اردوگاه موصل 2

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۲:۱۲ توسط A-hamidian (بحث | مشارکت‌ها)

يكي از اردوگاه‌هاي نگه‌داري اسراي ايراني در عراق.

مقدمه

اردوگاه موصل 2 در اواسط مهرماه 1359 در داخل پادگانی در نزدیکی شهر موصل افتتاح شد. موصل مرکز استان نینوا است که در غربی‌ترین نقطه عراق قرار دارد و بیشترین فاصله را با مرزهای ایران دارد و این فاصلة زیاد سبب می‌شد که اسرا کمتر به فکر فرار باشند. (مصاحبه با احمد روزبهانی و قدرت باباخان، 8 اسفند 1396)

    مردم استان نینوا و موصل اكثرشان اهل سنت و نسبت به رژیم بعثی‌ صدام وفادار بودند. اردوگاه موصل 2 با فاصلة کمی در نزدیکی‌ سه اردوگاه دیگر قرار داشت که به‌مرور زمان در ادامة جنگ این سه قلعه نیز محل نگه‌داري اسرا‌ گردید.

وضعيت ظاهري

در طبقة اول این اردوگاه، چهارده سالن بزرگ وجود داشت که این سالن‌ها به طول 24 و عرض 12 متر بودند. دوازده پنجره در سمت حیاط بود که هرکدام یک متر و 40 سانتي‌متر طول و 70 سانتي‌متر عرض داشت که با میله‌هاي‌ آهنی در جلوي آن ایجاد مانع کرده بودند. هر آسایشگاه دو در آهنی بزرگ‌ داشت که یکی از آنها همیشه بسته بود؛ هر آسایشگاه شش ستون در وسط و هشت پنکه داشت. این ساختمان به شکل قلعه و از بتون ساخته شده بود. پهنای دیوارها بیش از 60 سانتي‌متر و بلندی ساختمان حدود ده متر بود. طبقة دوم اردوگاه موصل 2 قدیم در اختيار خود عراقی‌ها بود و اسرا را فقط برای شکنجه به بالا می‌بردند.

گاه‌شمار و تركيب اسرا

اولین گروه از اسرا که وارد اردوگاه موصل 2 شدند، حدود 47 نفر بودند که تعدادی از آنها حدود ده ماه قبل از آغاز جنگ در کردستان، به دست عوامل مزدور دستگیر و تحویل رژیم بعثی شده بودند؛ ازجملة آنها می‌توان از احمد روزبهانی و عطا تاجیک نام برد که در منطقة اورامانات به دست ضدانقلاب اسیر شده بودند. (مصاحبه با احمد روزبهانی، قدرت باباخان، علی‌اکبر یکشنبه، عطا تاجیک)

    اولین اردوگاهی که صلیب سرخ از آن دیدن کرد، اردوگاه موصل 2 بود و از شماره یک تا هزار متعلق به اسرای این اردوگاه بود. حشمت گودرزی، که از درجه‌داران ارتشی بود، شمارة یک صلیب سرخ را به خود اختصاص داد. گروه 47 نفری فوق در آسایشگاه 2 جای گرفتند و استوار ملک‌زاده اولین ارشد آسایشگاه شد. (همان)

    دومین گروهی که وارد اردوگاه شدند، 57 نفر بودند که در خرمشهر به اسارت درآمده بودند و در اتاق 1 مستقر شدند؛ ازجملة این افراد، محمد محبی از درجه‌داران نیروی دریایی بود که ارشد اردوگاه شد. (مصاحبه با محمد محبي، 8 اسفند 1396)

    گروه سومی که وارد اردوگاه موصل 2 شدند تعدادي از بچه‌های تهران و تعدادي از درجه‌داران و سربازان ارتشی بودند. اينان در اطراف آبادان، برای شکست حصر آبادان، عملیات انجام مي‌دادند كه اسير مي‌شوند.

    گروه چهارم، 200 نفر از اسرا بودند که از اردوگاه رمادی به موصل 1 منتقل شدند و گروه پنجم جمعی از از‌ همراهان شهید حسین علم‌الهدی (از فعالان قبل و بعد از انقلاب اسلامي و فرمانده سپاه هويزه در جنگ تحميلي بود. او در سن ۲۲ سالگی در عمليات نصر در تاریخ 16/10/59 در هویزه شهید شد و جمعی از یارانش در همین تاریخ اسیر شدند و به اردوگاه موصل 2 منتقل شدند) و باقی‌ماندة گروه او بودند.

