دبات ،عبدالحسین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''باسابقه‌ترين اسير آزادة ايراني.'''
'''باسابقه‌ترین اسیر آزاده ایرانی.'''


=== زندگینامه ===
=== زندگینامه ===
عبدالحسین دبات پرسابقه‌ترين اسير آزادة ايران است که مدت 18 سال و 2 ماه و 6 روز در اسارت رژیم بعث عراق بود. دبات در 1335 در شهر شوش در شمال استان خوزستان متولد شد. پيش از انقلاب اسلامي، در كسوت كارگر رنگ‌كار در كارخانة قند و شكر شوش مشغول فعاليت بود. او با شركت در تظاهرات در فعاليت‌هاي انقلابي نقش ايفا مي‌كرد. آشنايي با حجت‌الاسلام والمسلمين شهید سید محمدکاظم دانش، اولین امام جمعه و نخستین نمایندة مردم شوش در مجلس شورای اسلامی، زمينة همكاري بيشتر او را در فعاليت‌هاي انقلابي و كمك‌رساني به مناطق محروم در پي داشت.  
عبدالحسین دبات پرسابقه‌ترین اسیر آزاده ایران است که مدت 18 سال و 2 ماه و 6 روز در اسارت رژیم بعث عراق بود. دبات در 1335 در شهر شوش در شمال استان خوزستان متولد شد. پیش از انقلاب اسلامی، در كسوت كارگر رنگ‌كار در كارخانه قند و شكر شوش مشغول فعالیت بود. او با شركت در تظاهرات در فعالیت‌های انقلابی نقش ایفا می‌كرد. آشنایی با حجت‌الاسلام والمسلمین شهید سید محمدکاظم دانش، اولین امام جمعه و نخستین نماینده مردم شوش در مجلس شورای اسلامی، زمینه همكاری بیشتر او را در فعالیت‌های انقلابی و كمك‌رسانی به مناطق محروم در پی داشت.  


    با پيروزي انقلاب اسلامي، سردمداران رژيم بعث عراق، از آشفتگي داخلي ايران استفاده كردند و با ايجاد آشوب، ناامني، و هرج‌ومرج در استان‌هاي مرزي، تلاش كردند انقلاب نوپاي مردم را در نطفه خفه كنند و به خيال خام خود، امتيازات ازدست‌رفته در قرارداد الجزاير را بازپس بگيرند. در اين شرايط، دبات با عضويت در كميتة انقلاب اسلامي به فعاليت در تأمين امنيت شهر شوش و روستاي اطراف آن پرداخت. او و دوستانش در كميته شب‌ها كمين مي‌گذاشتند و با اين اقدام، مقادير زيادي اسلحه و پول را توقيف مي‌كردند.
    با پیروزی انقلاب اسلامی، سردمداران رژیم بعث عراق، از آشفتگی داخلی ایران استفاده كردند و با ایجاد آشوب، ناامنی، و هرج‌ومرج در استان‌های مرزی، تلاش كردند انقلاب نوپای مردم را در نطفه خفه كنند و به خیال خام خود، امتیازات ازدست‌رفته در قرارداد الجزایر را بازپس بگیرند. در این شرایط، دبات با عضویت در كمیته انقلاب اسلامی به فعالیت در تأمین امنیت شهر شوش و روستای اطراف آن پرداخت. او و دوستانش در كمیته شب‌ها كمین می‌گذاشتند و با این اقدام، مقادیر زیادی اسلحه و پول را توقیف می‌كردند.


