مگه کربلا رفتن زوریه؟

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۱۹ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «=== '''فراداده کتاب''' === '''نویسنده:''' محمدعلی همتی '''نوبت و سال چاپ''':  اول، 1399 '''ویراستار:''' فرزانه قلعه‌قوند '''حروف‌چین و صفحه‌آرا:''' افسانه گودرزی '''لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی:''' ایران '''شمارگان: ''' 1000 '''قیمت پشت جلد:''' 170000 ریال '''تعداد صفحات:''' 3...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

فراداده کتاب

نویسنده: محمدعلی همتی

نوبت و سال چاپ:  اول، 1399

ویراستار: فرزانه قلعه‌قوند

حروف‌چین و صفحه‌آرا: افسانه گودرزی

لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی: ایران

شمارگان:  1000

قیمت پشت جلد: 170000 ریال

تعداد صفحات: 35

شماره شابک: 8 -42-8220- 600- 978

قطع کتاب: پالتویی

نوع کتاب: خاطره موضوعی


معرفی کتاب

مگه کربلارفتن زوریه به یکی از افتخارآمیزترین روایت‌های اسارت می‌پردازد. بی‌تردید یکی از آرزوهای رزمندگان، به‌ویژه اسرای ایرانی، رفتن به کربلا بود اما تعدادی از اسرا در خاک دشمن به دلائلی از این آرزو چشم‌پوشی کردند و داغ تمکین از رژیم بعث را به دل دشمن بعثی گذاشتند و به کربلا نرفتند. راوی این حکایت عبدالرسول میرفلاح است. میرفلاح سال 1363 در عملیات بدر به اسارت درآمد. سال‌های اسارت این آزاده در اردوگاه‌های 7، 9، 13 و 17 سپری شد.


گزیده‌ای از محتوای کتاب

روز بعد فرماندة اردوگاه، ارشدها را برای اعلام نتیجه احضار کرد. گفتیم: «سيّدي، بچه‌ها قبول نمی‌کنن برن کربلا.» عصبانی شد و گفت: همة شما را اعدام می‌كنم. شما قبول کنید برید کربلا من همة خواسته‌هاتون رو قبول می‌کنم. صبح که شد برید حمام، غسل كنید، نماز بخوانید بعد سوار اتوبوس شوید. اگر هم دوربين ديدید بشكنید. ما تضمین می‌کنیم با آرامش می‌روید و می‌آیید. دوباره پیغام فرمانده اردوگاه را به بچه‌ها دادیم. بچه‌ها گفتند: «هر كاري می‌خوان بكنن، ما نمی‌ریم.» گفتم: «بچه‌ها، تهديد كردن كه اعدامتون می‌كنن!» بچه‌ها گفتند: «همه‌مون رو اعدام كنن، ولی ما نمی‌ریم.»