    بعد از این چند گروه، تعدادی (حدود چهل نفر) خانواده را، که زنان و مردان پیری بودند و توان فرار نداشتند، از اطراف خرمشهر جمع‌آوری كرده و به این اردوگاه آوردند و آنها را در اتاقي تقریباً 12 در 12 متر جای دادند و آخرین گروه در 2 اسفند 1359 وارد این اردوگاه شد كه از اهالی قصر شیرین و سرپل‌ذهاب و نیروهای رزمی این منطقه بودند.

    با ورود این 180 نفر جمعیت اردوگاه از هزار نفر گذشت؛ در هرکدام از نُه آسایشگاه بزرگ موصل 2 (تعداد اتاق‌ها 14 تا بود؛ در سال‌های اول و دوم فقط از ۹ آسایشگاه استفاده می‌شد و درهاي پنج آسایشگاه دیگر بسته بود. بعد از عملیات فتح‌المبین، 2 آسایشگاه و بعد از عملیات بیت‌المقدس، 3 آسایشگاه ديگر اضافه شد که جمع آن به 14 رسيد)، تعداد 125 نفر جای داده شده بودند. حدود 50 نفر نيز خانواده‌ها بودند که در اتاقي جداگانه اسكان داده شده بودند. ضمن آنكه شش نفر از افسران ارتش جمهوری اسلامی در اتاقي کوچک حضور داشتند.

امكانات اردوگاه

در کنار آسایشگاه‌ها، اتاقي در گوشة اردوگاه بود که به‌عنوان آشپزخانه از آن استفاده می‌شد؛ ابتدا آشپزخانه دست عراقی‌ها بود و وضعیت طبخ غذا بسیار نامناسب بود. بعد از مدتی، رضا روشن، حسین سعادت و محمد محبی پیشنهاد دادند که طبخ غذا را به اسرا واگذار کنند که موافقت شد و وضع طبخ غذا بهتر شد.

    صبح‌ها مقداری عدس و برنج را می‌جوشاندند و به‌عنوان آش به اسرا می‌دادند که به هر نفر حدود هفت قاشق می‌رسید و ظهرها معمولاً برنج بود با مقداری گوشت يا سیب‌زمینی یا‌ بادمجان یا سبزی. ناهار نیز از ده قاشق بیشتر تجاوز نمی‌کرد و اوايل آب خورشت را نگه مي‌داشتند و به‌عنوان شام می‌دادند ولی بعد از چندماه، برنامه تغییر کرد و فقط ناهار می‌دادند و از شام خبری نبود. روزانه دو عدد نان ساندویچی می‌دادند (اکثر مواقع نان‌ها خمیر و غیرقابل استفاده بود). اسرا یکی از این نان‌ها را صبح میل کرده و دیگری را برای شام ذخیره می‌کردند. ضمناً هر روز صبح نفری یک لیوان چای می‌دادند.

    در سمت دیگر اردوگاه، اتاقی شبیه آشپزخانه بود که بهداری محسوب مي‌شد. در کنار بهداری نيز اتاق کوچکی بود که به‌عنوان خیاط‌خانه مورد استفاده قرار مي‌گرفت و سه نفر خیاط در آن کار می‌کردند. در کنار آشپزخانه، سالن کوچکی بود که دو اتاق کوچک داشت و به‌عنوان سلول انفرادی استفاده می‌شد. در آخر اردوگاه بعد از آشپزخانه، دو سایه‌بان هريك به مساحت 200 متر وجود داشت که اسرا هنگام آفتاب زیر آنها قدم می‌زدند.

وقايع مهم

1. در دهه فجر 1359، چند نفر از بچه‌ها را جدا کردند و به خارج اردوگاه بردند که دیگر به اردوگاه بازنگشتند و کسی از آنها اطلاعی پیدا نکرد. ظاهراً همة آنها شهید شدند. از ميان آنها تنها دکتر حبیب‌الله جریری، استاندار سابق سيستان‌وبلوچستان و سعید نوذری شناخته شده بودند.

2. در روزهای اول فروردین 1360، شایعة اعتصاب در اردوگاه پیچید و اسرا به‌دنبال آن، دست به اعتصاب غذا زدند؛ البته عراقی‌ها بسیار وحشیانه به جمع اسرا هجوم آوردند و در عرض یک ساعت، همة آسایشگاه‌ها را زیر کتک و شکنجه قرار دادند و چون اساس اعتصاب مشخص نبود، زود شکسته شد.

