هفده سالگی ام(کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== فراداده کتاب == | == فراداده کتاب == | ||
{{Infobox|title=هفده سالگی ام}} | {{Infobox|title=هفده سالگی ام|image=[[پرونده:هفده سالگی ام.jpg]]|caption=روایت خاطرات آزاده حسن تاجیکشیر است|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=حروفچین و صفحهآرا|label4=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label5=نوبت و سال چاپ|label7=قیمت پشت جلد|label8=تعداد صفحات|label9=شابک|label10=قطع کتاب|label11=نوع ماده|data2=احمد یوسفزاده|data3=مریم مردانی|data4=اسراء|data5=دوم، 1393|data6=1000|data7=75000 ریال|data8=176/ مصور|data9=978-600-5013-75-7|data10=رقعی|data11=کتاب(خاطره)|label6=شمارگان}} | ||
'''نویسنده:''' احمد یوسفزاده | '''نویسنده:''' احمد یوسفزاده | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
== نیز نگاه کنید به == | == نیز نگاه کنید به == | ||
[[اسارت و اسیران]] | |||
* [[اسارت و اسیران]] | |||
== کتابشناسی == | == کتابشناسی == |
نسخهٔ ۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۸
روایت خاطرات آزاده حسن تاجیکشیر است.
فراداده کتاب
نویسنده: احمد یوسفزاده
حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: اسراء
نوبت و سال چاپ: دوم، 1393
شمارگان: 1000
قیمت پشت جلد: 75000 ریال
تعداد صفحات: 176/ مصور
شابک: 7-75-5013-978-600
قطع کتاب: رقعی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی کتاب
کتاب هفدهسالگیام، روایت خاطرات آزاده حسن تاجیکشیر است که به قلم احمد یوسفزاده به نگارش درآمده است. حسن تاجیکشیر در سن هفدهسالگی و در اسفند سال 1360 به اسارت در آمد وسالهای اسارت خود را در اردوگاه الانبار (کمپ 8 یا عنبر)سپری کرد.
احمد یوسفزاده، جانباز و آزاده کرمانی، اردیبهشت 1361 در عملیات بیتالمقدس به اسارت درامد.. سالهای اسارت این آزاده در زندان بغداد و اردوگاه های رمادی سپری شد.
گزیدهای از محتوای کتاب
در بیمارستان اردوگاه عنبر روزهای داغ تابستان یکی بعد از دیگری میگذشتند. هوای داخل بیمارستان گرم بود و جز چند پنکه سقفی وسیلهای برای خنک کردن محیط نداشتیم. متکای زیر سرم همیشه خیس از عرق بود. عراقیها هیچ ارادهای برای مداوای مجروحان نشان نمیدادند. در عکس رادیولوژی پای شکستهام که در بصره گرفته شده بود هیچ امیدی برای معالجه آن دیده نمیشد. چهار سانتیمتر از استخوان رانم تقریباً متلاشی شده بود و تنها راه معالجه آن، جراحی و نصب پلاتین بود که البته علیرغم اصرار دکتر مجید و دکتر بیگدلی، عراقیها هیچگاه راضی نشدند برای عمل به بیمارستان شهر رمادی منتقلم کنند[۱].