معنای مهربانی
شب همه خسته و کوفته به اتاق مخصوص آشپزها میرفتند و از فرط خستگی، عمیق میخوابیدند.
یكی از آشپزها به نام مراد نزدیك سحر بیدار شد كه به آشپزخانه برود. هر روز یكی باید زودتر بیدار میشد و دیگ آش صبح را آماده میكرد.
وقتی از اتاق خارج میشد، چشمش به ابوترابی افتاد كه در کنج اتاق سر روی زانو گذاشته بود، طوری كه نشان میداد خوابیده است. مراد نگران شد و صدایش زد.
ـ حاج آقا! مثل اینکه سر جایت نخوابیدهای.
ابوترابی آهسته سرش را بلند كرد و به آرامی گفت:
«هیس!»
مراد جلوتر رفت و چشمش به یك بچهكبوتر افتاد كه سر جای ابوترابی خوابیده و او منتظر مانده تا آن كبوتر بیدار شود. [۱]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ محمودزاده، نصرتالله(1403). خاکیآسمانی، تهران: پیام آزادگان،
فرزانه قلعه قوند