عنبر

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۲ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۴۷ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|کتاب عنبر: خاطرات جانباز و آزادة خوزستاني (رامشير) جاسم مقدم است '''کتاب خاطرات جانباز و آزادة خوزستاني (رامشير) جاسم مقدم''' === فرداده کتاب === '''نويسنده:''' جاسم مقدم '''ناشر:''' پيمان غدير، مؤسسه فرهنگي هنري پيام آزادگان...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کتاب عنبر: خاطرات جانباز و آزادة خوزستاني (رامشير) جاسم مقدم است

کتاب خاطرات جانباز و آزادة خوزستاني (رامشير) جاسم مقدم

فرداده کتاب

نويسنده: جاسم مقدم

ناشر: پيمان غدير، مؤسسه فرهنگي هنري پيام آزادگان

ويراستار: معاونت پژوهش و نشر

حروف‌چين و صفحه‌آرا: مريم مرداني

ليتوگرافي، چاپ و صحافي: آبرنگ، رامين

نوبت و سال چاپ: اول، 1384

شمارگان: 2000

قيمت پشت جلد: 15000 ريال

تعداد صفحات: 152/ مصور

شابک: x- 9- 94650 - 964

قطع کتاب: رقعي

نوع کتاب: خاطره

معرفي کتاب، معرفي راوي و نويسنده

اين کتاب خاطرات جانباز و آزادة خوزستاني (رامشير) جاسم مقدم است و در 61 موضوع به نگارش درآمده است.

او در نوزدهم بهمن سال 1361 در عمليات والفجر مقدماتي درحالي‌که در نبرد با دشمن به‌شدت زخمي شده بود، به اسارت درآمد. سال هاي اسارت اين آزاده در اردوگاه الانبار (کمپ 8، معروف به عنبر) سپري شد.

گزيده‌اي از محتواي کتاب

آتش گلوله‌هاي‌ سنگين، دود و بوي باروت‌ و فرياد اكبر همة ميدان‌ را پر كرده‌ بود.

‌‌ما وارد ميدان مين‌ شده بوديم. ديگر درنگ‌ جايز نبود. هنوز چند قدمي‌ برنداشته‌ بوديم كه ناگهان انفجاري‌ رخ‌ داد و دو سه‌ نفر به‌ هوا پرتاب شدند ... يكي از بچه‌ها قسمتي از بدنش‌ سوخت‌ و چند نفر ديگر زخمي‌ شدند.

‌‌هنوز از زمين‌ بلند نشده‌ بوديم كه موشكي‌ ديگر فرود آمد. بر اثر انفجار آن‌ يكي از بچه‌ها شهيد شد. من‌ هم‌ به‌ هوا پرتاب شدم.

به‌‌سرعت‌ برخاستم و به‌ جلو حركت‌ كردم. چند قدمي‌ برداشته بودم كه نوك‌ سلاحم به چيزي گير كرد. خيال‌ كردم‌ به‌ بوته‌اي گير كرده‌ است. بنابراين‌ آن‌ را به‌‌شدت كشيدم. ناگهان‌ در فاصلة دو متري‌ام يك مين‌ والمري‌ به‌ هوا پرتاب شد و موج آن مرا بر زمين‌ انداخت‌ و چند تركش‌ آن‌ در بدنم‌ فرو رفت. "به من موشک آر.پي.جي‌ برسانيد"!

چند گلوله از كوله‌پشتي‌ام برداشتم و به سوي صدا حرکت کردم. هنوز چند متري‌ با او فاصله داشتم‌ كه‌ ناگهان‌ آتش عقبة آرپي‌جي به صورتم‌ خورد و تمام‌ صورتم سوخت ... ديگر چيزي نفهميدم[۱].

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،