نمایش اسرای ایرانی در عراق
گرداندن اسراي ايراني در شهرهاي عراق.
نيروهاي عراقي هنگام به اسارت درآوردن نيروهاي ایرانی، دور آنها حلقه میزدند و شادی و پایکوبی به راه میانداختند. اسلحههایشان را بهطرف آسمان ميگرفتند و بهمنزله پیروزی و خوشحالی، تير هوايي شلیک میکردند. با اسلحه بر سروصورت سربازان میزدند و درحین ضربوشتم، آنها را بازرسی بدنی میکردند و اشیای قیمتیشان نظیر انگشتر، ساعت، کیف پول، عکس خانوادگی و تفنگ را میگرفتند. در اثر همین ضربوشتمها بسیاری از اسرای مجروح، قبل از اینکه به اردوگاه برسند، شهید میشدند یا در حال خونریزی رها میشدند تا به شهادت برسند.
این نقطه، ابتدای رفتار وحشیانة عراقیها با اسرای ایرانی بود. عراقیها تا اسرای ایرانی را از خطهای مرزی، که میدان جنگ بودند، به اردوگاههای کشورشان ببرند، راه طولانی را با هدفهای شوم و پلیدی طی میکردند و در طول راه، اسیران ایرانی را مورد شکنجه قرار میدادند.
بعد از بازرسی بدنی، چشمها و دستهای اسیران را از پشت میبستند و سوار کامیونهایی میکردند که شیشههای آن با توری مسدود شده بود یا اتاقکی از فلز برای آن درست کرده بودند که بهجز دو منفذ کوچک در جلو و عقب راه دیگری به خارج از کامیون نداشت. اسیران را در همان حال بد و گرسنه و تشنه چند روزی نگه میداشتند تا در ادارة امنیت و اطلاعات عراق (استخبارات) مورد بازجویی قرار دهند که عدهای از هموطنانمان هم بهعلت شکنجه زیر بازجویی به شهادت میرسیدند. در این چند روز آنها را در سلولهای کثیفِ بدون روزنهای از نور و هوا با دیوارهایی خونآلود نگه میداشتند و سرانجام پس از تکمیل بازجویی، آنها را روانة اردوگاه میکردند.
اکثر اسرا با پشتسر گذاشتن روزهای سخت ابتدايي اسارت، بهجای اینکه مستقیم به اردوگاه منتقل شوند، در چند شهر بزرگ عراق گردانده و به نمایش درمیآمدند. حکومت بعثی عراق با اين كار کارناوال پیروزی راه میانداخت و با هدف پوششِ مشکلات داخلی و منحرف کردن اذهان عمومی مردم عراق، نمایشي تمامعیار و مضحك اجرا میکرد. هدف ديگر عراقیها از نمايش اسرای ایرانی در شهرهای عراق، تخريب روحية اسرا و استفادة ابزاری و تبليغاتي بود.
در برخی از عملیاتها مانند والفجر مقدماتی، که تعداد اسرا قابلتوجه بود، دولت عراق تعطیل عمومی اعلام ميکرد و خیابانها را آذین میبست. بر سردرِ همة ادارات بیرق میزدند؛ مدارس و دانشگاهها هم تعطیل میشد تا همه امکان شرکت در این نمایش را داشته باشند.
اسرای خسته، گرسنه و زخمی را، که دستهای آنها از پشت بسته بود، یا سوار بر اتوبوسهایی میکردند که جلوی آنها پلاكارد نصب بود یا بر روي كاميونهاي روباز ايفا مینشاندند؛ در هر کامیون هم شش نفر اسیر سوار میکردند تا تعداد اسرا را بيشتر نشان دهند. چند نیروی عراقی با اسلحه نيز سوار میشدند و مرتب فریاد میزدند که سرتان را بالا کنید تا مردم تماشا کنند و اگر اسرا مقاومت میکردند و سرشان را پایین میانداختند، از پشت موهایشان را میکشیدند تا سرشان بالا بیاید و اسرای ایرانی بهناچار چشمهایشان را میبستند تا صحنههای زشت و زننده را نبینند.
