وسایل مخفی شده اسرا از دید بعثی های عراقی

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۴ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

در دوران اسارت، اشیای ممنوعه و وسایلی را اسرا ازنظر عراقی‌ها مخفی می کردند، «دو نفر مسئول نگه‌داری از المنت بودند تا عراقی‌ها پیدایش نکنند. روزها دو تکه سیم را جدا می‌کردند و هرکدام را یک‌جا توی آسایشگاه مخفی می‌کردند. المنت را هم می‌گذاشتند زیر پایه روشویی داخل آسایشگاه. معمولاً یک ماه که استفاده می‌کردیم، لو می‌رفت و می‌گرفتند می‌بردند. دوباره بچه‌ها می‌گشتند تا سیم پیدا کنند و المنت بسازند و باز همان آش و همان کاسه.»[۱]

اشیایی كه مخفی می‌شد

انواع کاغذ برای نوشتن، مداد و خودکار، نوشته‌های درباره قرآن و احادیث و روایات، بعضی جزوه‌های دست‌ساز کوچک آموزشی و اشیای گران‌قیمت مانند ساعت یا انگشتر، لوازم پزشکی و دارویی، رادیو و دیگر وسایل ارتباطی غیر از تلویزیونی که خود عراقی‌ها در آسایشگاه‌ها تعبیه کرده بودند، لوازم دست‌ساز اسرا در انواع و اشکال مختلف خوراکی و پوشاکی و امثال آن ازجمله وسایلی بود كه از دید بعثی‌ها پنهان می‌شد.

«صیاد خیلی نگران بود و مدام می‌پرسید: انگشتر یادگاری مادرم را کجا قایم کنم؟ او به‌خاطر مشکل پایش با عصا راه می‌رفت. گفتم: چطوره توی عصات قایم کنی؟ زیر عصا یک قطعه پلاستیکی بود. اگر آن را برمی‌داشتیم، داخلش خالی بود. انگشتر را توی یک نایلون گذاشتیم و با فشار، آن را توی عصا جاسازی کردیم. بعد قطعه پلاستیکی را گذاشتیم سر جایش. شش ماه گذشت، بازرسی‌های پشت هم انجام می‌شد. حتی چندبار عراقی‌ها عصا را از صیاد گرفتند و با همان، توی سروکله خودش و بقیه زدند، اما هیچ وقت شک نکردند که چیزی توی عصا باشد... تا اینکه پایش خوب شد و مجبور شد انگشتر را از توی عصا دربیاورد و آن را تحویل عراقی‌ها بدهد... به ذهنم رسید انگشتر را توی خمیردندان جاسازی کنم. تیوپ خمیردندان را آوردم و یک‌سوم آن را خالی کردم. پرچ آن را باز کردم. انگشتر را گذاشتم توی پلاستیک و از پایین تیوپ، گذاشتم توی آن. بعد پرچ بازشده را بستم و خوب فشار دادم که سفت شود... آنهایی که کاغذ یا مغز مداد داشتند، با همین روش از چشم عراقی‌ها پنهانش می‌کردند... یک مدتی هم انگشتر را توی باغچه توی محوطه اردوگاه پنهان می‌کرد، اما باغچه جایی نبود که امن باشد... یکی از همشهری‌های صیاد، مهرساز و آدم قابل اعتمادی بود. به او پیشنهاد دادیم و او انگشتر را توی یک نایلون نازک بست و یک مهر عالی برای صیاد درست کرد. انگشتر تا آخر اسارت توی مهر جاخوش کرد و ماند. بعد از اسارت فهمیدم صیاد، انگشتر را با خودش به ایران آورد.»[۲].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. ذكریایی، مریم‌سادات (1394). می‌شود از اینجا هم فرار کرد؟. تهران: امینان.
  2. ذكریایی، مریم‌سادات (1390). هفت سین روی خاک. مازندران: ساری.

مریم سادات ذکریایی