پایی که جا ماند
يادداشتهاي روزانه سيد ناصر حسينيپور، آزادة ايراني از زندانهاي مخفي عراق.
زندگینامه
سيد ناصر حسينيپور، فرزند سيد سليمان، اصالتاً بحريني و از روستای دهبزرگ از توابع شهرستان باشتِ استان کهگیلویهوبویراحمد است. جد هفتم پدریاش آیتالله سید عبدالله بلادی بحرینی، بعد از تبعيد از بحرین، به بهبهان ميآيد و در آنجا مقيم ميشود. سيد ناصر از سن چهارده سالگي همراه پدر و چهار برادرش، در قالب بسيج در جبهه حضوري فعال مييابد. خانوادة او يك شهيد، دو جانباز، و يك آزادة جانباز تقديم اسلام كرده است.
شرح اسارت
ناصر حسينيپور، تخريبچي (14 ساله) و ديدهبان 16 سالة واحد اطلاعاتعمليات تيپ 48 فتح در جزيرة مجنون، در یکی از آخرین روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بهعنوان تنها نیروی اطلاعاتعملیات به اسارت دشمن درميآيد؛ او در اين هنگام، راهنمايی گردان ویژة شهدا در جادة خندق- تنها جادة خاکی جزیره مجنون- را برعهده دارد كه با پاتک نیروهای عراق و مجروحیت از ناحیة پا مواجه ميشود و سرانجام پس از سه روز ماندن در ميان 88 نفر از رزمندگان کهگیلویهوبویراحمد، كه در 4 تير 1367 در جنگي نابرابر و «مقاومتي عاشورايي» در محاصرة نیروهای عراق به شهادت رسیده بودند، به اسارت درميآيد. او خاطرات 808 روز اسارت، «صبوري، استقامت و درد»، «اتفاقات و حوادث ماندگار و درسآموز اسارت» و «اسراي مفقودالاثري كه سالها در اردوگاههاي مخفي و مخوف تكريت در بدترين شرايط» زندگي كرده و عدهاي از آنان مظلومانه و غريبانه به شهادت رسيده يا جانباز شدهاند، را با كد و رمز روي زرورق سيگار، كاغذ سيمان، يا حاشية روزنامههاي عراقي نوشته و در لولة عصايش جاسازي ميكند و در روزهاي پاياني اسارتش در شهريور 1369 در بيمارستان 17 تموز در حبانيه در دفترچة كوچك جيبياش، كه از برگهاي آخر كتابهاي ارسالي منافقين تهيه كرده، با نام «تقلبهاي زندان» پاكنويس و آن را در بانداژ پاي مجروحش گذاشته، بهعنوان سندي از آزادگي، دينمداري، ولايتمداري و ميهنپرستي آزادگان براي آيندگان با خود به ايران ميآورد. پس از بازگشت، «187 روز از 808 روز اسارت» را بازآفريني كرده و در قالب اين كتاب به شكنجهگرش، گروهبان عراقي وليد فرحان، سرنگهبان اردوگاه 16 تكريت تقديم كرده است.
