اردوگاه موصل 2
یكی از اردوگاههای نگهداری اسرای ایرانی در عراق.
مقدمه
اردوگاه موصل 2 در اواسط مهرماه 1359 در داخل پادگانی در نزدیکی شهر موصل افتتاح شد. موصل مرکز استان نینوا است که در غربیترین نقطه عراق قرار دارد و بیشترین فاصله را با مرزهای ایران دارد و این فاصله زیاد سبب میشد که اسرا کمتر به فکر فرار باشند[۱] [۲].مردم استان نینوا و موصل اكثرشان اهل سنت و نسبت به رژیم بعثی صدام وفادار بودند. اردوگاه موصل 2 با فاصله کمی در نزدیکی سه اردوگاه دیگر قرار داشت که بهمرور زمان در ادامه جنگ این سه قلعه نیز محل نگهداری اسرا گردید.
وضعیت ظاهری
در طبقه اول این اردوگاه، چهارده سالن بزرگ وجود داشت که این سالنها به طول 24 و عرض 12 متر بودند. دوازده پنجره در سمت حیاط بود که هرکدام یک متر و 40 سانتیمتر طول و 70 سانتیمتر عرض داشت که با میلههای آهنی در جلوی آن ایجاد مانع کرده بودند. هر آسایشگاه دو در آهنی بزرگ داشت که یکی از آنها همیشه بسته بود؛ هر آسایشگاه شش ستون در وسط و هشت پنکه داشت. این ساختمان به شکل قلعه و از بتون ساخته شده بود. پهنای دیوارها بیش از 60 سانتیمتر و بلندی ساختمان حدود ده متر بود. طبقه دوم اردوگاه موصل 2 قدیم در اختیار خود عراقیها بود و اسرا را فقط برای شکنجه به بالا میبردند.
گاهشمار و تركیب اسرا
اولین گروه از اسرا که وارد اردوگاه موصل 2 شدند، حدود 47 نفر بودند که تعدادی از آنها حدود ده ماه قبل از آغاز جنگ در کردستان، به دست عوامل مزدور دستگیر و تحویل رژیم بعثی شده بودند؛ ازجمله آنها میتوان از احمد روزبهانی و عطا تاجیک نام برد که در منطقه اورامانات به دست ضدانقلاب اسیر شده بودند[۱] [۲]. اولین اردوگاهی که صلیب سرخ از آن دیدن کرد، اردوگاه موصل 2 بود و از شماره یک تا هزار متعلق به اسرای این اردوگاه بود. حشمت گودرزی، که از درجهداران ارتشی بود، شماره یک صلیب سرخ را به خود اختصاص داد. گروه 47 نفری فوق در آسایشگاه 2 جای گرفتند و استوار ملکزاده اولین ارشد آسایشگاه شد[۱][۲].
دومین گروهی که وارد اردوگاه شدند، 57 نفر بودند که در خرمشهر به اسارت درآمده بودند و در اتاق 1 مستقر شدند؛ ازجمله این افراد، محمد محبی از درجهداران نیروی دریایی بود که ارشد اردوگاه شد[۳] . گروه سومی که وارد اردوگاه موصل 2 شدند تعدادی از بچههای تهران و تعدادی از درجهداران و سربازان ارتشی بودند. اینان در اطراف آبادان، برای شکست حصر آبادان، عملیات انجام میدادند كه اسیر میشوند. گروه چهارم، 200 نفر از اسرا بودند که از اردوگاه رمادی به موصل 1 (← اردوگاه موصل 1 )منتقل شدند و گروه پنجم جمعی از از همراهان شهید حسین علمالهدی (از فعالان قبل و بعد از انقلاب اسلامی و فرمانده سپاه هویزه در جنگ تحمیلی بود. او در سن ۲۲ سالگی در عملیات نصر در تاریخ 16/10/59 در هویزه شهید شد و جمعی از یارانش در همین تاریخ اسیر شدند و به اردوگاه موصل 2 منتقل شدند) و باقیمانده گروه او بودند.