3. شانزدهم ارديبهشت 1360، پاهاي علي بيات را در محوطه اردوگاه آتش زدند. علی کلاس قرآن برگزار کرده بود. سعی کردیم کلاس را با مراقبت و نگهبانی از دید عراقی‌ها پنهان کنیم، اما موفق نشدیم. آن روز برخلاف همیشه سوت داخل‌باش را زودتر از موعد زدند و بعد ریختند توی آسایشگاه ما و علی و چهار نفر دیگر را که چراغ داشتند، کشان‌کشان بیرون بردند. گفتند چراغ درست کرده‌اند که خلاف مقررات است. ولی علی اصلاً اهل چراغ درست‌کردن نبود؛ تنها احتمال قریب‌به‌یقین این بود که کلاس قرآن لو رفته بود. آن چهارنفر را برای رد گم‌کردن برده بودند و برای خالی ‌نبودن‌ عریضه کاغذی روشن کرده و لای انگشت دستشان گذاشتند و تمام، اما علی را وسط محوطه نشاندند؛ دست‌ها و پاهایش را بستند و به یک تکه چوب آویزانش کردند. بعد کارتن و مقوا آوردند و گذاشتند زیر پایش و گازوئیل را روی پاهایش خالی کردند. وقتی کارتن‌ها و مقوا را آتش زدند، صدای فریاد الله‌اکبر و یا مهدی! یا مهدی! گفتن‌های علی توی اردوگاه طنین انداخت. پاهای علی بیات آتش گرفته بود. عراقی‌ها هم مرتب کاسه‌ای را پر از گازوئیل می‌کردند و روی پاهاش می‌ریختند. بعد از این نمایش وحشیانه، ازآنجاکه احتمال می‌دادند صلیب همه‌جا را بازدید کند، علی را از اردوگاه بیرون بردند. آن‌طور که خودش تعریف می‌کرد او را ابتدا در سلولی که یک انبار بود زندانی کردند. در این مدت پاهایش به‌شدت چرک کرده بود. سپس او را از انبار به توالتي صحرایی که حدود 150 متر با اردوگاه فاصله داشت بردند و آنجا زندانی کردند. علی در این مدت بدون دارو و درمان فقط با یک وعده غذاییِ مختصر زندانی بود. تا اینکه روزي نمایندگان صلیب ‌سرخ زودتر از موعد مقرر به اردوگاه آمدند. آن روز، بچّه‌ها از رفتار عراقی‌ها شکایت کردند و از شکنجة علی بیات گفتند. مأموران اول این قضیه را باور نداشتند و با تعجّب می‌گفتند چنین چیزی غیر ممکنه؟! بعد از رفتن صلیب‌ سرخی‌ها جسم نیمه‌‌جان علی بیات را، در‌حالی‌که پاهایش در اثر حرارت آتش باد کرده و پخته شده بود، به اردوگاه برگرداندند. (گرامي، 1397) بعد از این اتفاق، خلبان ایوب محمدزاده را به اردوگاه آوردند که ارشد اردوگاه شد؛ با پيگري و صحبت او با صلیب سرخ، فرماندة عراقی سرهنگ فیصل را از فرماندهی اردوگاه برداشتند و سرهنگ طالب را به‌جای او گماردند.

4. یک روز بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و یارانش، جمعی از اسرا با تشویق و حمایت عراقی‌ها به جشن و پایکوبی و رقص پرداختند و شربت پخش کردند.

5. چند روز مانده به ماه مبارک رمضان سال 1360، عراقی‌ها اعلام کردند هرکسی می‌خواهد روزه بگیرد، ثبت‌نام كند تا برای افطاری و سحر‌ برنامه‌ریزی شود؛ تقریباً نیمی از افراد اردوگاه ثبت‌نام کردند و به دنبال آن، ‌افراد روزه‌گیر را در یک‌سمت اردوگاه جمع كردند‌ و خودبه‌خود اردوگاه به دو بخش حزب‌اللهی و غیرحزب‌اللهی تقسیم شد‌ و همین، باعث به وجود آمدن‌ یک‌سری نزاع و درگیری‌ بین بچه‌های مذهبی و غیرمذهبی شد و علت آن توهین‌هایی بود که افراد غیرمذهبی نسبت به امام و مقدسات مذهبی انجام می‌دادند.

