جنگ صابون
رژیم بعث عراق در دوران اسارت رزمندگان ایرانی از حربههای مختلف تبلیغاتی برای موجه نشان دادن عملکرد خود و شرایط رفاهی خوب اسیران ایرانی در اردوگاهها استفاده میکرد.
یکی از مهمترین تلاشهای این رژیم حضور خبرنگاران عراقی در اردوگاه رمادی 8 (الانبار معروف به عنبر) برای تهیه فیلم تبلیغاتی در چهارم بهمن 1362 است که با شورش اسیران ایرانی ناکام میمانَد.
اوایل بهمن 1362، بعثیها پنجاه نفر از اسرای سه قاطع از اردوگاه 8 را شامل تعدادی افسر و چند پزشک و تعدادی از ارشدها به زیارت به کربلا میبرند که در میان آنها افرادی نیز به چشم میخورند که با بعثیها همکاری دارند. بردن این افراد به زیارت کربلا، فرصت خوبی را فراهم آورد تا بزرگان اردوگاه از نبودن آنها بهره ببرند و بتوانند بهراحتی با سایر اسیران صحبت کنند. آنها که خبر راه افتادن تلویزیون فارسیزبانِ عراق را شنیدهاند، این موضوع را به اطلاع همبندان خود در قاطع 2 میرسانند و آنها را در این زمینه هوشیار میکنند: «بعدازظهر، هنگام داخلباش، حسین پورمحمدعلی طی سخنانی گفت:
’طبق اطلاعات موثق، رژیم صدام قصد دارد یک ایستگاه تلویزیونی به زبان فارسی راهاندازی کند. همانطور که میدانید تاکنون فقط رادیو فارسی داشت که روزی چندین ساعت پشت بلندگو بهجز وراجی و توهین به نظام و رزمندگان و امام و تبلیغات سوء، چیز دیگری ندارد. حالا اگر این تلویزیون راهاندازی شود، خدا به خیر کند... قطعاً از این به بعد از اسرا بهصورت تصویری استفادههای بیشتری برای تبلیغات خواهند کرد. پس، باید بسیار مواظب باشیم تا دشمن خدایناکرده از ما سوءاستفاده نکند. آنطور که برخی از ارشدها حین مکالمه بعثیها شنیدهاند، قرار است بهزودی یک اکیپ خبرنگار به اردوگاه بیایند و از اسرا فیلمبرداری کنند. همه وظیفۀ خودمان را میدانیم و هرگز اجازه نمیدهیم دشمن از ما سوءاستفاده کند. ‘»[۱]
عراقیها سوت داخلباشِ روز چهارم بهمن 1362 را 45 دقیقه زودتر از هر روز به صدا درمیآورند. یکی از اسیران که مشغول نظافت است، متوجه حضور چند اسیر کمسنوسال در کنار تنها میز پینگپونگ قاطع 2 (در راهرو و مابین آسایشگاه 9 و10) و ورود چند نفر غیرنظامی با میکروفون و دوربین با یک اتومبیل شبیه پاترول به محوطه قاطع 2 میشود. بهجز دو سه بعثی که کنار میز پینگپنگ هستند، هفت هشت بعثی ازجمله سروان علی، معاون اردوگاه، خبرنگاران را همراهی میکنند. آمادگی و اطلاع قبلی اسیران از احتمال حضور خبرنگاران باعث میشود واکنش بهموقعی نشان دهند: « چند لحظهای مانده بود تا خبرنگاران کنار میز پینگپونگ برسند که مرتضی ولیپور از آسایشگاه 14 مرا صدا زد و گفت:
’به علیعباس گودرزی (از رهبران اردوگاه) بگو بچهها قصد مقابله با اینها را دارند، تکلیف چیست؟‘
