تولید اطلاعات ازطریق خبرنگاران: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «'''خبرنگاران''' سربازان عراقی تعدادی از اسرای نوجوان ایرانی را به این اردوگاه منتقل کرده و در آسایشگاه‌های شماره 17 و 18 در قاطع 3 اسکان داده بودند (10). هر از چند گاهی تعدادی خبرنگار برای تهیه گزارش به این اردوگاه آورده می‌شدند تا اینکه دریکی از ای...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
'''خبرنگاران'''
'''خبرنگاران'''


سربازان عراقی تعدادی از اسرای نوجوان ایرانی را به این [[اردوگاه]] منتقل کرده و در آسایشگاه‌های شماره 17 و 18 در قاطع 3 اسکان داده بودند (10). هر از چند گاهی تعدادی خبرنگار برای تهیه گزارش به این اردوگاه آورده می‌شدند تا اینکه دریکی از این روزها یک خبرنگار هندی به نام «ناصره» برای انجام مصاحبه به این اردوگاه آمد. عراقی‌ها همه اسرای نوجوان ایرانی را در یک آسایشگاه (شماره 18) جمع کردند. خبرنگار هندی پس از ورود به آسایشگاه نگاهی به اطراف انداخته و به سراغ کم سن‌ترین فرد آسایشگاه می‌رود. این اسیر از انجام مصاحبه به دلیل عدم حجاب خبرنگار خودداری می‌کند. خبرنگار می‌پرسد اجازه می‌دهید که من حجاب بکنم و شما جواب بدهید؟ با جواب مثبت آقای طحانیان، آنگاه خبرنگار شال بزرگی را که بر دوش خود داشت، روی سرش انداخته و شروع می‌کند به سؤال پرسیدن. در ابتدا خبرنگار هندی از او درباره سن، شهر و محل سکونتش سؤال می‌کند و بعد می‌پرسد: «چقدر شما در بسیج بودید؟» سپس این‌طور ادامه داد: «وقتی آقای خمینی گفتند که این افراد (بچه‌ها) مال ما نیستند ما آن‌ها را نمی‌گیریم، چه فکری دارید آقا[1]؟»
سربازان عراقی تعدادی از اسرای نوجوان ایرانی را به این [[اردوگاه]] منتقل کرده و در آسایشگاه‌های شماره 17 و 18 در قاطع 3 اسکان داده بودند <sup>(10)</sup>. هر از چند گاهی تعدادی خبرنگار برای تهیه گزارش به این اردوگاه آورده می‌شدند تا اینکه دریکی از این روزها یک خبرنگار هندی به نام «ناصره» برای انجام مصاحبه به این اردوگاه آمد. عراقی‌ها همه اسرای نوجوان ایرانی را در یک آسایشگاه <sup>(شماره 18)</sup> جمع کردند. خبرنگار هندی پس از ورود به آسایشگاه نگاهی به اطراف انداخته و به سراغ کم سن‌ترین فرد آسایشگاه می‌رود. این اسیر از انجام مصاحبه به دلیل عدم حجاب خبرنگار خودداری می‌کند. خبرنگار می‌پرسد اجازه می‌دهید که من حجاب بکنم و شما جواب بدهید؟ با جواب مثبت آقای طحانیان، آنگاه خبرنگار شال بزرگی را که بر دوش خود داشت، روی سرش انداخته و شروع می‌کند به سؤال پرسیدن. در ابتدا خبرنگار هندی از او درباره سن، شهر و محل سکونتش سؤال می‌کند و بعد می‌پرسد: «چقدر شما در بسیج بودید؟» سپس این‌طور ادامه داد: «وقتی آقای خمینی گفتند که این افراد <sup>(بچه‌ها)</sup> مال ما نیستند ما آن‌ها را نمی‌گیریم، چه فکری دارید آقا[1]؟»