بعد از این چند گروه، تعدادی (حدود چهل نفر) خانواده را، که زنان و مردان پیری بودند و توان فرار نداشتند، از اطراف خرمشهر جمعآوری كرده و به این اردوگاه آوردند و آنها را در اتاقی تقریباً 12 در 12 متر جای دادند و آخرین گروه در 2 اسفند 1359 وارد این اردوگاه شد كه از اهالی قصر شیرین و سرپلذهاب و نیروهای رزمی این منطقه بودند.
با ورود این 180 نفر جمعیت اردوگاه از هزار نفر گذشت؛ در هرکدام از نُه آسایشگاه بزرگ موصل 2 (تعداد اتاقها 14 تا بود؛ در سالهای اول و دوم فقط از ۹ آسایشگاه استفاده میشد و درهای پنج آسایشگاه دیگر بسته بود. بعد از عملیات فتحالمبین، 2 آسایشگاه و بعد از عملیات بیتالمقدس، 3 آسایشگاه دیگر اضافه شد که جمع آن به 14 رسید)، تعداد 125 نفر جای داده شده بودند. حدود 50 نفر نیز خانوادهها بودند که در اتاقی جداگانه اسكان داده شده بودند. ضمن آنكه شش نفر از افسران ارتش جمهوری اسلامی در اتاقی کوچک حضور داشتند.
امكانات اردوگاه
در کنار آسایشگاهها، اتاقی در گوشه اردوگاه بود که بهعنوان آشپزخانه از آن استفاده میشد؛ ابتدا آشپزخانه دست عراقیها بود و وضعیت طبخ غذا بسیار نامناسب بود. بعد از مدتی، رضا روشن، حسین سعادت و محمد محبی پیشنهاد دادند که طبخ غذا را به اسرا واگذار کنند که موافقت شد و وضع طبخ غذا بهتر شد.صبحها مقداری عدس و برنج را میجوشاندند و بهعنوان آش به اسرا میدادند که به هر نفر حدود هفت قاشق میرسید و ظهرها معمولاً برنج بود با مقداری گوشت یا سیبزمینی یا بادمجان یا سبزی. ناهار نیز از ده قاشق بیشتر تجاوز نمیکرد و اوایل آب خورشت را نگه میداشتند و بهعنوان شام میدادند ولی بعد از چندماه، برنامه تغییر کرد و فقط ناهار میدادند و از شام خبری نبود. روزانه دو عدد نان ساندویچی میدادند (اکثر مواقع نانها خمیر و غیرقابل استفاده بود). اسرا یکی از این نانها را صبح میل کرده و دیگری را برای شام ذخیره میکردند. ضمناً هر روز صبح نفری یک لیوان چای میدادند.
در سمت دیگر اردوگاه، اتاقی شبیه آشپزخانه بود که بهداری محسوب میشد. در کنار بهداری نیز اتاق کوچکی بود که بهعنوان خیاطخانه مورد استفاده قرار میگرفت و سه نفر خیاط در آن کار میکردند. در کنار آشپزخانه، سالن کوچکی بود که دو اتاق کوچک داشت و بهعنوان سلول انفرادی استفاده میشد. در آخر اردوگاه بعد از آشپزخانه، دو سایهبان هریك به مساحت 200 متر وجود داشت که اسرا هنگام آفتاب زیر آنها قدم میزدند.(←امکانات اردوگاه موصل 2)
وقایع مهم
1. در دهه فجر 1359، چند نفر از بچهها را جدا کردند و به خارج اردوگاه بردند که دیگر به اردوگاه بازنگشتند و کسی از آنها اطلاعی پیدا نکرد. ظاهراً همه آنها شهید شدند. از میان آنها تنها دکتر حبیبالله جریری، استاندار سابق سیستانوبلوچستان و سعید نوذری شناخته شده بودند.
2. در روزهای اول فروردین 1360، شایعه اعتصاب در اردوگاه پیچید و اسرا بهدنبال آن، دست به اعتصاب غذا زدند؛ البته عراقیها بسیار وحشیانه به جمع اسرا هجوم آوردند و در عرض یک ساعت، همه آسایشگاهها را زیر کتک و شکنجه قرار دادند و چون اساس اعتصاب مشخص نبود، زود شکسته شد.