من بهطرف پنجرۀ آسایشگاه 9 رفتم تا پیغام بچهها را برسانم که صدای بلند تکبیر بچههای آسایشگاههای طبقۀ دوم توجه مرا جلب کرد. ناگهان محوطۀ قاطع 2 صابونباران شد؛ این صابونها سهمیۀ ماهیانهمان بود که همین دیروز تحویل داده شده بود. آسایشگاههای پایین هم شروع کردند. صدای تکبیر چنان در محوطه پیچیده شده بود که انسان را به یاد شبهای عملیات میانداخت. قاطع 3 نیز با سر دادن تکبیر با ما همصدا شدند. کمکم بچههای آسایشگاههای طبقۀ پایین و سپس بالا از آسایشگاهها بیرون آمدند و با سر دادن شعار مرگ بر آمریکا بهطرف آنها حملهور شدند و هرچه دستمان میآمد، که عمدتاً همان صابونهای سهمیه بود، بهسوی آنها پرتاب میکردیم. هادی فخرایی از بچههای جهرم، که یک پایش را در جبهه از دست داده بود، خود را به دوربین فیلمبرداری رساند و با عصای خود محکم چند ضربه به دوربین کوبید و قسمتی از دوربین فیلمبرداری را شکست و چند ضربه هم به ماشین زد.»[۱]
گروه فیلمبرداری بهسرعت خود را به بیرون اردوگاه میرسانند. با پیشروی اسیران، سربازان بعثی هم پا به فرار میگذارند و خود را به پشت سیمخاردارها میرسانند. این در حالی است که سروان علی، معاون اردوگاه، هنوز در محوطه داخلی اردوگاه است و تلاش میکند خود را به اتومبیل برساند و آن را از اردوگاه خارج کند که با نزدیک شدن چند تن از اسیران به ماشین، نمیتواند. سربازان از آنسوی سیمخاردارها شروع به پرتاب سنگ بهسوی اسیران میکنند و اسیران نیز همان سنگها را بهطرف آنها پرتاب میکنند. سروان علی با کمک یک سرباز و پشتیبانی سربازانی که سنگ میاندازند نجات پیدا میکند. از میان اسیران، محمود عظیمی از کاشان بر اثر اصابت سنگ از ناحیه سر مجروح میشود.
سروان علی بعد از نجات از محاصره و خارج شدن از محوطه داخلی اردوگاه، شتابزده دستور تیراندازی هوایی میدهد، اما با شدت گرفتن خشم اسیران و شعارها سر تفنگها رو به پایین میآید تا جایی که گلولهها به قسمت بالای دیوار ساختمان اصابت میکند. اسیران فوراً به داخل آسایشگاه میروند و سنگر میگیرند و بعد از مدتی تیراندازی قطع میشود، ولی تیر به چشم رضا حسینیپور از یزد اصابت میکند و یک چشمش نابینا میشود.
پس از گذشت نیم ساعت، بزرگان اردوگاهْ اسیران را به صبر و آرامش دعوت میکنند. سربازان بعثی هم تحت حمایت تکتیراندازها و مسلسلبهدستها، که خارج از اردوگاه موضع گرفتهاند، وارد اردوگاه میشوند و درها را میبندند و ماشین را بیرون میبرند. چند سرباز نیز بهطرف آسایشگاه 10 میروند و دو مجروح (محمود عظیمی و رضا حسینیپور) را به درمانگاه میبرند. «بعد از اقامۀ نماز جماعت، سفرۀ شام را، که طبق معمول قبل از داخلباش گرفته بودیم، پهن کردیم. هنوز مشغول شام خوردن نشده بودیم که ناگهان صدای زنجیر قفل درِ آسایشگاه توجه همه را به خود جلب کرد. در باز شد و تعداد زیادی سرباز به آسایشگاه ریختند و هرچه بود جمع کردند؛ حتی یکی از بچهها در حال خوردن یک لقمه بود که سرباز بعثی بیرحمانه آن لقمه را از دهانش بیرون کشید. تمام کیسهها را خالی کردند و هرچه خوراکی در کیسهها بود بردند. چندتایی صابون هم که باقی مانده بود بردند.»[۱]
