چشم تر: خاطرات بهجت افروز(کتاب)

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۴۰ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب چشم تر: خاطرات بهجت افروز '''بيان خاطراتي از جنگ ايران و عراق و دوران اسارت رزمندگان ايران در اردوگاه‌هاي عراق''' === فرداده کتاب === '''نويسنده:''' فاطمه دوست‌کامي '''حروف‌چين و صفحه‌آرا:''' مريم مرداني '''ليتوگراف...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کتاب چشم تر: خاطرات بهجت افروز

بيان خاطراتي از جنگ ايران و عراق و دوران اسارت رزمندگان ايران در اردوگاه‌هاي عراق

فرداده کتاب

نويسنده: فاطمه دوست‌کامي

حروف‌چين و صفحه‌آرا: مريم مرداني

ليتوگرافي، چاپ و صحافي: پرتو- نگين

نوبت و سال چاپ: اول، 1390

شمارگان: 2000

قيمت پشت جلد: 50000 ريال

تعداد صفحات: 304/ مصور

شابک: 7-33-5013-600-978

قطع کتاب: رقعي

نوع کتاب: خاطره

معرفي کتاب

اين کتاب بيان خاطراتي از جنگ ايران و عراق و دوران اسارت رزمندگان ايران در اردوگاه‌هاي عراق است. در اين اثر برخي خاطرات تلخ و شيرين اسراي ايراني در دوران اسارت بيان شده است. شکنجه‌هاي وحشيانه مأموران بعثي عراق نسبت به اسراي ايراني و تحمل اين شکنجه‌ها توسط اين اسرا، ارائة تصويري از روحيه خوب اسراي ايراني در اردوگاه‌هاي عراق و اخلاص و صبر آنان در قبال شکنجه‌هاي جسمي و روحي و خاطراتي از آزادي اسراي ايراني در مرداد 1369 از اصلي‌ترين مطالب نگاشته شده در اين نوشتار است که به قلم يکي از اين اسيران به نگارش درآمده است.

گزيده‌اي از محتواي کتاب

در قسمتي از اردوگاه يک اتاقک نيمه‌ساخته وجود داشت که عراقي‌ها مشغول آماده کردن آن براي استفاده نيروهاي خودشان بودند. آنها محمد را به اين اتاقک نيمه‌‌ساخته آوردند و با کابل، باتوم و نبشي به جان او افتادند. بعد او را به داخل حمام برده و به روي سينه خواباندند و شيشه‌اي را روي کمرش خرد کردند و دوباره با کابل و چوب به جانش افتادند. جراحت کمرش شديد و خونريزي‌اش زياد بود. در همان وضعيت تن نيمه‌جانش را دوباره کشان‌‌کشان به سمت همان اتاقک بردند. آنجا جلادي وحشي‌صفت به نام عدنان انتظار پيکر نحيف محمد را مي‌کشيد. او که يکي از نگهبان‌هاي عراقي فارسي‌زبان بود، براي آزار و اذيت بيشتر رضايي، پارچي از آب و نمک آماده کرده و روي بدن او ريخت و با جارويي که در دست داشت، خرده‌هاي شيشه را از روي کمرش پاک کرد. محمد از درد به خود مي‌پيچيد اما ديگر تواني باري ناله‌کردن نداشت. بارها زير شکنجه بيهوش شد و هر بار به طريقي او را به هوش آورند. آخرين بار براي به هوش آوردنش او را دوباره به حمام برگرداندند و زير دوش آب داغ بردند. محمد به طرز فجيعي ناله کرد و به هوش آمد. صداي ناله‌اش فضاي اردوگاه را پر کرده بود. ما مثل يک تکه چوب خشکمان زده بود و فقط اشک مي‌ريختيم و جز دعا کاري از دستمان برنمي‌آمد. سربازان بعثي براي اين‌که صدايش را قطع کنند چند قالب صابون را به طرز جنون‌آميزي در دهانش فرو کردند که تعدادي از آنها وارد گلوي او شد و ... [۱].

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،