3. شانزدهم اردیبهشت 1360، پاهای علی بیات را در محوطه اردوگاه آتش زدند. علی کلاس قرآن برگزار کرده بود. سعی کردیم کلاس را با مراقبت و نگهبانی از دید عراقیها پنهان کنیم، اما موفق نشدیم. آن روز برخلاف همیشه سوت داخلباش را زودتر از موعد زدند و بعد ریختند توی آسایشگاه ما و علی و چهار نفر دیگر را که چراغ داشتند، کشانکشان بیرون بردند. گفتند چراغ درست کردهاند که خلاف مقررات است. ولی علی اصلاً اهل چراغ درستکردن نبود؛ تنها احتمال قریببهیقین این بود که کلاس قرآن لو رفته بود. آن چهارنفر را برای رد گمکردن برده بودند و برای خالی نبودن عریضه کاغذی روشن کرده و لای انگشت دستشان گذاشتند و تمام، اما علی را وسط محوطه نشاندند؛ دستها و پاهایش را بستند و به یک تکه چوب آویزانش کردند. بعد کارتن و مقوا آوردند و گذاشتند زیر پایش و گازوئیل را روی پاهایش خالی کردند. وقتی کارتنها و مقوا را آتش زدند، صدای فریاد اللهاکبر و یا مهدی! یا مهدی! گفتنهای علی توی اردوگاه طنین انداخت. پاهای علی بیات آتش گرفته بود. عراقیها هم مرتب کاسهای را پر از گازوئیل میکردند و روی پاهاش میریختند. بعد از این نمایش وحشیانه، ازآنجاکه احتمال میدادند صلیب همهجا را بازدید کند، علی را از اردوگاه بیرون بردند. آنطور که خودش تعریف میکرد او را ابتدا در سلولی که یک انبار بود زندانی کردند. در این مدت پاهایش بهشدت چرک کرده بود. سپس او را از انبار به توالتی صحرایی که حدود 150 متر با اردوگاه فاصله داشت بردند و آنجا زندانی کردند. علی در این مدت بدون دارو و درمان فقط با یک وعده غذاییِ مختصر زندانی بود. تا اینکه روزی نمایندگان صلیب سرخ زودتر از موعد مقرر به اردوگاه آمدند. آن روز، بچّهها از رفتار عراقیها شکایت کردند و از شکنجه علی بیات گفتند. مأموران اول این قضیه را باور نداشتند و با تعجّب میگفتند چنین چیزی غیر ممکنه؟! بعد از رفتن صلیب سرخیها جسم نیمهجان علی بیات را، درحالیکه پاهایش در اثر حرارت آتش باد کرده و پخته شده بود، به اردوگاه برگرداندند[۴] .بعد از این اتفاق، خلبان ایوب محمدزاده را به اردوگاه آوردند که ارشد اردوگاه شد؛ با پیگری و صحبت او با صلیب سرخ، فرمانده عراقی سرهنگ فیصل را از فرماندهی اردوگاه برداشتند و سرهنگ طالب را بهجای او گماردند.
4. یک روز بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و یارانش، جمعی از اسرا با تشویق و حمایت عراقیها به جشن و پایکوبی و رقص پرداختند و شربت پخش کردند.
5. چند روز مانده به ماه مبارک رمضان سال 1360، عراقیها اعلام کردند هرکسی میخواهد روزه بگیرد، ثبتنام كند تا برای افطاری و سحر برنامهریزی شود؛ تقریباً نیمی از افراد اردوگاه ثبتنام کردند و به دنبال آن، افراد روزهگیر را در یکسمت اردوگاه جمع كردند و خودبهخود اردوگاه به دو بخش حزباللهی و غیرحزباللهی تقسیم شد و همین، باعث به وجود آمدن یکسری نزاع و درگیری بین بچههای مذهبی و غیرمذهبی شد و علت آن توهینهایی بود که افراد غیرمذهبی نسبت به امام و مقدسات مذهبی انجام میدادند. (←روزه و روزه داری ).
