یعقوب(خلیل) فاتحی آقبلاغ
اسير ايراني كه در ماجراي آتشسوزي انبار اردوگاه موصل، به همراه ديگر اسرا مقداري سلاح خارج كرد و پس از اطلاع يافتن عراقيها، مسئوليت آن را به گردن گرفت و به شهادت رسيد.
«خلیل فاتحي بیستوپنجم فروردین ۱۳۴۲ در محلة شربتزادة تبریز دیده به جهان گشود. پدرش اصلان و مادرش قمر قلیزاده نام داشت. اصلان 7 فرزند داشت و خلیل فرزند پنجم خانواده بود. کلاس اول تا پنجم را در دبستان شربتزاده به پایان رساند و پس از آن به مدرسة راهنمایی رفت. ازآنجاکه علاقة زیادی به هنر عكاسی داشت، درس و مدرسه را رها کرد و به این کار پرداخت. از وقتی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، نماز میخواند و كتابهای تاریخی و دینی را مطالعه میکرد.» (مصاحبه با جواد فاتحي، برادر شهید، 11 تیر 1396) «مدتی بعد در كلاسهای شبانه شركت کرد و دورة راهنمایی را تمام کرد، اما بهعلت شروع مبارزات علنی مردم علیه رژیم پهلوی، موفق به دریافت مدرک سیکل نشد. از اواخر 1356 تا بهمن 1357 زمانی بود كه فعالیتهای تبلیغاتی علیه رژیم پهلوی در شهرها و روستاهای کشور به اوج خود رسید. خلیل با توجه به مهارتی که در هنر عکاسی و نقاشی داشت، به نقاشی از روی پوستر حضرت امام و توزیع آن بین انقلابیون میپرداخت.» (توکلی، 1384) دورة دوم زندگی خلیل فاتحي، پس از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. او در مسجد شهید مدنی تبریز پای صحبتهای آیتالله مدنی مینشست و وقت زیادی را برای حضور در این جلسات اختصاص میداد. با فرمان تشكیل سپاه پاسداران ازسوی امام خميني در تاریخ دوم اردیبهشت 1358، به سپاه پاسداران تبریز پیوست و در واحد عكاسخانه به فعالیت تبلیغاتی مشغول شد.
پیش از شروع جنگ تحمیلی به همراه حسین نصیری از مرز زابل به افغانستان رفت و سه ماه در آنجا به دفاع از مسلمانان افغانی پرداخت. مدت كوتاهی نیز به دست روسها اسیر شد كه مجاهدین افغانی طی یکی از حملاتشان او را آزاد کردند.
حضور در جنگ تحمیلی
خبر حملة سراسری عراق به خاك ایران را که شنید، به ایران بازگشت. خلیل جزو اولین گروههایی بود كه به مناطق عملیاتی قدم گذاشت. حدود شانزده هفده سال بیشتر نداشت. یک ماه از شروع جنگ گذشته بود که همراه گروه اعزامی از تبریز، به فرماندهی علی تجلّایی به منطقة اطراف سوسنگرد رفت. آن روزها شهر در محاصرة دشمن بود. در بیست كیلومتری سوسنگرد، نامهای به امضای دكتر چمران به دستش رسید كه در آن نوشته بود: «نیروهای ارتشی، بسیجی، سپاهی و مردمی همزمان عملیات انجام دهند تا اینكه محاصرة شهر شكسته شود.» (همان)