[[مهدی طحانیان]] در پاسخ چنین گفت: «اول این‌که این سؤال شما سیاسی است و دوم این‌که من نمی‌دانم که رهبر ما چنین حرفی زده است، او رهبر من و هر کاری او گفت».
[[مهدی طحانیان]] در پاسخ چنین گفت: <blockquote>«اول این‌که این سؤال شما سیاسی است و دوم این‌که من نمی‌دانم که رهبر ما چنین حرفی زده است، او رهبر من و هر کاری او گفت».او گفت بروید، می‌رویم. بایستید، وامی ایستیم. هرچه او بگوید.</blockquote>سپس خبرنگار هندي به‌سوی یکی دیگر از اسرای نوجوان ایرانی به نام عليرضا رحيمي می‌رود و او نيز خبرنگار هندی را با این بیت شعر مورد خطاب قرار می‌دهد:<blockquote><big>اي زن به تو از فاطمه (س) این‌گونه خطاب است          ارزنده‌ترین زينت زن حفظ حجاب است.</big></blockquote>بااینکه حدود یک ماه و نیم از اسارت ما می‌گذشت اما [[خانواده]] من هیچ خبری از اسارت من نداشتند؛ و ما تقریباً تا اواخر آبان ماه یعنی تا 4 ماه از طرف [[صلیب سرخ]] ثبت‌نام نشدیم و حتی مجروحین عملیات رمضان که تا 5 ماه و نیم؛ و بعدازاین 4 ماه برای اولین بار [[صلیب سرخ]] به اردوگاه آمد؛ که آن نامه‌های آبی ما را یعنی همان تک امضاها را فرستادند برای خانواده‌هایمان؛ و برای اولین بار بعد 5 الی 6 ماه خانواده‌ام از اسارت من به‌طور رسمی اطلاع پیدا کردند. من آن موقع که رفتم برای مصاحبه با [[رادیو]] بغداد در انتهای مصاحبه‌ام شماره تلفن دایی‌ام در بازار تهران را گفتم تا هر کس صدای من را می‌شنید با این شماره تماس بگیرد؛ و از طریق همان شماره تلفن به دایی من اطلاع دادند که ما هم‌چین صدایی را شنیده‌ایم و خانواده من هم از همین راه خبردار شده بودند که من اسیرشده‌ام.<ref>(اعلایی، 1401).</ref>


او گفت بروید، می‌رویم. بایستید، وامی ایستیم. هرچه او بگوید.
== پاورقی ==
[1]. این جمله بدون هیچ دخل و تصرفی دقیقاً همان عبارتی است که توسط خبرنگار هندی بیان‌شده است. البته قابل‌ذکر است که نسبت دادن این مطلب (نگرفتن [[اسرا]] توسط ایران) به امام خمینی دروغی بود که آن خبرنگار به نیت خاصی به زبان آورد.


سپس خبرنگار هندي به‌سوی یکی دیگر از اسرای نوجوان ایرانی به نام عليرضا رحيمي می‌رود و او نيز خبرنگار هندی را با این بیت شعر مورد خطاب قرار می‌دهد:
== نیز نگاه کنید به ==


اي زن به تو از فاطمه (س) این‌گونه خطاب است
* [[اسارت و اسیران]]
* [[اسرا]]
* [[مهدی طحانیان]]


ارزنده‌ترین زينت زن حفظ حجاب است.
== کتابشناسی ==
 
[[رده:اسارت و اسیران]]
بااینکه حدود یک ماه و نیم از اسارت ما می‌گذشت اما [[خانواده]] من هیچ خبری از اسارت من نداشتند؛ و ما تقریباً تا اواخر آبان ماه یعنی تا 4 ماه از طرف [[صلیب سرخ]] ثبت‌نام نشدیم و حتی مجروحین عملیات رمضان که تا 5 ماه و نیم؛ و بعدازاین 4 ماه برای اولین بار صلیب سرخ به اردوگاه آمد؛ که آن نامه‌های آبی ما را یعنی همان تک امضاها را فرستادند برای خانواده‌هایمان؛ و برای اولین بار بعد 5 الی 6 ماه خانواده‌ام از اسارت من به‌طور رسمی اطلاع پیدا کردند. من آن موقع که رفتم برای مصاحبه با [[رادیو]] بغداد در انتهای مصاحبه‌ام شماره تلفن دایی‌ام در بازار تهران را گفتم تا هر کس صدای من را می‌شنید با این شماره تماس بگیرد؛ و از طریق همان شماره تلفن به دایی من اطلاع دادند که ما هم‌چین صدایی را شنیده‌ایم و خانواده من هم از همین راه خبردار شده بودند که من اسیرشده‌ام (اعلایی، 1401).
[[رده:اسرا]]
----[1]. این جمله بدون هیچ دخل و تصرفی دقیقاً همان عبارتی است که توسط خبرنگار هندی بیان‌شده است. البته قابل‌ذکر است که نسبت دادن این مطلب (نگرفتن [[اسرا]] توسط ایران) به امام خمینی دروغی بود که آن خبرنگار به نیت خاصی به زبان آورد.
[[رده:اردوگاه]]
[[رده:تولید اطلاعات از طریق خبرنگاران]]
[[رده:تولید اطلاعات از طریق تلویزیون]]
[[رده:تولید اطلاعات از طریق رادیو]]
[[رده:تولید اطلاعات از طریق جاسوسان]]
[[رده:صلیب سرخ]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۲۱:۰۶