6. در اوخر پاییز 1360، فرمانده عراقی سرهنگ محمد اسرا را گرد آورد و اعلام کرد: طبق قانون ژنو باید برای ما کارِ بلوكزنی کنید و در ازای آن، حقوق بگیرید. از اتاق 9 شروع کردند تا نوبت اتاق 4 شد. در این چند روز، بچههای حزباللهی با شور و مشورت به این نتیجه رسیدند که بلوک زدن برای عراقیها جایز نیست و چهبسا از این بلوکها برای سنگرسازی استفاده شود. بنابراین صبح اول وقت كه سربازان عراقی آمدند و گفتند نوبت بیگاری شماست، جواب منفی شنیدند. به هر چهار اتاق مراجعه کردند، باز هم جواب منفی بود. سپس درها را بستند و فقط ده دقیقه در روز برای دستشویی درها را باز میکردند. این اعتصاب چهار ماه طول کشید.
7. صبح روزی بهاری در 1361، درها باز شد و تعدادی اسیر جدید وارد اردوگاه شدند. در بین اسرای جدید، شخصیت وارستهای بود متخلق به اخلاق حسنه به نام سید علیاکبر ابوترابیفرد( ←ابوترابی فرد ،سید علی اکبر). در آن روز اردوگاه در بحران سختی به سر میبرد. اعتصاب چهار ماهه، اختلاف در بین اسرا و حتی نزاع و درگیری در بین حزباللهیها؛ سید کمر همت بست و همه توان خود را بهکار گرفت و ظرف کمتر از یک ماه، هم مشکل اعتصاب را حل کرد و بهجای نزاع و درگیری الفت و برادری را در میان اسرا حاکم کرد.
8. در دو گوشه اردوگاه دو انبار وجود داشت که جلویش با سیمخاردار مانع ایجاد کرده بودند؛ البته اسرا از لای سیمخاردارها رد میشدند و داخل انبار میرفتند. در 15 اردیبهشت 1361 دو نفر وارد انبار شده و به دلایل نامعلومی انبار را آتش زدند و خارج شدند. وقتی دود همهجا را گرفت، عراقیها متوجه شدند و از بچهها برای خاموش كردن انبار كمك خواستند؛ بهاینترتیب جمع زیادی وارد انبار شدند و هرکس هرچه میتوانست با خود بیرون آورد. البته آتش خاموش شد، ولی مقداری وسایل ممنوعه به دست بچهها افتاد.
9. سوم مردادماه 1361، تبعید حجتالاسلام ابوترابیفرد، ( ←ابوترابی فرد ،سید علی اکبر))انتقال چهار دختر اسیر از اردوگاه به اردوگاه دیگر، شکنجه اسیری که یک پایش قطع بود و پای دیگرش را فلک کردند، و ضربوشتم دو اسیر هنگام آمار و واكنش یکی از اسرا به کار عراقیها، باعث درگیری اسرا با سربازان عراقی شد كه اسرا درها را شکستند، بیرون رفتند و عراقیها بهسوی بچهها آتش گشوده و تیراندازی کردند. در این درگیری، دو نفر (به نامهای محمد سوری و امیر بامیریزاده) شهید و تقریباً 15 نفر مجروح شدند و به دنبال آن 45 روز درها به روی اسرا بسته شد.
10. صبح روز 16 شهریور 1363، قبل از اینکه درها را باز کنند، عراقیها وارد اردوگاه شدند و حدود 800 نفر را، 500 نفر از بچههای عملیات بیتالمقدس و 300 نفر دیگر كه از بچههای فعال و حزباللهی بودند، از اردوگاه منتقل كردند[۵].
