آوازهای ناتمام(کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''مجموعه خاطرات جانباز و آزاده اصفهانی جنگ تحمیلی، حسن کاغذگران.''' | |||
'''مجموعه خاطرات جانباز و آزاده اصفهانی جنگ تحمیلی، حسن کاغذگران''' | |||
== | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=آوازهای ناتمام}} | |||
'''نویسنده:''' کتایون معمار | '''نویسنده:''' کتایون معمار | ||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
'''قطع کتاب:''' رقعی | '''قطع کتاب:''' رقعی | ||
'''نوع | '''نوع ماده:''' کتاب(خاطره) | ||
== '''معرفی کتاب''' == | |||
مجموعه خاطرات جانباز و آزاده اصفهانی [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران]]، حسن کاغذگران است، که نویسنده جوان کتایون معمار آن را به نگارش درآورده است. | مجموعه خاطرات جانباز و آزاده اصفهانی [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران]]، حسن کاغذگران است، که نویسنده جوان کتایون معمار آن را به نگارش درآورده است. | ||
حسن کاغذگران جانباز و آزاده اصفهانی 18 فروردین 1363 در شناسایی [https://defamoghaddas.ir/news/1977/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B1-%DB%B1 عملیاتی منطقه جنگی والفجر 1] به[[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. سال های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در [[اردوگاه الانبار]] (کمپ 8 معروف به [[عنبر]]) و [[اردوگاه تکریت 17]] سپری شد. | حسن کاغذگران جانباز و آزاده اصفهانی 18 فروردین 1363 در شناسایی [https://defamoghaddas.ir/news/1977/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B1-%DB%B1 عملیاتی منطقه جنگی والفجر 1] به[[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. سال های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در [[اردوگاه الانبار]] (کمپ 8 معروف به [[عنبر]]) و [[اردوگاه تکریت 17]] سپری شد. | ||
== '''گزیدهای از محتوای کتاب''' == | |||
تقریبا پنج نفری دور هم نشستیم برای برنامهریزی. سرباز عراقی كه مدام در پنجره اتاقها سرك میكشید تا تجمع ما را دید سریع و با لگد در را باز كرد و آمد داخل. از پنجره تا در، فاصله خیلی كمی بود. وقتی داخل شد هر كدام خودمان را به كاری مشغول كرده بودیم. بهتزده شده بود از هماهنگی ما؛ فقط به همهمان نگاه میكرد. چند دقیقه در همان حالت ایستاد و در را بست و رفت. | تقریبا پنج نفری دور هم نشستیم برای برنامهریزی. سرباز عراقی كه مدام در پنجره اتاقها سرك میكشید تا تجمع ما را دید سریع و با لگد در را باز كرد و آمد داخل. از پنجره تا در، فاصله خیلی كمی بود. وقتی داخل شد هر كدام خودمان را به كاری مشغول كرده بودیم. بهتزده شده بود از هماهنگی ما؛ فقط به همهمان نگاه میكرد. چند دقیقه در همان حالت ایستاد و در را بست و رفت. | ||
سعی كردیم همانطور كه هر كسی سرجای خودش نشسته بود، بنشینیم و صحبت كنیم. یك نفر گفت: «شما با این وضع میخواهید درس یاد بگیرید كه نمیشود؛ | سعی كردیم همانطور كه هر كسی سرجای خودش نشسته بود، بنشینیم و صحبت كنیم. یك نفر گفت: «شما با این وضع میخواهید درس یاد بگیرید كه نمیشود؛ كاغذ و خودكار ندارید؛. تجمع دور هم كه ممنوع است. سرباز عراقی هم كه مدام كشیك میدهد و این در را باز و بسته میكند؛ با این شرایط شما چهطور میشود؟» گفتم: «ورق و خودكار نداریم، درست، اما حافظه كه داریم؛ دورهم نمیتوانیم بنشینیم، درست، میتوانیم دراز بكشیم و كتابها را تكبهتك بخوانیم و جابهجا كنیم .. .<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>» | ||
=== کتابشناسی == | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اسارت و اسیران]] | |||
* [[خاطرات خود نگاشت]] | |||
== کتابشناسی == | |||
<references /> | |||
[[رده:اسارت و اسیران]] | |||
[[رده:کتاب]] |
نسخهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۰
مجموعه خاطرات جانباز و آزاده اصفهانی جنگ تحمیلی، حسن کاغذگران.
فراداده کتاب
نویسنده: کتایون معمار
ویراستار: فرزانه قلعهقوند
حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی
لیتوگرافی: سلیمانزاده
نوبت و سال چاپ: اول، 1393
شمارگان: 1000 نسخه
قیمت پشت جلد: 86000 ریال
تعداد صفحات: 184
شابک: 0-90-5013-600-978
قطع کتاب: رقعی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
مجموعه خاطرات جانباز و آزاده اصفهانی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، حسن کاغذگران است، که نویسنده جوان کتایون معمار آن را به نگارش درآورده است.
حسن کاغذگران جانباز و آزاده اصفهانی 18 فروردین 1363 در شناسایی عملیاتی منطقه جنگی والفجر 1 بهاسارت درآمد. سال های اسارت این آزاده در اردوگاه الانبار (کمپ 8 معروف به عنبر) و اردوگاه تکریت 17 سپری شد.
گزیدهای از محتوای کتاب
تقریبا پنج نفری دور هم نشستیم برای برنامهریزی. سرباز عراقی كه مدام در پنجره اتاقها سرك میكشید تا تجمع ما را دید سریع و با لگد در را باز كرد و آمد داخل. از پنجره تا در، فاصله خیلی كمی بود. وقتی داخل شد هر كدام خودمان را به كاری مشغول كرده بودیم. بهتزده شده بود از هماهنگی ما؛ فقط به همهمان نگاه میكرد. چند دقیقه در همان حالت ایستاد و در را بست و رفت.
سعی كردیم همانطور كه هر كسی سرجای خودش نشسته بود، بنشینیم و صحبت كنیم. یك نفر گفت: «شما با این وضع میخواهید درس یاد بگیرید كه نمیشود؛ كاغذ و خودكار ندارید؛. تجمع دور هم كه ممنوع است. سرباز عراقی هم كه مدام كشیك میدهد و این در را باز و بسته میكند؛ با این شرایط شما چهطور میشود؟» گفتم: «ورق و خودكار نداریم، درست، اما حافظه كه داریم؛ دورهم نمیتوانیم بنشینیم، درست، میتوانیم دراز بكشیم و كتابها را تكبهتك بخوانیم و جابهجا كنیم .. .[۱]»