===     چگونگی اسارت ===
===     چگونگی اسارت ===
دبات و چهار نفر از همر‌زمانش در يكي از همين كمين‌ها، در دهم بهمن‌ماه 1359، در فاصلة دويست متري پاسگاه شرهاني در منطقة عین‌خوش با تعدادي نيروي تكاور عراقي، كه براي پاك‌سازي مرز آمده بودند، درگير مي‌شوند و به محاصره دشمن درمي‌آيند. از مجموع پنج تن رزمندة حاضر در این درگيري یکی به شهادت مي‌رسد، سه تن دیگر موفق به عبور از محاصره مي‌شوند و دبات، که از ناحية پا زخمی شده، به اسارت دشمن درمي‌آيد. عراقي‌ها، پس از آتش زدن جنازة همرزم دبات، خود او را به پاسگاه شرهاني مي‌برند. همرزماني كه موفق به فرار از محاصره مي‌شوند، با توجه به اطلاع از مجروحيت دبات، به خانواده‌اش اطلاع مي‌دهند كه او در سنگر شهید شده و عراقی‌ها جنازة او را آتش زده‌اند.عراقي‌ها پس از دو سه ساعت، او را به شهر العماره عراق مي‌برند و مدت 23 روز، وي را در سلولي انفرادي نگه‌داري مي‌كنند. شب‌ها، او مورد بازجويي قرار مي‌گيرد تا اطلاعاتي درخصوص ميزان سلاح موجود، همرزمان و فرماندهان ايراني بدهد. حادثة مهم در اين مدت، خارج كردن گلولة كلاشينكف از پاي او توسط يك سرباز عراقي است كه با تيغي اين گلوله را از ران پاي چپ او درمي‌آورد.
دبات و چهار نفر از همر‌زمانش در یكی از همین كمین‌ها، در دهم بهمن‌ماه 1359، در فاصله دویست متری پاسگاه شرهانی در منطقه عین‌خوش با تعدادی نیروی تكاور عراقی، كه برای پاك‌سازی مرز آمده بودند، درگیر می‌شوند و به محاصره دشمن درمی‌آیند. از مجموع پنج تن رزمنده حاضر در این درگیری یکی به شهادت می‌رسد، سه تن دیگر موفق به عبور از محاصره می‌شوند و دبات، که از ناحیه پا زخمی شده، به اسارت دشمن درمی‌آید. عراقی‌ها، پس از آتش زدن جنازه همرزم دبات، خود او را به پاسگاه شرهانی می‌برند. همرزمانی كه موفق به فرار از محاصره می‌شوند، با توجه به اطلاع از مجروحیت دبات، به خانواده‌اش اطلاع می‌دهند كه او در سنگر شهید شده و عراقی‌ها جنازه او را آتش زده‌اند.عراقی‌ها پس از دو سه ساعت، او را به شهر العماره عراق می‌برند و مدت 23 روز، وی را در سلولی انفرادی نگه‌داری می‌كنند. شب‌ها، او مورد بازجویی قرار می‌گیرد تا اطلاعاتی درخصوص میزان سلاح موجود، همرزمان و فرماندهان ایرانی بدهد. حادثه مهم در این مدت، خارج كردن گلوله كلاشینكف از پای او توسط یك سرباز عراقی است كه با تیغی این گلوله را از ران پای چپ او درمی‌آورد.


    دبات را سپس به بصره منتقل مي‌كنند و پس از يك هفته تحقيق و بازجويي، با يك ماشين شيشه‌دودي به بغداد مي‌برند. شب‌هنگام به بغداد مي‌رسند و او را به زندان مخوف قصرالنهايه مي‌برند؛ اين زندان در نزدیکی منطقة قصرالجمهوری واقع شده و در زمان صدام، مقر اداره اطلاعات و امنیت عراق بود. در اين زندان، هر سلول‌ شماره‌اي داشت و به همين شماره شناخته مي‌شد. دبات سه سال سخت و طاقت‌فرسا را در آن مي‌گذراند: «اصلاً نمي‌دانستيم كي روز است و كي شب! شپش سراپاي وجودمان را پر كرده بود. در اين سه سال، فقط يك‌بار موهايم را تراشيدند. در تابستان‌ها، گرما بيداد مي‌كرد و اوضاع بهداشتي هم مناسب نبود».
    دبات را سپس به بصره منتقل می‌كنند و پس از یك هفته تحقیق و بازجویی، با یك ماشین شیشه‌دودی به بغداد می‌برند. شب‌هنگام به بغداد می‌رسند و او را به زندان مخوف قصرالنهایه می‌برند؛ این زندان در نزدیکی منطقه قصرالجمهوری واقع شده و در زمان صدام، مقر اداره اطلاعات و [[امنیت]] عراق بود. در این زندان، هر سلول‌ شماره‌ای داشت و به همین شماره شناخته می‌شد. دبات سه سال سخت و طاقت‌فرسا را در آن می‌گذراند: «اصلاً نمی‌دانستیم كی روز است و كی شب! شپش سراپای وجودمان را پر كرده بود. در این سه سال، فقط یك‌بار موهایم را تراشیدند. در تابستان‌ها، گرما بیداد می‌كرد و اوضاع بهداشتی هم مناسب نبود».