11. شب عید 1361، دو نفر در نیمههای شب از بالای در آسایشگاه 2 و سپس از پنجره حمام اتاق 7 اردوگاه خارج شدند. عراقیها نزدیک ظهر متوجه موضوع شدند و همه را تحت فشار قرار دادند. گرچه آن دو نفر موفق شدند به ایران بیایند، ولی عاقبت بسیار سخت و شومی برای بقیه اسرا رقم زدند. (← فرار)
12. بعد از فرار این دو نفر، عراقیها اقدامهای امنیتی و كنترلی خود را افزایش دادند؛ ازجمله پنجرههایی را که به خارج اردوگاه باز میشد گرفتند. حین این كار دو عدد نارنجک كه بچهها روز آتشسوزی از انبار آورده بودند، در یکی از پنجرهها پیدا و باعث حساسیت عراقیها شد. بهاینترتیب عراقیها به دنبال کسانی افتادند که انبار را آتش زده بودند. آنها حدود 40 نفر از اردوگاه 1 و 3 را زیر شکنجه قرار دادند و در عملیات تفحصی که با مینیاب انجام دادند، چیزهای دیگری پیدا کردند و به دنبال مسبب اصلی این قضایا بودند. خلیل فاتحی برای نجات جان بقیه، همهچیز را بهعهده گرفت و زیر شکنجه به شهادت رسید. (← فاتحی، یعقوب)
13. بعثیها برای اجرای برنامههای تبلیغاتی خودشان مبادرت به ساخت سکویی در اردوگاه کردند. بچهها سه ماه وقت صرف کردند تا جلوی این کار را بگیرند. عاقبت عراقیها تسلیم شدند و دستور دادند اسرا خودشان نسبت به جمعآوری سکو اقدام کنند. در حین کار بند انگشت یکی از اسرا به نام حسین شیری قطع شد[۶].
14. در 1364، بعثیها اسیران را به عتباتعالیات بردند. اسرا برای انتقال پیام امام خمینی از هر فرصتی استفاده میکردند. یکی از اسرا به نام جمال محرر تصویری از حضرت امام خمینی(ره) را پنهانی روی دشداشه نقاشی کرده بود و با خودش آورد و در فرصتی مناسب آن را در سالن غذاخوری حرم حضرت عباس(ع) از پنجره آویزان کرد. این عمل بعثیها را بسیار خشمگین کرد و باعث شد دیگر گروه باقیمانده این اردوگاه را به کربلا نبرند[۶].
سرانجام اردوگاه
سرانجام اردوگاه در روزهای 14 و 15 اسفند 1362، شبهنگام، عراقیها 7 آسایشگاه از 14 آسایشگاه را از اردوگاه خارج كردند و بهسوی رمادی حرکت دادند. بعد از باز شدن درها و دادن صبحانه، انتقال نیمه دوم اردوگاه نیز آغاز شد كه تا ظهر کل اردوگاه خالی شد و بهاینترتیب، عمر اردوگاه موصل 1 قدیم تمام شد.
در همان زمان که آخرین نفرات را از اردوگاه خارج میکردند، اسرای عملیات خیبر را وارد این اردوگاه کردند. بعد از مدتی، شماره این اردوگاه به موصل 2 تغییر یافت و اسرای عملیات خیبر تا 1369 با فرازونشیبهای زیادی در این اردوگاه بودند. اسرای عملیات خیبر اولین گروهی بودند که داخل خاک عراق اسیر شدند، بههمینخاطر، بیشتر مورد آزار و اذیت عراقیها قرار گرفتند و به مدت یک سال هر روز همه آنها کتک میخوردند و یک سال به صلیب سرخ اجازه ندادند که وارد این اردوگاه شود. در زمستان 1363 هیئتی سه نفره ازطرف سازمان ملل برای بازدید از اسرا به عراق آمدند و بعد از دیدار این هیئت بود که اندکی از آزار و اذیت اسرای خیبر کاسته شد. زندگی در اردوگاه ادامه داشت و هر روز اتفاق تازهای رخ میداد. گاهی گروهی را از اردوگاه میبردند و گروه دیگری به اسرا ملحق میشد تا اینكه روزهای 27 و 28 مرداد 1369 اسرا از اردوگاه خارج شدند و پرونده موصل 1 (←اردوگاه موصل 1 )برای همیشه بسته شد.
كتابشناسی
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ روزبهانی ،احمد(1396). مصاحبه ،تهران ، مورخ 8 اسفند 1396
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ باباخان ،قدرت (1396).مصاحبه . تهران ،مورخ 8 اسفند 1396.
- ↑ محبی، محمد (1396). مصاحبه.تهران ، مورخ 8 اسفند 1396.
- ↑ گرامی، اسدالله (1397). لبخند گمشده. تهران: پیام آزادگان
- ↑ کمپانی ،قاسم ؛جوانی ، غلامحسین و گودرزی ،حسین (1396). مصاحبه . تهران ،مورخ 8 اسفند 1396.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ تاج فر،عبدالله (1398). مصاحبه . تهران مورخ مهر 1398.
علی علیدوست قزوینی