معرفی اثر
پایی که جا ماند روایتگر حکایت آزادگی، عشقورزی آزادگان در راه اسلام عزيز و مام وطن است. نويسنده با رسالتي زینبوار راوي صادق حوادث تكاندهندهاي است كه خود آن را با پوست و گوشت خود لمس كرده است. وي به زباني ساده فرهنگ آزادگی را در قالب گزارش روزبهروز اسارت به نسل جدید منتقل میسازد تا بدانند چرا اسرا با نام «آزادگان» شناخته ميشوند. كتاب با مجروحيت در ميدان مبارزه و به دنبال آن، اسارت شروع ميشود و با آزادي (تولدي ديگر) خاتمه مييابد. نويسنده در پانزده فصل ضمن آشنا كردن خواننده با ادبيات بازداشتگاهي و زندان، به بيان بسیاری از اعمال و رفتار آزادگان (اسرا) و نظامیان عراقی پرداخته و زوایای مختلف زندگی اسرا را در اردوگاههای عراقی به تصوير ميكشد؛ ازجمله: شرايط سخت و غيرانساني اردوگاه، مسئولان و نگهبانان آن، شكنجههاي روحي و جسماني، مجروحان، شهادت همرزمان در اردوگاه، مظلوميت، مقاومت و ايستادگي بر اعتقادات و باورها و آرمانهايشان، پايبنديهايشان به اصول انقلاب و نظام و ميثاق با امام، شهامتها و جسارتهاي آزادگان، انجام فرايض و مراسم عبادي، اعیاد و مناسبتهای ملی و مذهبی، ايثار، همياري، اعمال عادي و طبيعيِ روزمره، خلاقيتها، ابتكارات، بزرگمنشيها، ايثارها، ازخودگذشتگيها، خيانتها، جاسوسي و آدمفروشيهاي تعداد معدودي خودفروخته، اوقات فراغت، تعليم و تعلم، پذيرش قطعنامه، رحلت امام (ره) و غيره. نويسنده در اين اثر علاوهبر بررسيهاي موشکافانة روانی، به انگیزههای درونی و فهم ریشههای هر حادثه نيز ميپردازد.
در فصل اول و دوم، ضمن توصيف شرايط مكاني، امكانات و شرايط مادي و معنوي رزمندگان رشيد اسلام، «مقاومت عاشورايي» آنان را در برابر دشمنِ تا بن دندان مسلح، شهادت همرزمان و چگونگي اسارت خود و نحوة برخورد نظاميان با پيكرهاي مطهر شهدا را روايت ميكند.
در چهار فصل بعدي، از انتقال خود و ديگر اسرا به پادگان نظامي سپاه چهارم عراق واقع در شهر المیمونه، زندان و بيمارستان الرشيد بغداد، از نحوة برخورد و بهاصطلاح استقبال عراقيها و نحوة ثبت مشخصات فردي و بازجويي و گرفتن اطلاعات از آزادگان، شرایط سخت و دشوار اردوگاه، رفتار نگهبانان، شکنجههای وحشيانه، رفتوآمدهای خود و برخی از اسرا به اردوگاههاي ديگر سخن ميگويد. ازآنجاکه نیروهای عراقی او را بهعنوان پیک سردار شهيد علی هاشمی، فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق عليهالسلام، «فاتح واقعي عمليات خيبر» و «مغز مبتكر عمليات خيبر» معرفی کرده بودند، شکنجههای سختی را متحمل شده و بهعلت شرايط دشوار بهناچار هویت واقعی خود را بهعنوان یکی از نیروهای اطلاعاتعملیات فاش ميكند؛ بهعلاوه به شرح آشنايي با سربازان شيعة عراقي در بيمارستان الرشيد بغداد و وضع شيعيان در حكومت عراق بهويژه در زمان صدام، دينداري، ولايتمداري، وطنپرستي، ايثار، غيرت، رشادت، ... شهادت ياران، و قطع پايش در بيمارستان، پذيرش قطعنامه و آثار آن در ميان آزادگان و عراقيها ميپردازد.