    دبات سپس به زندان ابوغریب منتقل مي‌شود و مدت 15 سال را در آنجا به سر مي‌برد. وضعيت سلول انفرادي در زندان قصرالنهايه آن‌قدر فاجعه‌آميز است كه زندگي در ابوغريب براي او مطبوع مي‌نمايد: «سلول‌ها بهتر بود، هفته‌اي يك‌بار حمام مي‌رفتيم، مي‌توانستيم توالت برويم، نور و روشنايي مي‌ديدم، بچه‌هاي ايراني آنجا بودند و مي‌توانستم چهرة بچه‌ها را ببينم». البته پس از حمله عراق به كويت و اشغال اين كشور و ورود امريكا و بيرون راندن عراق از كويت، وضع تغذيه بدتر مي‌شود. ازجمله خاطرات تلخ دبات در اين دوران، شنيدن خبر رحلت امام خميني بود: «تلويزيوني در راهرو بود و من خبر را به گوش خودم شنيدم. براي همه ما ضربه‌اي بود اين خبر. ما اميد داشتيم آزاد شويم و امام را ببينيم».
    دبات سپس به [[زندان ابوغریب]] منتقل می‌شود و مدت 15 سال را در آنجا به سر می‌برد. وضعیت سلول انفرادی در زندان قصرالنهایه آن‌قدر فاجعه‌آمیز است كه زندگی در ابوغریب برای او مطبوع می‌نماید: «سلول‌ها بهتر بود، هفته‌ای یك‌بار حمام می‌رفتیم، می‌توانستیم [[توالت]] برویم، نور و روشنایی می‌دیدم، بچه‌های ایرانی آنجا بودند و می‌توانستم چهره بچه‌ها را ببینم». البته پس از حمله عراق به كویت و اشغال این كشور و ورود امریكا و بیرون راندن عراق از كویت، وضع تغذیه بدتر می‌شود. ازجمله خاطرات تلخ دبات در این دوران، شنیدن خبر رحلت امام خمینی بود: «تلویزیونی در راهرو بود و من خبر را به گوش خودم شنیدم. برای همه ما ضربه‌ای بود این خبر. ما امید داشتیم آزاد شویم و امام را ببینیم».


    12 فروردين 1377، نمايندگان [[صليب سرخ]] به [[زندان ابوغريب]] مي‌آيند و فرم‌هايي را ميان اسرا تقسيم مي‌كنند. دبات، كه براي خود نام جعلي عبدالحسين فرج علي الكعبي الفلاح را برگزيده بود، با مشورت با هم‌بندانش تصميم مي‌گيرد نام واقعي‌اش را بگويد: «گفتند هر كشوري كه دوست داشته باشيد، مي‌توانيد برويد. نديدم كسي غير از ايران را انتخاب كرده باشد». سه روز بعد، آنها را به پادگان الرشيد مي‌برند كه اسراي ديگري هم آنجا هستند. ازجمله اين اسرا شهيد حسين لشگري است. آنها را سوار بر اتوبوس مي‌كنند و به مرز خسروي مي‌برند: «در طول مسير، پرده‌ها را كشيده‌ بودند و اجازه نداشتيم بيرون را نگاه كنيم. آن‌طور كه شنيديم، رژیم بعث عراق در قبال آزادی ما 63 اسیر ایرانی درخواست آزادی 100 نفر از اسرای عراقی کرده بود. اما با آزادی اسرای ایرانی بیش از 6 هزار اسیر عراقی آزاد شدند. از ساعت 6 غروب تا ساعت 10، اسيران عراقي از مرز به خاك عراق پا مي‌گذارند. همه كت‌وشلوار به تن داشتند، در خسروي شام خورده بودند، درحالي‌كه من نزديك ده سال شام نخورده بودم. پشت سر هم راه افتاديم. چند خلبان و افسر در ميان ما بودند. تا چشممان خورد به عكس امام و هموطناني كه در مرز بودند، دويديم و پا كه به داخل مرز گذاشتيم، سينه‌خيز رفتيم و خاك را بوسيديم. بچه‌ها مي‌آمدند و ما را بلند مي‌كردند، گل به گردنمان مي‌انداختند، سرود جمهوري اسلامي نواخته مي‌شد. خلاصه، استقبال بي‌نظيري بود. حس آدمي را داشتم كه از قبرستان بيرونش بياورند و بگويند اين، كشورت است».
    12 فروردین 1377، نمایندگان [[صلیب سرخ]] به [[زندان ابوغريب|زندان ابوغریب]] می‌آیند و فرم‌هایی را میان اسرا تقسیم می‌كنند. دبات، كه برای خود نام جعلی عبدالحسین فرج علی الكعبی الفلاح را برگزیده بود، با مشورت با هم‌بندانش تصمیم می‌گیرد نام واقعی‌اش را بگوید: «گفتند هر كشوری كه دوست داشته باشید، می‌توانید بروید. ندیدم كسی غیر از ایران را انتخاب كرده باشد». سه روز بعد، آنها را به پادگان الرشید می‌برند كه اسرای دیگری هم آنجا هستند. ازجمله این اسرا شهید حسین لشگری است. آنها را سوار بر اتوبوس می‌كنند و به مرز خسروی می‌برند: «در طول مسیر، پرده‌ها را كشیده‌ بودند و اجازه نداشتیم بیرون را نگاه كنیم. آن‌طور كه شنیدیم، رژیم بعث عراق در قبال آزادی ما 63 اسیر ایرانی درخواست آزادی 100 نفر از اسرای عراقی کرده بود. اما با آزادی اسرای ایرانی بیش از 6 هزار اسیر عراقی آزاد شدند. از ساعت 6 غروب تا ساعت 10، اسیران عراقی از مرز به خاك عراق پا می‌گذارند. همه كت‌وشلوار به تن داشتند، در خسروی شام خورده بودند، درحالی‌كه من نزدیك ده سال شام نخورده بودم. پشت سر هم راه افتادیم. چند خلبان و افسر در میان ما بودند. تا چشممان خورد به عكس امام و هموطنانی كه در مرز بودند، دویدیم و پا كه به داخل مرز گذاشتیم، سینه‌خیز رفتیم و خاك را بوسیدیم. بچه‌ها می‌آمدند و ما را بلند می‌كردند، گل به گردنمان می‌انداختند، سرود جمهوری اسلامی نواخته می‌شد. خلاصه، استقبال بی‌نظیری بود. حس آدمی را داشتم كه از قبرستان بیرونش بیاورند و بگویند این، كشورت است».


