تولید اطلاعات از طریق اسرای جدید
مقدمه
با ورود اسرای جدید به اردوگاهها، اخبار جدیدی از وضعیت کشور و اوضاع جبهههای جنگ در اختیار سایر اسرا قرار میگرفت.
خاطرات اسرا
در ادامه برخی از خاطرات آزادگان را مرور می کنیم:
خالصی (1401) درباره شیوه های کسب اطلاعات از طریق اسرای جدیدی که وارد اردوگاه های عراقی می شدند چنین می گوید:
"در روز سوم همه ی ما را از اتاقک خارج نموده و به محوطهای که نسبتاً بزرگ بود بردند. همهی رزمندگانی که در آن عملیات اسیرشده بودند را در آنجا جمع کردند. معلوم بود که میخواهند فیلمبرداری کنند. جلادان بعثی با کابل بالای سر بچهها ایستاده بودند و مرتب به سر و بدن آنها میزدند. یکی از برادران پاسدار را که لباس مقدس پاسداری به تن داشت آوردند٬آنقدر او را کتک زده بودند که سروصورت او بادکرده بود و از گوشهای او خون جاری بود. آن برادر با من صحبت کرد ٬اسم او را فراموش کردم چون وسیلهای در اختیار نداشتم که یادداشت کنم. ایشان گفتند مرا در جزیره مجنون دستگیر کردهاند و مدت ۴۸ ساعت بدون دادن هیچ آب و نانی فقط شکنجهام کردند. جوانی بود نسبتاً قویهیکل که توانسته بود شکنجهها را تحمل کند و زنده بماند. در این لحظه به صحنهای برخورد کردم که کمی از ناراحتیام کاسته شد و به خود بالیدم که چه جوانهای خوب و مؤمنی داریم که جانبرکف برای حفظ آرمانهای کشور به جبهه آمده و مردانه جنگیدهاند. سه نفر از بچههای کوچک و خوب بسیجی نظرم را جلب کردند. آنها از اطراف مشهد اعزامشده بودند و بیش از ۱۳ سال نداشتند. ولی روحیه آنها عالی بود. بسیار شجاع بودند با آنها صحبت کردم. گفتند در کلاس دوم راهنمایی مشغول تحصیل بودهاند و بنا به وظیفهی شرعی و فرمان امام عزیزمان برای حفظ آرمانهای کشور به جبهه آمدهایم. تعداد ما زیاد بودهاند پس از انجام عملیاتی موفق، تعدادی از ما شهید شدهاند و ما و تعدادی از دوستانمان به اسارت درآمدهایم. من از این بچههای خوب و باروحیه درس گرفتم. با آن نگاههای معصومانه خود درس امید وزندگی به من دادند و جالب اینجاست که در این لحظه یکی از خبرنگاران خارجی از من سؤال کرد: این بچهها کی هستند؟ گفتم اینها بچههای من هستند! تعجب کرد و گفت خودت به جبهه آمدهای کم است که بچههایت را هم با خودت آوردهای؟"[۱].
سید رضی نبوی چاشمی(1401) درباره شیوه های کسب اطلاعات از طریق اسرای جدیدی که وارد اردوگاه های عراقی می شدند چنین می گوید:
"در اردوگاه رمادی 3 (کمپ 10) یک اسیر جدید آوردند، به محض ورود اسیر چدید یک از اسرای داخل آسایشگاه با ایشان در گیر شد و پس از زد و خورد مختصر سایر اسرا دخالت نموده و در گیری را خاتمه دادند. سپس از اسیر قدیمی تر سوال شد که چرا پرخاشگری کردی؟ در پاسخ گفت ایشان مرا به بزغاله ای به عراقی ها فروخت! ناگهان اسیر جدید پس از گریه و ناله گفت کردهای کوموله مرا نیز به یک کیسه آرد به عراقی ها فروختند!ایشان اطلاعات خوبی از ایران و منطقه جنگی داشت که شنیدنی و جذاب بود"[۲]