خویشاوندان

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۵۷ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

افرادی كه به همراه یكی از بستگان خود در اسارت رژیم بعث عراق قرار داشتند.در لغت‌نامه دهخدا «قرابت، نسبت، خویشی و نَسَب» معنی شده است و خویشاوند به کسی گفته می‌شود که به‌واسطه نسبت یا ازطرف پدر یا ازطرف مادر و جز آن، به شخص نزدیک باشد. یکی از برکات هشت سال دفاع مقدس شكوفا شدن همکاری و تعاون پنهان در نهاد یکایک مردم ایران بود. همه مردم اراده كردند تا در امور اجتماعی مربوط به سعادت مادی و معنوی جامعه خود مشارکت و همکاری كنند. در واقع، جامعه‌پذیری مردم ایران و ترجیح منافع جمعی بر منافع فردی، در این دوره تاریخی، به حد بلوغ رسید و کمتر کسی بود که در سال‌های جنگ، روح تعاون و همکاری در او بروز نکرده باشد. همین روح تعاون و همبستگی بود که باعث شد مردم مسلمان از حق و حقوق شخصی و فردی خود بگذرند و روح ایثار و فداکاری را هم در میدان جنگ و هم در پشت جبهه‌ها تقویت کنند.

اكثریت مردم آنچه داشتند در طبق اخلاص نهادند و به حمایت از رزمندگان اسلام که فرزندان، برادران، خواهران، همسران و خویشاوندان بودند پرداختند،[۱] به‌طوری‌که از یک خانواده فرزندان و از خانواده دیگر پدر به جبهه می‌رفتند. فرزندان کوچک، که هنوز به سن نوجوانی هم نرسیده بودند، عاشقانه و ملتمسانه با راضی کردن بزرگ‌ترها و مسئولان و حتی با دست بردن در شناسنامه‌ها، خود را به میدان جنگ می‌رساندند و به‌عنوان سقا و... خدمت می‌کردند و اغلب خانواده‌ها نه‌تنها از رفتن فرزند کم‌سن‌وسالشان به میدان جنگ ممانعت نمی‌کردند، حتی با آنها همکاری داشتند و آنها را تشویق می‌کردند.

اسرای خویشاوند

اسیران نظامی خویشاوند

اسیران نظامی خویشاوند آنهایی بودند که با لباس نظامی و تحت امر نیروهای نظامی و بسیج به جبهه‌ها می‌رفتند و معمولاً پس از اسارت، همدیگر را پیدا می‌کردند یا آشکار می‌شد که خویشاوندند. تعداد این اسیران در دوران اسارت اندك بود.

اسیران غیرنظامی

اسیران غیرنظامی کسانی بودند که در اثر اشغال روستاها و خانه‌هایشان یا ویرانی خانه‌ها و سرگردانی‌شان در مرز اسیر عراقی‌ها می‌شدند. تعداد این اسیران در مقایسه با اسیران نظامی بیشتر بود. بیشتر اسرایی که نظامی نبودند، با یکدیگر نسبت خویشاوندی داشتند؛ مثلاً دو یا چهار برادر یا پدری با دو فرزندش، با هم، به اسارت درآمده بودند. به‌خصوص این نسبت خویشاوندی میان کُردهایی که اوایل جنگ اسیر شده بودند، زیاد بود.

«اوایل جنگ عراقی‌ها یک روستا را محاصره کرده بودند و اکثر این روستایی‌ها با هم خویشاوند بودند. زن‌های آنها را به اردوگاه جداگانه‌ای بردند و مردها را هم به اردوگاه ما آورده بودند. هر وقت صلیب سرخ می‌آمد، نامه‌ای از خانواده‌های آنها می‌آورد که یکی دو بار چند نفر از اسرای ما را پیش زن و بچه‌هایشان در اردوگاه نزدیک الانبار بردند که خودشان به آن می‌گفتند اردوگاه معاودین، یعنی پناهنده‌ها، ولی چنین چیزی نبود. آنها هم مثل ما اسیر و در تنگنا بودند».

چگونگی باخبر شدن اسرای خویشاوند از یکدیگر

برای باخبر شدن از خویشاوندان در اسارت سازوكار مشخصی وجود نداشت. همه‌چیز به‌صورت اتفاقی و برحسب شانس رخ می‌داد: یکی از همشهریان به نام رضا، که سرباز تیپ ما بود، در اثر بیماری به اسهال خونی مبتلا و به بیمارستان نظامی صلاح‌الدین اعزام شد. او یک برادر بزرگ‌تر داشت به نام اروج که او هم سرباز لشکر 81 بود که از هنگام اعزام به خدمت از همدیگر خبر نداشتند. رضا تعریف می‌کرد:

« وقتی عراقی‌ها مرا چشم‌بسته به بیمارستان بردند، فشار دل‌پیچه داشتم. گاهی تا سه ساعت در دستشویی می‌ماندم. توالت آنجا بزرگ بود و گاهی چند نفر با هم به دستشویی می‌رفتند. روزی در گوشه‌ دستشویی افتادم و از درد به زبان ترکی به خدا شکایت می‌کردم. ناگهان یک نفر مرا به اسم صدا زد. به زور چشمم را به این‌سو و آن‌سو خیره کردم. دیدم برادرم اروج است. همدیگر را بغل کردیم. گریه کردیم. نگهبانان آمدند و من فریاد زدم برادرم است. 18 ماه از اسارت ما می‌گذشت و از سرنوشت هم بی‌خبر بودیم، درحالی‌که تنها 25 متر ازطریق سیم‌خاردار و موانع فاصله داشتیم.»[۲] [۳]

    «تعدادی اسیر از اردوگاه رمادی را به اردوگاه ما آوردند. یکی از آنها مریض شد. من هم فکر کنم ناراحتی معده گرفتم و به بهداری مراجعه کردم. دکتر پرسید اسمت چیه؟ گفتم قنبر. گفت فامیلت چیه؟ گفتم بهارستانی. آمدم بیرون. شخصی آمد کنارم و گفت تو آشنای غلام بهارستانی هستی؟ گفتم: داداشم است. گفت در اردوگاه ما اسیر بود. با هم رفتیم و به پدرم گفتم که غلام در اردوگاه رمادی است. آن موقع نقل‌وانتقال در اردوگاه‌ها ممنوع بود، ولی پدرم با توجه به شرایط سنی من و خودش که پیرمرد بود، درخواست کرد تا غلام را هم به اردوگاه ما بیاورند و صلیب سرخ این کار را کرد و بعد از این من و برادر و پدرم با هم بودیم.»[۴]

نیز نگاه کنید به

كتاب‌شناسی

  1. خارکوهی، غلامرضا (1387). برکات 8 سال دفاع مقدس. (مكان انتشار نامعلوم)،ص.53.
  2. احمدزاده، میکائیل (1388). اردوگاه 15 تکریت. تهران: شاهد.،ص.88.
  3. علیدوست قزوینی، علی (1385). ابر فیاض. قم: عرش اندیشه،ص.91.
  4. نیری، حسین (1386). بزرگمرد کوچک. تهران: سوره مهر،ص.86.

برای مطالعه بیشتر

بهشتی، مرتضی (1379). حدیث یحیی. تهران: پیام آزادگان.

خوش‌زاد، اکبر (1391). اسارت فرحبخش. تهران: آل احمد.

زین‌العابدین، مسعود (1392). تجمع ممنوع. آذربایجان شرقی: سوره مهر.

زهرا یزدی‌نژاد