    دبات دو شب در خسروي در قرنطينه مي‌ماند تا اينكه پس از احراز هويت، به شهر شوش اعزام مي‌شود. ابتدا او را به خانة پدري مي‌برند كه ديگر در قيد حيات نيست. برادر كوچك، كه در زمان اسارت عبدالحسين دانش‌آموز ابتدايي بود، او را نمي‌شناسد. تا اينكه همراهان از بازگشت عبدالحسين از اسارت مي‌گويند: «مادر، برادر بزرگ و خواهرم با ديدن من از حال رفتند. فكر مي‌كردند من شهيد شده‌ام». در هنگام اسارت، پسر دبات دو سال و نيم داشت و دخترش هنوز به دنيا نيامده بود. دبات هم‌اكنون بازنشسته است و در شهر شوش زندگي مي‌كند.علت اسارت طولاني‌مدت دبات بر خود او نيز مكشوف نيست، اما با توجه به اسارت او پيش از آغاز رسمي جنگ، شايد بتوان از قصد رژيم بعث عراق براي بهره‌گيري تبليغي و معرفي ايران به‌عنوان آغازگر جنگ نام برد<ref>اين مقاله حاصل گفت‌وگوي نويسنده با راوي است.</ref>
    دبات دو شب در خسروی در قرنطینه می‌ماند تا اینكه پس از احراز هویت، به شهر شوش اعزام می‌شود. ابتدا او را به خانه پدری می‌برند كه دیگر در قید حیات نیست. برادر كوچك، كه در زمان اسارت عبدالحسین دانش‌آموز ابتدایی بود، او را نمی‌شناسد. تا اینكه همراهان از بازگشت عبدالحسین از اسارت می‌گویند: «مادر، برادر بزرگ و خواهرم با دیدن من از حال رفتند. فكر می‌كردند من شهید شده‌ام». در هنگام اسارت، پسر دبات دو سال و نیم داشت و دخترش هنوز به دنیا نیامده بود. دبات هم‌اكنون بازنشسته است و در شهر شوش زندگی می‌كند.علت اسارت طولانی‌مدت دبات بر خود او نیز مكشوف نیست، اما با توجه به اسارت او پیش از آغاز رسمی جنگ، شاید بتوان از قصد رژیم بعث عراق برای بهره‌گیری تبلیغی و معرفی ایران به‌عنوان آغازگر جنگ نام برد<ref>اين مقاله حاصل گفت‌وگوي نويسنده با راوي است.</ref>


=== کتاب شناسی ===
=== کتاب شناسی ===
<references />'''نویسنده مقاله :مسعود اميرخاني'''
<references />'''مسعود امیرخانی'''

نسخهٔ ‏۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۰

باسابقه‌ترین اسیر آزاده ایرانی.