6. در اوخر پايیز 1360، فرماندة عراقی سرهنگ محمد اسرا را گرد آورد و اعلام کرد: طبق قانون ژنو باید برای ما کارِ بلوك‌زني کنید‌ و در ازای آن، حقوق بگیرید. از اتاق 9 شروع کردند‌ تا‌ نوبت اتاق 4 شد. در این چند روز، بچه‌های حزب‌اللهی با شور و مشورت به این نتیجه رسیدند که بلوک زدن برای‌ عراقی‌ها جايز نیست و چه‌بسا از این بلوک‌ها برای‌ سنگرسازی استفاده‌ شود. بنابراين صبح اول وقت كه سربازان عراقی آمدند و گفتند نوبت بیگاری شماست،‌ جواب منفی شنیدند. به هر چهار اتاق مراجعه کردند، باز هم جواب‌ منفی بود. سپس درها را بستند و فقط ده دقیقه در روز برای دستشویی درها را باز می‌کردند. اين اعتصاب چهار ماه طول کشید.

7. صبح روزي بهاري در 1361، درها باز شد و تعدادی اسیر جدید وارد اردوگاه‌ شدند. در بین اسرای جدید، شخصیت‌ وارسته‌ای بود متخلق به اخلاق‌ حسنه به‌ نام سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد. در آن روز اردوگاه در بحران سختی به سر می‌برد. اعتصاب چهار ماهه، اختلاف در بین اسرا و حتی نزاع و درگیری در‌ بین حزب‌اللهی‌ها؛ سید کمر همت بست و همة توان خود را به‌کار گرفت و ظرف کمتر از یک ماه، هم مشکل اعتصاب را حل کرد و‌ به‌جای نزاع و درگیری الفت و برادری را در ميان اسرا حاکم‌ کرد.

8. در ‌دو گوشة اردوگاه دو انبار وجود داشت که جلويش با سیم‌خاردار مانع ایجاد‌ کرده بودند؛ البته اسرا از لای سیم‌خاردارها رد می‌شدند و داخل انبار می‌رفتند. در 15 ارديبهشت 1361 دو نفر وارد انبار شده و به دلايل نامعلومی انبار را آتش زدند و خارج شدند. وقتی دود همه‌جا را گرفت، عراقی‌ها متوجه شدند و از بچه‌ها براي خاموش كردن انبار كمك خواستند؛ به‌اين‌ترتيب جمع زیادی‌ وارد انبار شدند و هرکس هرچه می‌توانست با خود بيرون آورد. البته آتش خاموش شد، ولی مقداری وسايل ممنوعه به دست بچه‌ها افتاد.

9. سوم مردادماه 1361، تبعید حجت‌‌الاسلام ابوترابی‌فرد، انتقال چهار دختر اسیر از اردوگاه به اردوگاه دیگر، شکنجة اسیری که یک پایش قطع بود و پای دیگرش را فلک کردند، و ضرب‌وشتم دو اسیر هنگام آمار و واكنش یکی از اسرا به کار عراقی‌ها، باعث درگیری اسرا با سربازان عراقی شد كه اسرا درها را شکستند، بیرون رفتند و عراقی‌ها به‌سوی بچه‌ها آتش گشوده و تیراندازی کردند. در اين درگيري، دو نفر (به نام‌هاي محمد سوری و امیر باميری‌زاده) شهید و تقریباً 15 نفر مجروح شدند و به دنبال آن 45 روز درها به روی اسرا بسته شد.

10. صبح روز 16 شهریور 1363، قبل از اینکه درها را باز کنند، عراقی‌ها وارد اردوگاه شدند و حدود 800 نفر را، 500 نفر از بچه‌های‌ عملیات بیت‌المقدس و 300 نفر دیگر كه از بچه‌های فعال و حزب‌اللهی بودند، از اردوگاه منتقل كردند. (مصاحبه با قاسم کمپانی، غلامحسین جوانی، و حسین گودرزی، 8 اسفند 1396)

11. شب عید 1361، دو نفر در نیمه‌های شب از بالای در آسایشگاه 2 و سپس از پنجرة حمام اتاق 7 اردوگاه خارج شدند. عراقی‌ها نزدیک‌ ظهر متوجه موضوع شدند و همه را تحت فشار قرار دادند. گرچه آن دو نفر موفق شدند به ایران بیایند، ولی عاقبت بسیار سخت و شومي برای بقیة اسرا رقم زدند. (← فرار)