«خلیل پس از خواندن نامه، به منطقة عملیاتی سوسنگرد رفت. زمانیكه به آنجا رسید، دكتر چمران از ناحیة پای چپ تیر خورده و یکی از محافظینش در کنار او به شهادت رسیده بود. آنها در فاصلة شصت متری دشمن روی زمین افتاده بودند. در این لحظه، خلیل گفت: من رفتم. شما فقط دشمن را به رگبار ببندید و جلویش را سد کنید که نتواند من را بزند تا خودم را به چمران برسانم. او جلو رفت و چمران را روی کولش انداخت و نیمخیز زیر رگبار دشمن به عقب برگشت. همراه دکتر چمران داخل كامیون عراقی نشست و او را به اهواز برد. وقتی چمران متوجه این قضیه شد، خلیل را به مقر سپاه دعوت کرد و کلت شخصی خودش را به نشانة قدردانی به او تقدیم کرد.» (یزدی، 1383: 40 و متن مصاحبه مرحوم علیاکبر ابوترابیفرد، مهر 1369)
«خليل در یكی از درگیریهای اطراف سوسنگرد، موفق شد چهار اسیر عراقی را با خود به پشت جبهه بیاورد. در راه، پوتینش را به یكی از اسرا داد و خودش با پای برهنه مسیر چند كیلومتری را طی کرد. او علاوهبر شركت در درگیریها، عکاسی هم ميکرد و حوادث جبهه را ثبت میكرد. خودش در اینباره گفته: «دشمن عملیات انجام داد و نارنجكی به داخل سنگر ما انداخت كه ضامن نارنجك درآمده بود، ولی اهرمش عمل نكرد. عكس نارنجك را انداختم و یادگاری نگه داشتم.» (توکلی، 1384)
حدود یك سال كه در جبهه حضور داشت، فرماندهی گردان شهید منافزاده از تیپ مکانیزه 31 عاشورای تبریز را به او سپردند. آن زمان به فكر افتاد با كمك چند مبارز عراقی، مخفیانه وارد خاك عراق شود و از دشمن اطلاعات کسب کند. او با این شگرد، اطلاعات خوبی بهدست آورد که در اختیار مسئولان تیپ قرار داد.
اسارت در عراق
دورة سوم زندگی خلیل فاتحي از عملیات مطلعالفجر شروع شد. این عملیات بیستم آذر 1360 و در منطقة گیلانغرب، دشت سرپلذهاب، انجام شد و خلیل در این عملیات نقشآفرین بود. بیستوچهارم آذر، یعنی چهار روز بعد از آغاز عملیات، برای نجات بیست نفر مجروح، با عراقیها درگیر شد و به اسارت دشمن درآمد. در آن لحظه خود را یعقوب معرفی كرد. در حین اسارت، لگدی به سرباز عراقی زد و به همة همرزمانش گفت: «اگر از شما اسم فرمانده یا خود فرماندة گردان را خواستند، بگویید: فرماندة ما خلیل بود كه شهید شد.»
ابتدا او و همرزمانش را جهت دریافت اطلاعات به استخبارات و زندان بردند و سپس وارد اردوگاه موصل 2 شد. این اردوگاه، انبارهای بزرگی داشت که عراقیها با قفلهای محکم در آنها را بسته بودند. اسرا با استفاده از غفلت نگهبانان عراقی، هر هفته از پنجره به داخل انبارها میرفتند. از آنجا کاغذ، لباس، کفش و لباس زیر میآوردند و بین افراد اردوگاه تقسیم میکردند. حتی یکبار رادیو آوردند، ولی عراقیها متوجه شدند و دیواري شش متری جلوی انبارها کشیدند. اسرا از دیوار هم میپریدند و باز به سراغ انبارها میرفتند.
پانزدهم اردیبهشت 1361 یکی از انبارها آتش گرفت که علت آن هرگز مشخص نشد. فرماندة اردوگاه از اسرا کمک خواست تا آتش را خاموش کنند. تعدادی از اسرا ازجمله خلیل در حین خاموش کردن آتش، به بهانة خارج کردن وسایل، باز مقدار زیادی جنس را برای خودشان جمعآوری کردند؛ ازجمله چند کلت، نارنجک و تیربار. حجتالاسلام ابوترابیفرد، که آن روزها در اردوگاه موصل 2 بهسر میبرد، از این افراد پرسید: این تیربار را برای چی آوردید؟
گفتند: برای روز مبادا.