با قبول قطعنامه صدام به مردم عراق گفته بود بهجهت جنگ يك سال جشن بگيرند. اما بعضي عراقيها به قبول قطعنامه ازسوي ايران با ترديد نگاه ميكردند. راوي دربارة عكسالعمل آزادگان و دوستانش در قبال قبول قطعنامه، چنين مينويسد: «زياد گريه كردم. بچهها به تصميم و تدبير امام ايمان داشتند... بيشتر بچهها نتوانستند جلوي گريهشان را بگيرند... جنگي كه هشت سال قدرتهاي شرق و غرب، اروپاييها و كشورهاي عربي بر ما تحميل كرده بودند، علاوهبر آثار زيانبار و ويرانگرش، دستاوردهاي فراواني داشت. غم و ناراحتي بچهها بهخاطر پايان يافتن جنگ نبود، احساس ميكرديم ديگر آن همه فضيلت، معنويت و شور جهادي، الهي و انقلابي به پايان رسيده است...[۱]
حسينيپور در فصل 7 وارد ملحق كمپ يا همان اردوگاه 16 تكريت ميشود و نحوة ورود به كمپ و شرايط محيطي آن را تشريح ميكند. در فصل 8، تشريح ميكند كه چگونه از ملحق اردوگاه 16 به بخش اصلي اردوگاه 16 منتقل ميشود. در اين فصل، وضعيت سولههاي پنجگانه در بخش اصلي اردوگاه تشريح ميشود. در فصل 9، بازگشت حسينيپور به ملحق اردوگاه بهسبب ابتلا به گال است كه به تشريح حوادث اين بخش اختصاص دارد. در فصل 10، حسينيپور بهسبب ابتلا به اسهال خوني به بيمارستان القادسيه واقع در شهر تكريت منتقل ميشود و به تشريح ماجراي اين بيمارستان ميپردازد. در فصل 11، به بازگشت نويسنده به ملحق اردوگاه 16 تكريت و تشريح حوادث آن اختصاص يافته است. در فصل 12، بازگشت نويسنده به بخش اصلي اردوگاه 16 است كه در سوله 2 مستقر ميشود و به تشريح حوادث آن دوره ميپردازد. در پاورقي 631 از فصل 12، كه تا 640 يعني 10 صفحه ادامه دارد، يكي از بخشهاي درخشان كتاب است كه مربوط به تشريح حادثة انفجار لولههاي گاز در روستاي محل تولد آقاي حسينيپور است كه در اين حادثه، مادر و خواهر ايشان كشته شدهاند. تشريح اين حادثه مانند يك سناريوي سينمايي غمانگيز و تأثيرگذار است.
يكي از مهمترين حوادثي كه طي اسارت اتفاق ميافتد و تحمل و باور آن براي آزادگان بسيار سخت است و ضربة شديدي بر آنان وارد ميكند رحلت امام خميني است: «مدتي بود برايمان تلويزيون آورده بودند. شب قبل وقتي تلويزيون عراق سيماي رنجور و بيمار امام را نشان داد، دلها فرو ريخت... دلي نبود كه با ياد امام نتپد. دلي نبود كه به ياد امام نباشد... قبل از ظهر تعدادي از بچهها در محوطة خاكي اردوگاه، رو به قبله روي زمين نشسته و براي سلامتي امام دعا ميكردند... اعلاء مثل هميشه نبود... سعي داشت جلوي گريهاش را بگيرد، خبر دلخراشي را اعلام كرد. وقتي با گلوي بغض گرفتهاش گفت: امام خميني به ملكوت اعلي پيوست!... بهيكباره نالة اسرا بلند شد. تمام سوله گريه و ناله شد. خيليها به سر و صورت خود ميزدند... بعضيها همان لحظه اول بيهوش شدند... باور نميكرديم وجود نازنين امام را از دست داده باشيم... آخر اين رحلت، فرزندان امام را در غربت يتيم كرده بود...[۲]
نويسنده در سه فصل آخر، به سه موضوع مختلف اشاره دارد: در فصل 13 به بيمارستان 17 تموز؛ در فصل 14 به اردوگاه 13 رمادي؛ و در فصل 15 به بازگشت به ايران و دوران قرنطينه در پادگان لشگرك تهران.
پايي كه جا ماند را انتشارات سورة مهر در 1390 منتشر كرده است و تاكنون به چاپهاي متعدد رسيده است. رهبر معظم انقلاب در 2/6/1391 دربارة اين كتاب چنين مرقوم داشتهاند: «تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است، به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکاندهندهای است که ازسویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و ازسوییدیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزءبهجزء و کلمهبهکلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند. احساس خواننده ازیکسو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و ازسوییدیگر غم و خشم و نفرت».
تقدیر
اين كتاب در شانزدهمين دورة كتاب سال دفاع مقدس شايسته تقدير شناخته شده است.
كتابشناسي
زينب مشتاقي