12. بعد از فرار اين دو نفر، عراقی‌ها اقدام‌هاي امنيتي و كنترلي خود را افزايش دادند؛ ازجمله پنجره‌هایی را که به خارج اردوگاه باز می‌شد گرفتند. حين اين كار دو عدد نارنجک كه بچه‌ها روز آتش‌سوزی از انبار آورده بودند، در یکی از پنجره‌ها پیدا و باعث حساسیت عراقی‌ها شد. به‌اين‌ترتيب عراقی‌ها به دنبال کسانی افتادند که انبار را آتش زده بودند. آنها حدود 40 نفر از اردوگاه 1 و 3 را زیر شکنجه قرار دادند‌ و در عمليات تفحصي که با مین‌یاب انجام دادند، چیزهای ديگري پیدا کردند و به دنبال مسبب اصلی این قضایا بودند. خليل فاتحي برای‌ نجات جان بقیه، همه‌چیز را به‌عهده گرفت و زیر شکنجه به شهادت رسید. (← فاتحي، يعقوب)

13. بعثي‌ها برای اجرای برنامه‌های تبلیغاتی خودشان مبادرت به ساخت سکویی در اردوگاه کردند. بچه‌ها سه ماه وقت صرف کردند تا جلوی این‌ کار را بگیرند. عاقبت عراقی‌ها تسلیم شدند و دستور دادند اسرا خودشان نسبت به جمع‌آوری سکو اقدام کنند. در حین کار بند انگشت یکی از اسرا به نام حسین شیری قطع شد. (مصاحبه با عبدالله تاج‌فر، مهر 1398)

14. در 1364، بعثي‌ها اسیران را به عتبات‌عالیات بردند. اسرا برای انتقال پیام امام‌ خمینی از هر فرصتی استفاده می‌کردند. یکی از اسرا به ‌نام جمال محرر تصویری از حضرت امام خمینی(ره) را پنهانی روی دشداشه نقاشی کرده بود و با خودش آورد و در فرصتي مناسب آن را در سالن غذا‌خوری حرم حضرت عباس(ع) از پنجره آویزان کرد. این عمل بعثی‌ها را بسیار خشمگین کرد و باعث شد دیگر گروه باقی‌ماندة این اردوگاه را به کربلا نبرند. (مصاحبه با عبدالله تاج‌فر، مهر 1398)

سرانجام اردوگاه

سرانجام اردوگاه در روزهای 14 و 15 اسفند 1362، شب‌هنگام، عراقی‌ها 7 آسایشگاه از 14 آسایشگاه را از اردوگاه خارج كردند و به‌سوی رمادی حرکت دادند. بعد از باز شدن درها و دادن صبحانه، انتقال‌ نیمة دوم اردوگاه نيز آغاز شد كه تا ظهر کل اردوگاه خالی شد و به‌این‌ترتیب، عمر اردوگاه موصل 1 قدیم تمام شد.

    در همان زمان که آخرین نفرات را از اردوگاه خارج می‌کردند، اسراي عملیات خیبر را وارد اين اردوگاه کردند. بعد از مدتی‌، شمارة این اردوگاه به موصل 2 تغییر یافت و اسرای عملیات خیبر‌ تا 1369 با فرازونشیب‌های زیادی در این اردوگاه بودند. اسرای‌ عملیات خیبر اولین گروهی بودند که داخل خاک عراق اسیر شدند، به‌همین‌خاطر، بیشتر مورد آزار و اذیت عراقی‌ها قرار گرفتند و به مدت یک سال هر روز همة آنها کتک‌ می‌خوردند و یک سال به صلیب‌ سرخ اجازه ندادند که وارد این اردوگاه شود. در زمستان 1363 هيئتي سه نفره ازطرف سازمان ملل براي بازدید‌ از اسرا به عراق آمدند و بعد از دیدار این ‌هیئت بود‌ که اندکی از آزار و اذیت اسرای خیبر کاسته شد. زندگی در اردوگاه ادامه داشت و هر روز اتفاق تازه‌ای رخ می‌داد. گاهي گروهی را از اردوگاه‌ می‌بردند و گروه دیگری به اسرا ملحق می‌شد تا اينكه روزهاي 27 و 28 مرداد 1369 اسرا‌ از اردوگاه خارج شدند و پرونده موصل 1 برای همیشه بسته شد.

كتاب‌شناسي

گرامی، اسدالله (1397). لبخند گمشده. تهران: پیام آزادگان.

http://dehnamaki.com

علي علي‌دوست قزويني