نامه های هنری و ادبی
نامههای هنری- ادبی
در میان نامههای اسرا به خانوادههایشان، نامههایی به چشم میخورد که با هنرمندی و برخوردار از نوعی سجع و موسیقی درونی نوشته شدهاند. بعضی از این نامهها، متنهای شاعرانه دارند و بعضی ضمائم هنری. آیات خوشنویسیشده قرآن، گلدوزیهای کوچک و نقاشی، بعضی از ضمیمههایی است که با نامه اسرا به خانواده ارسال میشد.
شماره کارت صلیب: 6008 نام کامل گیرنده: فاطمه صدیقی
نام کامل فرستنده: ناصر شفیعی نشانی کامل گیرنده: ایران، تهران، اتوبان کرج، پیکانشهر
نام پدر: محمود
اسارت: عراق، موصل، اردوگاه شماره چهار
نور چشمانم سلام. حالتان چطوره؟ خوب و سرحال هستید؟ باباجون، اگر خوب و سرحالید، بگذار برایتان قصه بگم. قصه شیرین و دوستداشتنی. بگم بابا جون؟ یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچکس نبود. همه دشتها بیآب و علف. همه رودخونهها خشک و خالی. شب بیستاره بود، روزا هم خورشید نبود. آسمون رنگی نداشت. زمینم وجود نداشت. مثل الان برف نبود. بارون نبود، تو کوچهها، پشتبوما آفتاب نبود. تو خونهها آدم نبود، تنور آتش نبود، بارون نبود، بابا جونتون اسیر نبود. اصلاً بابا نبود، مامانم نبود. ولی حالا، بابا جون! تو آسمون ستاره هست. توی تنور آتش و نون پخته هست. گرسنه میشیم، نون میخوریم. پنیر و سبزی میخوریم. نون میخوریم سیر میشیم. اما حالا باباجون! حرفهامو کوتاه بکنم. ازت سؤال کوتاه بکنم. سؤال اولم اینه، هم آسونه هم مختصر. گرسنه میشیم چه میکنیم؟ نون میخوریم. پنیر و سبزی میخوریم. تشنه میشیم آب میخوریم، نوشابه و شربت میخوریم؛ سؤال دومم اینه. مثل سؤال اولی هم آسونه هم مختصر. مریض میشیم کجا میریم؟ حکیم میریم. بدتر میشیم طبیب میریم. کثیف میشیم حموم میریم؛ سؤال سومم اینه. مثل سؤال دومی، هم آسونه هم مختصر. ظهر همیشه چی چی میاد؟ نهار میاد. شب که میشه شام میاد. روز که میشه خورشید میاد. تو شب ستاره در میاد. ماه میاد. زمستون میشه، برف میاد، بارون میاد. بهار میشه گلاب میاد، صفا میاد، شادی میاد، باد خنک تو خونهها میاد. بوی گلها تو آسمون میره. کاغذ داره تموم میشه. قلم داره خشک میشه؛ سؤال چهارم، اضافیه باشه بعداً میگم باباجون. سؤال اولم چی شد؟ دوم و سومی چی شد؟ اگر وقت نداری، بعداً بگو. جواب مختصر بگو. اون همه حرفها که زدم میدونی چی بود؟ نعمت اون خدای مهربون، هم توی زمین هم آسمون. پس بابا جون شکر خدا کنی. صبح که بلند میشید، نماز بخونید. ظهر میشه، مدرسهها تعطیل میشه. همون موقع مسجد باز میشه. از منارهها صدا میاد. صدای باصفا مییاد، مردم میرند تو مسجدا. رو به خدای باوفا. راز و نیاز و التماس باباجون چقدر خوبه، آدمی که با نماز باشه، رفیق خدای مهربون باشه.
باباجون! چقدر خوب است شما هم اینطور باشید و از خدا دور نباشید. قصه ما تمام شد. خدا نگهدارتان. والسلام. شفیعی 31/3/66