زندگینامه

عبدالحسین دبات پرسابقه‌ترین اسیر آزاده ایران است که مدت 18 سال و 2 ماه و 6 روز در اسارت رژیم بعث عراق بود. دبات در 1335 در شهر شوش در شمال استان خوزستان متولد شد. پیش از انقلاب اسلامی، در كسوت كارگر رنگ‌كار در كارخانه قند و شكر شوش مشغول فعالیت بود. او با شركت در تظاهرات در فعالیت‌های انقلابی نقش ایفا می‌كرد. آشنایی با حجت‌الاسلام والمسلمین شهید سید محمدکاظم دانش، اولین امام جمعه و نخستین نماینده مردم شوش در مجلس شورای اسلامی، زمینه همكاری بیشتر او را در فعالیت‌های انقلابی و كمك‌رسانی به مناطق محروم در پی داشت.

    با پیروزی انقلاب اسلامی، سردمداران رژیم بعث عراق، از آشفتگی داخلی ایران استفاده كردند و با ایجاد آشوب، ناامنی، و هرج‌ومرج در استان‌های مرزی، تلاش كردند انقلاب نوپای مردم را در نطفه خفه كنند و به خیال خام خود، امتیازات ازدست‌رفته در قرارداد الجزایر را بازپس بگیرند. در این شرایط، دبات با عضویت در كمیته انقلاب اسلامی به فعالیت در تأمین امنیت شهر شوش و روستای اطراف آن پرداخت. او و دوستانش در كمیته شب‌ها كمین می‌گذاشتند و با این اقدام، مقادیر زیادی اسلحه و پول را توقیف می‌كردند.

    چگونگی اسارت

دبات و چهار نفر از همر‌زمانش در یكی از همین كمین‌ها، در دهم بهمن‌ماه 1359، در فاصله دویست متری پاسگاه شرهانی در منطقه عین‌خوش با تعدادی نیروی تكاور عراقی، كه برای پاك‌سازی مرز آمده بودند، درگیر می‌شوند و به محاصره دشمن درمی‌آیند. از مجموع پنج تن رزمنده حاضر در این درگیری یکی به شهادت می‌رسد، سه تن دیگر موفق به عبور از محاصره می‌شوند و دبات، که از ناحیه پا زخمی شده، به اسارت دشمن درمی‌آید. عراقی‌ها، پس از آتش زدن جنازه همرزم دبات، خود او را به پاسگاه شرهانی می‌برند. همرزمانی كه موفق به فرار از محاصره می‌شوند، با توجه به اطلاع از مجروحیت دبات، به خانواده‌اش اطلاع می‌دهند كه او در سنگر شهید شده و عراقی‌ها جنازه او را آتش زده‌اند.عراقی‌ها پس از دو سه ساعت، او را به شهر العماره عراق می‌برند و مدت 23 روز، وی را در سلولی انفرادی نگه‌داری می‌كنند. شب‌ها، او مورد بازجویی قرار می‌گیرد تا اطلاعاتی درخصوص میزان سلاح موجود، همرزمان و فرماندهان ایرانی بدهد. حادثه مهم در این مدت، خارج كردن گلوله كلاشینكف از پای او توسط یك سرباز عراقی است كه با تیغی این گلوله را از ران پای چپ او درمی‌آورد.

    دبات را سپس به بصره منتقل می‌كنند و پس از یك هفته تحقیق و بازجویی، با یك ماشین شیشه‌دودی به بغداد می‌برند. شب‌هنگام به بغداد می‌رسند و او را به زندان مخوف قصرالنهایه می‌برند؛ این زندان در نزدیکی منطقه قصرالجمهوری واقع شده و در زمان صدام، مقر اداره اطلاعات و امنیت عراق بود. در این زندان، هر سلول‌ شماره‌ای داشت و به همین شماره شناخته می‌شد. دبات سه سال سخت و طاقت‌فرسا را در آن می‌گذراند: «اصلاً نمی‌دانستیم كی روز است و كی شب! شپش سراپای وجودمان را پر كرده بود. در این سه سال، فقط یك‌بار موهایم را تراشیدند. در تابستان‌ها، گرما بیداد می‌كرد و اوضاع بهداشتی هم مناسب نبود».