در این شرایط، اسیران خوراکیهای باقیماندهشان را، که شامل یازده خرما و دو عدد نان حانوتی است، کنار میگذارند تا در صورت تداوم برخورد عراقیها از آن استفاده کنند. ارشد داخلی آسایشگاه 10 پیشنهاد میدهد فردا همه اسیران روزه بگیرند: «فردا همه روزه گرفتیم. اگر هم روزه نمیگرفتیم، چیزی نبود بخوریم. بعثیها خیلی عادی آمدند و آمار گرفتند و سپس درها را باز کردند. ما هم مثل هر روز بیرون رفتیم. برخی قدم میزدند و برخی بهطرف دستشوییها میرفتند و برخی هم مشغول نظافت آسایشگاهشان بودند... ساعت 9 صبح شد، از صبحانه خبری نشد. ظهر هم ناهار ندادند. این موضوع برای قاطع 3 هم اجرا شد.»[۱]
همان روز یا فردای آن، قاطع افسران و چهار خواهر اسیر در اردوگاه به حمایت از قاطع بسیجیان اعتصاب غذا میکنند. «صبح روز بعد، نوبت اتاق ما بود که غذای افسران را ببرند، اما چون ما را از روز قبل حبس کرده بودند، بچههای قاطع 3 غذای آنان را بردند. وقتی افسران باغیرت و متعهد مطلع شدند که ما زندانی هستیم، آن هم بدون آب و غذا، از گرفتن صبحانه خودداری کردند.. فرمانده [در جواب امتناع مسئول افسران ایرانی] گفت: ’شما چه کار دارید به آنها! آنها بسیجیاند، شما افسر. ما برای شما تخت دادیم، امکانات رفاهی دادیم تا راحت باشید. حالا شما این طوری جواب ما را میدهید؟‘ [مسئول افسران ایرانی] پاسخ میدهد: ’اینها امانت های مردم ما هستند، در کنار ما جنگیده اند و اسیر شده اند. اینها هم وطن و جزئی از وجود ما هستند. ‘»[۲] [۳]دستور شتابزدۀ سروان علی مبنیبر تیراندازی برایش مشکلساز میشود و بههمینعلت بلافاصله بعد از اعتصاب غذای افسران و خواهران از تصمیم خود مبنیبر محرومیت بچهها از غذا منصرف میشود و سهمیۀ شام بعد از 48 ساعت توزیع میشود.
بهاینترتیب، دشمن بهخاطر یکپارچگی کل اردوگاه دست از تحریم برمیدارد و این درگیری باعث میشود تا پایان دوران اسارت رزمندگان ایرانی، هیچ خبرنگاری داخل اردوگاهها نرود.
دهم یا یازدهم بهمن نمایندگان صلیب سرخ برای ثبتنام تعدادی از اسیران برای مبادله با اسرای عراقی وارد اردوگاه میشوند. بعد از مسئله تبادل، اسیران ماجرای 4 بهمن را به صلیب سرخ اطلاع میدهند و درخواست تخصیص سهمیۀ صابون میکنند که سودی ندارد. «تا چند ماه بیصابون بودیم و با اندک تایدی که داشتیم، موقع استحمام سر و بدن خود را میشستیم که موجب بیماریها و حساسیتهای بسیاری شد.»[۱]
پس از خروج صلیبیها از اردوگاه در چهاردهم بهمن، به دستور سرگرد صبحی فرمانده اردوگاه از غروب روز پانزدهم، هر روز به مدت یک هفته، ده نفر از آسایشگاههای قاطع 2 را بهعنوان سرکردههای درگیری به مقر فرماندهی خارج از اردوگاه میبرند و با چوب و چماق و سنده و شلاق بر سر بچهها میریزند و حسابی آنها را کتک میزنند و با بدنی سیاه و کبود به آسایشگاه برمیگردانند. چند روز بعد نیز چند نفر از اسیران فعال ازجمله علیعباس گودرزی را بهعنوان سرکرده شورش به اردوگاه دیگری منتقل میکنند.
نیز نگاه کنید به
- اسارت و اسیران
- اسرا
- اردوگاه
- اردوگاه الانبار