آنها با استفاده از شلوغی و جوّ بههمریختة اردوگاه، بلافاصله سیمان درست کردند و قسمتی از سلاحها را زیر یکی از پلهها جا دادند.» (متن پیادهشدة سخنرانی مرحوم علیاکبر ابوترابیفرد، مهر 1369)
نحوة شهادت
شب عید 1362 دو نفر از اسرا از اردوگاه فرار کردند و خودشان را به ایران رساندند. عراقیها تصمیم گرفتند برای جلوگیری از فرارهای بعدی، قسمتی از اردوگاه را دیوار بکشند. یكی از اسرای اهل آبادان كه بنّا بود و بهخوبی عربی حرف میزد، مسئول انجام این کار شد. موقع مسدود كردن روزنههای اردوگاه، در هواکش حمام، یك عدد نارنجك پیدا کرد و علیرغم اصرار دوستانش، موضوع را به مسئولان اردوگاه گزارش داد. بهسرعت یک گروه بازجویی و شکنجه در اردوگاه مستقر شد. افرادی را از چهار اردوگاه موصل، با چشمهای بسته به اتاق بالا میبردند و شکنجه میکردند. برای اعتراف گرفتن به بدنشان برق وصل میکردند، آنها را فلک میکردند و با کابلهای روغنمالیشده بر کف پاهایشان میزدند تا بیهوش میشدند. عراقیها تازه پی برده بودند که در جریان آتش سوزی انبار، مقداری اسلحه و مهمات به دست اسرا افتاده و فرار هم بههمینواسطه صورت گرفته است. در میان کسانی که به اتاق شکنجه برده شدند، خلیل هم بود. پس از شکنجههای فراوان، او را به همراه چند نفر دیگر نگه داشتند و در اتاقی زندانی کردند. او وقتی دید همه دارند شکنجه میشوند، گفت: چه میخواهید؟ کلت مال من است، نارنجک مال من است و رادیو هم مال من است.
خلیل در باغچة اردوگاه سبزیکاری میکرد. سبزیها روی زمینی رشد کرد که زیرش بسیاری از سلاحها و مهمات پنهان بود و خلیل جای مهمات را به عراقیها گفت. آنها تمام بوتههای سبزی را زیرورو کرده و مقدار زیادی از وسایل و مهمات را پیدا کردند. از خلیل خواستند عوامل اصلی را معرفی کند. گفت: هیچکس با من همکاری نکرد.
همة اسرا کسانی را که مهمات و وسایل را برداشته بودند میشناختند، اما همه را خلیل به گردن گرفت. در آخرین بازجویی چنین وانمود كرد كه اگر او را به میان اسرا ببرند، شاید با دیدن چهرهها بتواند همدستانش را شناسایی كند. مأموران اردوگاه به تمامی اسیران آمادهباش دادند و خلیل را از مقابل آنها عبور دادند. گفتند: اگر اسم کسی را فراموش کردهای و میدانی که در این کار با تو همکاری کرده، فقط به ما (عراقیها) اشاره کن تا تخفیفی بهت داده شود. ولی خلیل هیچکدام از افراد را نشان نداد و با صدای بلند تكبیر گفت. دوباره او را به طبقة بالای اردوگاه، نزد شکنجهگران اعزامی از بغداد بردند.» (همان) بعد از آخرین دیداری كه خلیل با دوستان و همبندهای خودش داشت، او را از اردوگاه بردند. تا مدتی خبری از خلیل در دست نبود، تا اینكه پس از یك ماه و نیم بیاطلاعی، سازمان صلیب سرخ جهانی به خانوادة فاتحي اطلاع دادند او در بیستویکم اردیبهشت ۱۳۶۲ به شهادت رسیده و در اردوگاه موصل ۲ به خاك سپرده شده است.
کتابشناسی
خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران، تهران: پیام آزادگان.
توکلی، یعقوب (1384). فرهنگ جاودانههای تاریخ (زندگینامة فرماندهان شهید آذربایجان شرقی). تهران: نشر شاهد.
یزدی، ابراهیم (1383). یادنامة شهید دکتر چمران. قم: قلم.
سند شماره 016، اسناد مربوط به شهید خلیل فاتحی.
سند شماره 017، سخنرانی مرحوم حجتالاسلام ابوترابی مهر 1369
مریمسادات ذکریايی