من همان عبدالله هستم(کتاب)

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۳۸ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب من همان عبدالله هستم: خاطرات خودنگاشت عبدالله تاج‌فر جانباز آزادة ايلامي '''خاطرات خودنگاشت عبدالله تاج‌فر جانباز آزاده ايلامی''' === فرداده کتاب === '''نويسنده:''' عبدالله تاج‌فر ''' ''' '''ويراستار:'''...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کتاب من همان عبدالله هستم: خاطرات خودنگاشت عبدالله تاج‌فر جانباز آزادة ايلامي

خاطرات خودنگاشت عبدالله تاج‌فر جانباز آزاده ايلامی

فرداده کتاب

نويسنده: عبدالله تاج‌فر  

ويراستار: فرزانه قلعه‌قوند

حروف‌چين و صفحه‌آرا: مريم مرداني

ليتوگرافي، چاپ و صحافي: سليمان‌زاده

نوبت و سال چاپ: اول، 1393  

شمارگان: 1000 

قيمت پشت جلد: 9900 ريال   

تعداد صفحات: 264  

شابک: 7-88-5013-600-978

قطع کتاب: وزيري  

نوع کتاب: خاطره  

معرفي کتاب، معرفي راوي و نويسنده

کتاب من همان عبدالله هستم، خاطرات خودنگاشت عبدالله تاج‌فر جانباز آزادة ايلامي است عبدالله تاج‌فر از ويژگي‌هاي ژئوپليتيکي و جغرافيايي خاص منطقه محل زندگي‌اش، به خوبي پلي به اتفاق‌هاي ريز و درشت آن روزها مي‌زند؛ به‌طوري‌که خواننده مي‌تواند همراه او به همه زاويه‌هاي خاطراتش سرک بکشد.

عبدالله تاج‌فر، در 28 مهرماه 1363 در عمليات ميمک به اسارت درآمد و سال‌هاي اسارت خود را در اردوگاه موصل 2، معروف به اردوگاه خيبري‌ها سپري کرد.

گزيده‌اي از محتواي کتاب

در انتهاي سالن بيمارستان گوشه‌اي را به اسرا اختصاص داده بودند؛ ارتباط با بيرون ممکن نبود. در ورودي آن اتاق دو نفر سرباز عراقي نگهبان بودند. داخل اتاق چند تخت بود و تعدادي اسير از اردوگاه‌هاي ديگر آنجا بستري بودند. اسرا اسهال داشتند، اما بيماران را به دستشويي نمي‌بردند. مانند آسايشگاه در گوشه‌اي از اتاق سطلي گذاشته بودند و مي‌گفتند داخل آن تخليه کنيد. دو روز گذشت. غذاهاي چرب برايمان مي‌آوردند که اگر مي‌خورديم، بي‌شک مي‌مرديم. بعد از چند روز اوضاع جسمي‌ام به شدت وخيم شد، مرگ را چشمم مي‌ديدم. نه مي‌توانستم بنشينم، نه مي‌توانستم دراز بکشم و نه مي‌توانستم بخوابم؛ خواب‌هايم چند ثانيه‌اي بود. با کابوس‌هاي وحشتناک بيدار مي‌شدم. دوستان اسيرم دورم حلقه زده بودند. هر چه به سرباز نگهبان مراجعه و درخواست دکتر مي‌کردند، جوابشان اين بود «خلي يموت»، بذار بميرد ... [۱].

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،