رسانههاي خبری، خبرنگاران، مردم عادي از زن و مرد و پير و جوان برای تماشا میآمدند. عدهای فحش و ناسزا میگفتند، عدهای آب دهان و چیزهای کثیف پرتاب میکردند و عدهای هم سنگ و اشیای سفت و سخت، بهطوریکه سروصورت اسرا زخمی میشد. (سالمینژاد، 1386: 44-45)
دولت بعثی عراق با نمایش اسرا چنان تبلیغاتِ دامنهداری به راه میانداخت که گویی نیمی از ملت ایران را اسیرکرده و بهزودی جنگ را با پیروزی به پایان میرساند. اسرا را با صدای آژیر و بوق ماشینهای محافظ وارد شهر العماره، که به شهر پُل معروف بود، میکردند و در میان کثیری از ماشینها و جمعیت حرکت میدادند. ماشینهای حامل اسیر وقتی به زیر پلها میرسیدند، زمانی را توقف میکردند تا مردم عراق از بالای پل اسیران را تماشا كنند و بر سر آنها چوب و سنگ پرتاپ کنند و زنان بچههای خود را سوار کامیون میکردند تا بچههایشان روی اسرا ادارار یا مدفوع کنند. (کاشانیزاده، 1395: 93-95)
نمایش در شهر العماره کافی نبود. دولت بعثی عراق اسیران را در بغداد و بعد شهر موصل هم در معرض تماشا قرار میداد و بدینترتیب اسیران را، که صبح به راه میانداختند، شب به اردوگاه میرساندند. در طول راه آب و غذا به اسرا نمیدادند و اگر اسیری بر اثر تشنگی و خستگی کسل و بیحال میشد، با ضربات باتوم و کابل به جانش میافتادند و اسرای ایرانی چارهای جز صبوری و تحمل نداشتند. در همین مسیر انتقال اسرا به اردوگاه، عدهای در اثر جراحات به شهادت میرسیدند.
این نمایش به همینجا ختم نمیشد و هر چندوقت یکبار به بهانه بردن اسیران به بیرون از اردوگاه آنها را پیاده به مرکز شهر میآوردند. دست اسیران را با طناب به یکدیگر میبستند و در اول و آخر صف هم نیروی عراقی قرار میدادند تا اسیران را کنترل کنند. با توجه به آگاهی از اعتقادات اسیران ایرانی آنها را مورد شکنجه روحی قرار میدادند. از قبل به مردم اطلاع میدادند و زنان را با لباسهای نامناسب به خیابانها میآوردند تا خودنمايي كنند، اما اسرای ایرانی حتی با ضربههای باتوم سرشان را بالا نمیآوردند که این صحنههای نامناسب را ببینند. (الهی، 1385: 41-42 و 44-46) این رفتارهای بد مردم زمانی بیشتر میشد که عملیات ازطرف ایران شروع شده و به شکست عراق منجر شده بود. به کودکان یتیم و زنان بیوه اعلام میکردند که این اسرای ایرانی پدران و شوهران شما را کشتهاند. آنها هم با چوبهای بلندی که سرشان شيئی تیز نصب شده بود بهعنوان انتقام در تن اسرا فرو میکردند.
تعداد معدودی از سربازان و افسران عراقی هم بودند که با دیدن این صحنهها ناراحت میشدند و به اسرا کمک میکردند. فرماندهان عراقی وقتی از رفتار ایرانیان با اسیران عراقی در ايران مطلع میشدند، از این وضعیت اظهار تأسف میکردند و به سربازها دستور میدادند که اسیران مجروح را به درمانگاه ببرند و درمان کنند.
کتابشناسی
الهی، احمد (1385). از یادم نمیرود آن روزها. اصفهان: نقش مانا.
حسینیپور، سید ناصر (۱۳۹۳). پایی که جا ماند. تهران: سوره مهر.
خاجی، علی (۱۳۹۱). شرح قفص. تهران: پیام آزادگان.
خجسته، امیر (۱۳۸۸) آنسوی فرات، چ ۲. تهران: شاهد.
سالمینژاد، عبدالرضا (۱۳۸۶). شهردار اردوگاه، چ ۲. تهران: پیام آزادگان.
کاشانیزاده، پروین (۱۳۹۵). من علیرضا متولد اپاتان، چ ۳. تهران: پیام آزادگان.
عطایی، سیامک (۱۳۸۸). سفر به شهر آزادی. تهران: پیام آزادگان.
وکیلی، عباسعلی؛ فلاحتی، عباس (۱۳۷۴). خاکریز پنهان. تهران: ستاد کل رسیدگی آزادگان.
پروین کاشانیزاده