بهجت افراز
مسئول اداره اسرا و مفقودین جنگ در سازمان هلال احمر.
بهجت افراز در ۱۳۱۲ در شهرستان جهرمِ استان فارس در خانوادهاي بسيار مذهبي و متقي متولد شد. پدرش در بازار اين شهر، واردكننده و فروشندة وسايل خانگي و ظروف چيني بود. او فرزند اولِ اين خانوادة هشت نفري بود.
افراز از ۴ سالگی به مکتبخانه رفت و به فراگيري قرآن پرداخت. در ۶ سالگی تحصیلات رسمی را خود را آغاز كرد. در هجده سالگي به کسوت معلمی درآمد و همزمان ادامة تحصيل داد و موفق به دریافت دیپلم دانشسرای مقدماتی شد. پس از چند سال تدريس در شيراز، در ۱۳۴۶ به تهران نقلمكان كرد و در مدارسي همچون سره و رفاه به تدریس پرداخت. همزمان به تحصیل ادامه داد و در ۱۳۵۰ وارد مدرسة عالي ترجمه شد و در خرداد 1354 موفق به دريافت مدرك كارشناسي در رشته زبان و ادبیات عرب گرديد.
با حضور در تظاهرات و سر دادن فرياد اللهاكبر براي اولينبار در غرب تهران در پشتبام منزل، در مبارزات انقلاب شركت كرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مدیریت مجتمع آموزشی حضرت زینب (س) در مهرشهر کرج را برعهده گرفت. با هجوم سراسري ارتش بعث عراق، فعاليت خود را صرف جمعآوري هداياي نقدي و غيرنقدي مردم در اين مجتمع براي كمك به جبهه و دفاع مقدس كرد. پس از بازنشستگی، از 1361 تا 1362 بهصورت افتخاری در سفارت جمهوری اسلامی ایران در هند مشغول به فعالیت شد.
افراز پس از بازگشت از هند، ازطرف دکتر سيفالله وحیددستجردی، رئيس جمعيت هلال احمر، بهعنوان مسئول اداره اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی دعوت به همکاری شد و تا پایان ۱۳۸۰ در این اداره خدمت كرد: «رفتم تهران دفتر آقاي دكتر وحيددستجردي در هلال احمر و پيشنهاد كار جديد و به دور از انتظارم را شنيدم، دلم لرزيد و پايم سست شد. در دم يادم آمد كه بهدفعات از خداوند خواسته بودم كه شرايط را طوري فراهم كند كه بتوانم مستقيماً در جنگ نقش داشته باشم» (دوستكامي، 1390: 13-14).
بهاينترتيب، کار اطلاعرسانی به خانوادة اسرا و مفقودین جنگ را آغاز كرد؛ کاري كه نيازمند همكاري و هماهنگي با صلیب سرخ و جمعیت هلال احمر است. افراز در مصاحبهاي مسئوليت خود را در اين اداره اينگونه شرح ميدهد: «در جبهه اگر کسی مفقود میشد، خانوادة او گواهی از نیروی اعزامکننده میآورد که فرزند ما مفقود شده. ما هم فرمهایی داشتیم که خانواده باید آن را پُر میکرد. بعد، آن را به انگلیسی ترجمه كرده و برای صلیب سرخ میفرستادیم. همانطور که میدانید در هر جنگی، صلیب سرخ در پایتخت کشورهاي متخاصم دفتری دایر میکند؛ بنابراین صلیب سرخ بینالملل در تهران هم دفتر داشت. ما این نامهها را برای آنها میفرستادیم و آنها هم آن را به ژنو میفرستادند. آنها در بغداد هم دفتر داشتند و نامهها را پیگیری میکردند که این فرد در کجای عراق هست. اگر صدام اجازه میداد که بروند بازدید کنند، میرفتند بازدید میکردند و نام اسرا را ثبت میکردند. یک شمارة اسارت به آنها میدادند؛ آنها هم به خانوادههایشان نامه مینوشتند و دو کارت اسارت پُر میکردند و دوباره این نامهها به ژنو و از آنجا به صلیب سرخ تهران ميآمد و آنها هم به دست ما میرساندند و ما هم به خانواده اسرا اطلاع میدادیم که فرزندتان مفقود نیست، بلکه اسیر است و زنده و این هم نامهای که برای شما فرستاده.» (خواندنيهاي زندگي...، 1394)
