هزار شب و یک شب(کتاب)

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۳۶ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب هزار شب و یک شب: خاطرات آزاده بيژن کريمي، آزادة شهرکردي است '''خاطرات آزاده بيژن کريمی، آزاده شهرکردی''' === فرداده کتاب === '''نويسنده:''' بيژن کريمي '''  ''' '''ويراستار:''' مريم بيات  '''حروف‌چين و صفحه‌آرا:'''...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کتاب هزار شب و یک شب: خاطرات آزاده بيژن کريمي، آزادة شهرکردي است

خاطرات آزاده بيژن کريمی، آزاده شهرکردی

فرداده کتاب

نويسنده: بيژن کريمي   

ويراستار: مريم بيات 

حروف‌چين و صفحه‌آرا: مريم مرداني   

ليتوگرافي، چاپ و صحافي: پرتو- نگين

نوبت و سال چاپ: اول، 1390   

شمارگان: 2000  

قيمت پشت جلد: 60000 ريال  

تعداد صفحات: 356

شابک: 9-55-5013-600-978

قطع کتاب: وزيري

نوع کتاب: خاطره 

معرفي کتاب

اين کتاب خاطرات آزاده بيژن کريمي، آزادة شهرکردي است. بيژن با پاي راستي که زانويش گلوله خورده بود و کتفي که آن هم از گلوله دشمن بي‌نصيب نمانده بود، به اسارت درآمد. در حالي که چند روز از مجروحيت و بيهوشي‌اش مي‌گذشت، قاعدتاً او بايد در اين مدت از خونريزي يا گرسنگي و تشنگي تلف مي‌شد، اما خواست خدا بود که زنده بماند. در همان لحظات اول اسارت يک سرباز جوان عراقي نارنجکي به سمتش پرتاب مي‌کند که به شکل تصادفي تنها چند ترکش نصيب بيژن مي‌شود. همين‌طور چند روز بعد يک افسر بعثي به قصد زدن تيرخلاص گلوله‌اي به او شليک مي‌کند که به دست وي برخورد مي‌کند.

بيژن کريمي سال 1366 در عمليات والفجر 10 در جبهة شمالي به اسارت دشمن بعثي درآمد. سال‌هاي اسارت اين آزاده در زندان الرشيد و اردوگاه‌هاي تکريت 11 به‌عنوان مفقودالاثر سپري شد.

گزيده‌اي از محتواي کتاب

يکي از سربازهاي عراقي نزديک کاميون رفت و در عقب کاميون را باز کرد. پايين پريد و با سرباز ديگر، يکي سر و ديگري پاي جنازه‌ها را مي گرفتند و با شمارش يک، دو، سه آن پيکرها را به داخل کاميون پرتاب مي‌کردند! خيلي دردناک و رنج‌آور بود.

با ديدن اين صحنه گرسنگي و تشنگي، گرما و رنج و درد خودمان را فراموش کرديم. با بي‌رحمي تمام همانند اينکه کيسه باري را به داخل کاميون بيندازند، اين جنازه‌ها را که در غربت و اسارت با رنج بسيار شهيد شده بودند، اينگونه داخل کاميون مي‌انداختند.

خدايا اينها چه کساني هستند. سربازان عراقي چنان قهقهه مي‌زدند، انگار مسابقة پرتاب گذاشته بودند! وقتي به جمع خودمان نگاه کردم، ديدم هر کدام از بچه‌ها همان‌طور که سر جاي خود بي‌حال روي زمين افتاده‌اند، فقط اشک مي‌ريزند. کسي حرفي نمي‌زند[۱].

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،