    دبات سپس به زندان ابوغریب منتقل می‌شود و مدت 15 سال را در آنجا به سر می‌برد. وضعیت سلول انفرادی در زندان قصرالنهایه آن‌قدر فاجعه‌آمیز است كه زندگی در ابوغریب برای او مطبوع می‌نماید: «سلول‌ها بهتر بود، هفته‌ای یك‌بار حمام می‌رفتیم، می‌توانستیم توالت برویم، نور و روشنایی می‌دیدم، بچه‌های ایرانی آنجا بودند و می‌توانستم چهره بچه‌ها را ببینم». البته پس از حمله عراق به كویت و اشغال این كشور و ورود امریكا و بیرون راندن عراق از كویت، وضع تغذیه بدتر می‌شود. ازجمله خاطرات تلخ دبات در این دوران، شنیدن خبر رحلت امام خمینی بود: «تلویزیونی در راهرو بود و من خبر را به گوش خودم شنیدم. برای همه ما ضربه‌ای بود این خبر. ما امید داشتیم آزاد شویم و امام را ببینیم».

    12 فروردین 1377، نمایندگان صلیب سرخ به زندان ابوغریب می‌آیند و فرم‌هایی را میان اسرا تقسیم می‌كنند. دبات، كه برای خود نام جعلی عبدالحسین فرج علی الكعبی الفلاح را برگزیده بود، با مشورت با هم‌بندانش تصمیم می‌گیرد نام واقعی‌اش را بگوید: «گفتند هر كشوری كه دوست داشته باشید، می‌توانید بروید. ندیدم كسی غیر از ایران را انتخاب كرده باشد». سه روز بعد، آنها را به پادگان الرشید می‌برند كه اسرای دیگری هم آنجا هستند. ازجمله این اسرا شهید حسین لشگری است. آنها را سوار بر اتوبوس می‌كنند و به مرز خسروی می‌برند: «در طول مسیر، پرده‌ها را كشیده‌ بودند و اجازه نداشتیم بیرون را نگاه كنیم. آن‌طور كه شنیدیم، رژیم بعث عراق در قبال آزادی ما 63 اسیر ایرانی درخواست آزادی 100 نفر از اسرای عراقی کرده بود. اما با آزادی اسرای ایرانی بیش از 6 هزار اسیر عراقی آزاد شدند. از ساعت 6 غروب تا ساعت 10، اسیران عراقی از مرز به خاك عراق پا می‌گذارند. همه كت‌وشلوار به تن داشتند، در خسروی شام خورده بودند، درحالی‌كه من نزدیك ده سال شام نخورده بودم. پشت سر هم راه افتادیم. چند خلبان و افسر در میان ما بودند. تا چشممان خورد به عكس امام و هموطنانی كه در مرز بودند، دویدیم و پا كه به داخل مرز گذاشتیم، سینه‌خیز رفتیم و خاك را بوسیدیم. بچه‌ها می‌آمدند و ما را بلند می‌كردند، گل به گردنمان می‌انداختند، سرود جمهوری اسلامی نواخته می‌شد. خلاصه، استقبال بی‌نظیری بود. حس آدمی را داشتم كه از قبرستان بیرونش بیاورند و بگویند این، كشورت است».

    دبات دو شب در خسروی در قرنطینه می‌ماند تا اینكه پس از احراز هویت، به شهر شوش اعزام می‌شود. ابتدا او را به خانه پدری می‌برند كه دیگر در قید حیات نیست. برادر كوچك، كه در زمان اسارت عبدالحسین دانش‌آموز ابتدایی بود، او را نمی‌شناسد. تا اینكه همراهان از بازگشت عبدالحسین از اسارت می‌گویند: «مادر، برادر بزرگ و خواهرم با دیدن من از حال رفتند. فكر می‌كردند من شهید شده‌ام». در هنگام اسارت، پسر دبات دو سال و نیم داشت و دخترش هنوز به دنیا نیامده بود. دبات هم‌اكنون بازنشسته است و در شهر شوش زندگی می‌كند.علت اسارت طولانی‌مدت دبات بر خود او نیز مكشوف نیست، اما با توجه به اسارت او پیش از آغاز رسمی جنگ، شاید بتوان از قصد رژیم بعث عراق برای بهره‌گیری تبلیغی و معرفی ایران به‌عنوان آغازگر جنگ نام برد[۱]

کتاب شناسی

  1. اين مقاله حاصل گفت‌وگوي نويسنده با راوي است.

مسعود امیرخانی