اصليترين راه ارتباطي اداره با اسرا از طريق نامه صورت ميگرفت. در مدت 10 سال حدود شش ميليون نامه مبادله شد: «نامههايي كه براي اسرا ميفرستاديم و يا اسرا براي خانوادههاي خود ميفرستادند، دو نوع بود: يك نوع آن، نامة آبيرنگ و نوع ديگر سفيدرنگ بود. اين دو نوع نامه، كه ازطرف صليب سرخ جهاني در اختيار ما قرار ميگرفت، براي همة مردم جهان به يكشكل بود. نامة سفيدرنگ نامة معمولي بود كه يكطرف آن مشخصات فرستنده و گيرنده نوشته ميشد و قسمت پشت آن هم دو قسمت بود، يك قسمت نامة فرستنده و يك قسمت براي پاسخ نامه بود. در نامه، شمارة اسارت و ديگر مشخصات اسير ثبت ميشد؛ اسرا از شماره 1 تا شمارة 19555 شمارهگذاري شده بودند. يك نامه ديگر داشتيم كه آبيرنگ بود. اين نامه براي افراد «نگران خبر» بود؛ يعني اگر خانواده مدتي از فرزندشان خبر نداشتند، به ادارة ما ميآمدند و نامة آبيرنگ را از ما ميگرفتند و هيچ چيزي در آن نمينوشتند، فقط بالاي آن را امضا ميكردند كه امضاي آنها به اين معني بود كه نگرانم و براي ما نامه بدهيد.» (اميري، 1387: 169-170)
زندگي خانم افراز در اين دوران با سختيهايي همراه بود: از كنترل نامههاي اسرا ازسوي منافقين، كه اغلب در محتوا دست ميبردند و جملاتي ناراحتكننده براي خانوادهها مينوشتند، تا كارشكنيها و عدم همكاري صدام در صدور مجوز بازديد از اردوگاهها، كه باعث تأخير در دريافت نامة اسرا و ناراحتي و نگراني خانوادهها ميشد. اما اين سختيها هيچگاه ايشان و همكارانشان در اداره را در راه خدمترساني به اسرا و خانوادههايشان نااميد نساخت. عينك طبي، كتاب درسي، عكس خانوادگي و كارتپستال ازجمله مواردي است كه براي اسرا ارسال ميشد.
تا اينكه آزادي باشكوه و باعظمت اسرا در 26 مرداد 1369 رخ داد: «روز چهارشنبهاي بود و ما در ستاد آزادگان، كه بهتازگي تشكيل شده بود، جلسه داشتيم كه مطلع شديم امروز ساعت ده صبح صدام اعلام كرده كه از روز جمعه هر روز هزار نفر از اسراي ايراني را يكطرفه آزاد خواهد كرد... روز پنجشنبه اعلام شد كه صدام در تصميم خود براي آزادي اسرا مصر است. رسانههاي خبري جهان هم اين خبر را اعلام كردند» (همان: 195-196). خانم افراز به همراه تني چند از همكاران به كرمانشاه و سپس مرز قصر شيرين ميروند.
بهجت افراز به مدت 18 سال، عاشقانه و خالصانه، وقت خود را صرف خدمت به اسرا و خانوادههايشان كرد و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نورزيد. سيد علياكبر ابوترابيفرد، سيد آزادگان، به پاس اين همه كوشش خستگيناپذير لقب «امالاسرا» را براي خانم افراز برميگزيند.
افراز نخستين فردي است كه واژة «آزادة در بند» را براي اسراي كشورمان به كار ميبَرَد و در انتخاب نام ستادي براي رسيدگي به امور اسرا، از پيشنهاد ايشان يعني ستاد رسيدگي به امور آزادگان استفاده ميشود. وي همچنين در تصويب بندي در آييننامه ستاد آزادگان مبنيبر «محاسبة دو سال خدمت دولتي براي هر يك سال اسارت» نقش اصلي را ايفا ميكند.
خانم افراز 22 ديماه 1397 پس از تحمل يك دوره بيماري، دعوت حق را لبيك گفت.
دو كتاب امالاسرا تدوين حكيمه اميري و چشم تر تأليف فاطمه دوستكامي دربردارندة خاطرات بهجت افراز است.
نيز نگاه كنيد به صليب سرخ؛ هلال احمر
كتابشناسي
اميري، حكيمه (1378). امالاسرا، خاطرات خانم بهجت افراز. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي.
«خواندنیهای زندگی بهجت افراز، مادر اسرای ایران» (دي 1394). بازيابي از http://badriyoon.com/54912
دوستكامي، فاطمه (1390). چشم تر، خاطرات بهجت افراز. تهران: پيام آزادگان.
مسعود اميرخاني