ردپای خلیل

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۲ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۱:۳۷ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « '''''ردپای خلیل'' زندگی سراسر مبارزه سردار شهید خلیل مطهرنیا را حکایت می‌کند.''' === '''فراداده کتاب''' === '''نويسنده:''' مهسا موقتي '''ويراستار: -''' '''حروف‌چين و صفحه‌آرا:''' استوديويونيکورن '''ليتوگرافي، چاپ و صحافي:''' ايران '''نوبت و سال چاپ:''' اول، 1399...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


ردپای خلیل زندگی سراسر مبارزه سردار شهید خلیل مطهرنیا را حکایت می‌کند.

فراداده کتاب

نويسنده: مهسا موقتي

ويراستار: -

حروف‌چين و صفحه‌آرا: استوديويونيکورن

ليتوگرافي، چاپ و صحافي: ايران

نوبت و سال چاپ: اول، 1399

شمارگان: 1000

قيمت پشت جلد: با جلد شوميز 110000 تومان، با جلد سخت 125000 تومان

تعداد صفحات: 698

شماره شابک: 978-600-8220-53-4

قطع کتاب: رقعي

نوع کتاب: زندگینامه

معرفی کتاب، معرفی راوی یا نویسنده

ردپای خلیل زندگی سراسر مبارزه سردار شهید خلیل مطهرنیا را حکایت می‌کند. شهید خلیل در روستای علی‌آباد علیا در چند کیلومتری جهرم به‌دنیا آمد. این کتاب در 54 موضوع روایت شده است.

عبدالمجید رحمانیان، نویسنده کتاب، می‌گوید: «من آوازه نام خلیل و پهلوانی‌هایش را زمانی شنیدم که از بازگشت بازگشته بودم. مشتاق شدم تا از او بیشتر بدانم؛ زمانی که صدای راوی روایت فتح سیدمرتضی آوینی را بر متن مستند تهیه‌شده از کربلای 5 شنیدم  که او را خلیل "سرباختۀ کوی عشق" خطاب می‌کرد. شیفته‌تر شدم تا «ردّپای خلیل» را از خردسالی تا شهادت دنبال کنم و این آغاز تولد این کتاب بود.

پژوهش این کتاب از ابتدای سال 1378 شروع شد و نگارش آن نیز سال‌ها به‌طول انجامید.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

روزی خلیل با عده‌ای از بچه‌های اطلاعات و تخریب و فرماندهان عملیاتی رفتند برای شناسایی. معمولاً ساعت نُه صبح فردایش برمی‌گشتند و ما چشم به راه بودیم. برایشان سفره می‌انداختیم تا صبحانه‌ای بخورند. ساعت ده صبح شد و آنها برنگشتند. نگران شدیم و چاره‌ای جز انتظار نداشتیم. ساعت سه بعدازظهر شاد و خندان همراه بچه‌ها برگشتند. زود به سنگر رفتم، حداقل یک چای درست کنم تا خستگی از بدنشان بیرون برود. متوجه شدم که خلیل به‌سختی و آرامی پوتین‌هایش را بیرون می‌آورد. جوراب‌ها را که درآورد پاهایش تاول زده و ورم کرده بود. مثل اینکه آب جوش روی پاهایش ریخته بودند. پوستش حسابی سوخته بود. دست و پایش را زیر شیر آب تانکر شست وبرگشت  به سنگر... .[۱]

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،