خبرنگاران

سربازان عراقی تعدادی از اسرای نوجوان ایرانی را به این اردوگاه منتقل کرده و در آسایشگاه‌های شماره 17 و 18 در قاطع 3 اسکان داده بودند (10). هر از چند گاهی تعدادی خبرنگار برای تهیه گزارش به این اردوگاه آورده می‌شدند تا اینکه دریکی از این روزها یک خبرنگار هندی به نام «ناصره» برای انجام مصاحبه به این اردوگاه آمد. عراقی‌ها همه اسرای نوجوان ایرانی را در یک آسایشگاه (شماره 18) جمع کردند. خبرنگار هندی پس از ورود به آسایشگاه نگاهی به اطراف انداخته و به سراغ کم سن‌ترین فرد آسایشگاه می‌رود. این اسیر از انجام مصاحبه به دلیل عدم حجاب خبرنگار خودداری می‌کند. خبرنگار می‌پرسد اجازه می‌دهید که من حجاب بکنم و شما جواب بدهید؟ با جواب مثبت آقای طحانیان، آنگاه خبرنگار شال بزرگی را که بر دوش خود داشت، روی سرش انداخته و شروع می‌کند به سؤال پرسیدن. در ابتدا خبرنگار هندی از او درباره سن، شهر و محل سکونتش سؤال می‌کند و بعد می‌پرسد: «چقدر شما در بسیج بودید؟» سپس این‌طور ادامه داد: «وقتی آقای خمینی گفتند که این افراد (بچه‌ها) مال ما نیستند ما آن‌ها را نمی‌گیریم، چه فکری دارید آقا[1]؟»

مهدی طحانیان در پاسخ چنین گفت:

«اول این‌که این سؤال شما سیاسی است و دوم این‌که من نمی‌دانم که رهبر ما چنین حرفی زده است، او رهبر من و هر کاری او گفت».او گفت بروید، می‌رویم. بایستید، وامی ایستیم. هرچه او بگوید.

سپس خبرنگار هندي به‌سوی یکی دیگر از اسرای نوجوان ایرانی به نام عليرضا رحيمي می‌رود و او نيز خبرنگار هندی را با این بیت شعر مورد خطاب قرار می‌دهد:

اي زن به تو از فاطمه (س) این‌گونه خطاب است ارزنده‌ترین زينت زن حفظ حجاب است.

بااینکه حدود یک ماه و نیم از اسارت ما می‌گذشت اما خانواده من هیچ خبری از اسارت من نداشتند؛ و ما تقریباً تا اواخر آبان ماه یعنی تا 4 ماه از طرف صلیب سرخ ثبت‌نام نشدیم و حتی مجروحین عملیات رمضان که تا 5 ماه و نیم؛ و بعدازاین 4 ماه برای اولین بار صلیب سرخ به اردوگاه آمد؛ که آن نامه‌های آبی ما را یعنی همان تک امضاها را فرستادند برای خانواده‌هایمان؛ و برای اولین بار بعد 5 الی 6 ماه خانواده‌ام از اسارت من به‌طور رسمی اطلاع پیدا کردند. من آن موقع که رفتم برای مصاحبه با رادیو بغداد در انتهای مصاحبه‌ام شماره تلفن دایی‌ام در بازار تهران را گفتم تا هر کس صدای من را می‌شنید با این شماره تماس بگیرد؛ و از طریق همان شماره تلفن به دایی من اطلاع دادند که ما هم‌چین صدایی را شنیده‌ایم و خانواده من هم از همین راه خبردار شده بودند که من اسیرشده‌ام.[۱]

پاورقی

[1]. این جمله بدون هیچ دخل و تصرفی دقیقاً همان عبارتی است که توسط خبرنگار هندی بیان‌شده است. البته قابل‌ذکر است که نسبت دادن این مطلب (نگرفتن اسرا توسط ایران) به امام خمینی دروغی بود که آن خبرنگار به نیت خاصی به زبان آورد.

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. (اعلایی، 1401).