی، این هدیه تو! و از نظر ناپدید شد.» <ref>رحمانیان، عبدالمجید (1382). [[درهای همیشه باز]]. تهران: امید آزادگان،ص.39-40.</ref> | ||
یحیی اسدزاده: شبی از برادران مجروح خواستم برای شفای چشمانم دعای توسل بخوانند. آنها در نهایت خلوص نیت، تا صبح دعا و زاری کردند و چشمانم شفا یافت <ref>اصغرینژاد، محمد (1385). یک فروغ از رخ ساقی. قم: زائر،ص.21.</ref>. | یحیی اسدزاده:<blockquote>شبی از برادران مجروح خواستم برای شفای چشمانم دعای توسل بخوانند. آنها در نهایت خلوص نیت، تا صبح دعا و زاری کردند و چشمانم شفا یافت <ref>اصغرینژاد، محمد (1385). یک فروغ از رخ ساقی. قم: زائر،ص.21.</ref>.</blockquote> | ||
== نیز نگاه کنید به == | == نیز نگاه کنید به == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۵۲
دعاها به دو دسته فردی و جمعی قابل تقسیماند. دعای اضطراری مستجاب فردی خود به دو دسته فرد برای فرد و فرد برای جمع تقسیم میشود. دعای اضطراری مستجاب جمعی نیز به دو دسته جمع برای فرد و جمع برای جمع تقسیم میشود.دعاهای فردی عبارت بود از: قبل از نماز مغرب و عشاء: مناجات خمسه عشر، دعای چهل روز حدیث کسا؛ بعد از نماز صبح: تعقیبات، زیارت عاشورا، زیارت امینالله؛ بین دو نماز: صلوات شعبانیه؛ بعد از نماز جماعت: دعای وحدت؛ و دعاهای ماه رجب و شعبان.دعاهای جمعی عبارت بود از: دعای توسل، دعای کمیل، زیارت عاشورا، ندبه، دعای شب عاشورا و مناجات یاوران اباعبدالله الحسین (ع)، تعقیبات مشترک میان نمازهای یومیه و پایان آنها، دعای جوشن کبیر و دعای سحر.
در دوران اسارت اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق، موارد متعددی از استجابت دعا به وقوع پیوست كه به برخی از آنها كه از خاطرات آزادگان اخذ شده است، اشاره میشود:
دعای اضطراری مستجاب فرد برای فرد
حاج مهدی خسروی:
کلیهدرد شدیدی گرفتم و نیاز به پیوند کلیه داشتم و نمیتوانستند تهیه کنند. به حضرت فاطمه (س) متوسل شدم و شفا پیدا کردم[۱].
حمیدرضا غرویان:
در اثر هجوم ناگهانی عراقیها، کولهبارم که شامل روزنامه کوچکم و پیامهای امام خمینی (ره) و اسناد و مدارک ضد رژیم بعثی بود لو رفت و روز محاکمه و اعدام احتمالیام مصادف شد با روز ولادت امام رضا (ع). متوسل شدم و امام رضا (ع) نجاتم داد.
دعای اضطراری مستجاب جمع برای فرد
روز یكشنبه 18 اسفند 1365، قدرتالله ناظم در مسابقه فوتبالی كه بین تیمهایی از آسایشگاههای مختلف انجام میشد، بهشدت زمین خورد. بهخاطر ضربه محكمی كه به سرش وارد شد، ضربه مغزی شد و پیش چشم بچهها شروع كرد به جان دادن. او را به بهداری اردوگاه و سپس به بیمارستان منتقل كردند. بچهها تمام شب را به توسل و دعا پرداختند. پس از گذشت ده روز، قدرتالله در مقابل دیدگان بهتزده بیش از 750 اسیر، به اردوگاه قدم گذاشت. ناظم آنچه را كه در آن وضعیت بر او رفت اینگونه شرح میدهد: «در گوشهای از بیمارستان آتشی شعلهور شده بود. بلندگوی بیمارستان اعلام خطر كرد كه اگر تا چند لحظه دیگر آتش مهار نشود، تمامی بیمارستان و بیماران طعمه حریق خواهند شد. هركس بتواند خود را به آتش زده و آن را خاموش كند، به او هدیه بزرگی خواهیم داد. زنی با چادر سیاه و وقار و آرامش به من نزدیك شد و گفت: قدرت جان، فرزندم! تو میتوانی این آتش را خاموش كنی. سعی خودت را بكن. من مادرت هستم. برو و آتش را خاموش كن! به طرف آتش دویدم و به هر وسیله ممكن آتش را خاموش كردم. بانوی چادرسیاه به طرفم برگشت و با خوشحالی گفت: تو آزادی، این هدیه تو! و از نظر ناپدید شد.» [۲]
یحیی اسدزاده:
شبی از برادران مجروح خواستم برای شفای چشمانم دعای توسل بخوانند. آنها در نهایت خلوص نیت، تا صبح دعا و زاری کردند و چشمانم شفا یافت [۳].
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ بزرگمهرنژاد، فتحعلی (1394). اسیر شماره 3918. یاسوج: سی سخت: فرهنگ مانا،ص.99.
- ↑ رحمانیان، عبدالمجید (1382). درهای همیشه باز. تهران: امید آزادگان،ص.39-40.
- ↑ اصغرینژاد، محمد (1385). یک فروغ از رخ ساقی. قم: زائر،ص.21.
زهرا یزدی نژاد