عبور از شیشه های شکسته

از ویکی آزادگان

خاطرات آزاده روحانی سیدحسن میرسید.

فراداده کتاب

عبور از شیشه های شکسته
155px-عبور از شیشه های شکسته.jpg
خاطرات آزاده روحانی سیدحسن میرسید.
نویسندهسیدحسن میرسید
ویراستارفرزانه قلعه قوند
صفحه آرایی و صفحه بندیافسانه گودرزی
تصویرگر و طراح چاپسید ایمان نوری نجفی
سال نشر1403
قطع کتابرقعی
نوع مادهکتاب(خاطره)

نویسنده: سیدحسن میرسید

ویراستار: فرزانه قلعه قوند

صفحه آرایی و صفحه بندی: افسانه گودرزی

تصویرگر و طراح چاپ: سید ایمان نوری نجفی

سال نشر: 1403

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب( خاطره )

معرفی کتاب

سید‌حسن ‌میر‌سید در سال 1338، در روستای آستانه (‌چشمه‌علی) شهرستان دامغان، به دنیا آمد. او در سال 1355 برای تحصیل حوزوی به مدرسه موسویه دامغان رفت و پس‌از یک سال، جهت ادامه تحصیل، به شهر قم مهاجرت کرد. باتوجه‌به وضعیت حاکم بر کشور پای سیدحسن به‌ صف مبارزان رژیم پهلوی باز شد و به خیل انقلابیون پیوست.

پس‌از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی برای ادامه فعالیت به ارگان جهادسازندگی پیوست و راهی مناطق محروم شد. چند هفته‌ای از شروع جنگ نگذشته بود که به‌همراه گروهی از طلاب حوزه علمیه قم راهی جبهه‌های غرب شد. او ابتدا به کرمانشاه رفت و با اعلام آمادگی برای رفتن به خط‌مقدم راهی سرپل‌ذهاب شد.

سیدحسن سپس ازطریق حوزه به جبهه‌های جنوب و منطقه دارخوین رفت. در سال 1361، در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس حضور یافت و در 17 اردیبهشت همان‌ سال، در مرحله دوم عملیات، درحالی‌که بدنش از سه قسمت مجروح شده بود، همراه حدود 20 نفر دیگر به اسارت نیروهای دشمن درآمد.

دوران اسارت این آزاده روحانی در اردوگاه عنبر (الانبار یا کمپ 8) و تکریت 5 سپری شد.

گزیده ای از محتوای کتاب

ناظم ابتدا ما را به گوشه اردوگاه برد. آنجا نزدیک درِ خروجی و کنار سیم‌خاردار مخزن بزرگ زباله بود و هفته‌ای یک ‌بار آن را با یدک‌کش از اردوگاه خارج می‌کردند. دریچۀ کوچکی داشت که از بالا انواع نجاست و زباله‌ها را می‌ریختند داخل آن و درِ آن را محکم می‌کردند تا بوی تعفن و مگس‌ها بیرون نیایند. ناظم به‌همراه چند نگهبان دیگر ما پنج نفر را وادار کرد تا یکی‌یکی از همان دریچه وارد زباله‌دانی شویم، سپس دریچه را بستند و رفتند. مگس‌ها و پشه‌های داخل زباله‌دانی، که گوشت و خون شیرین و تازه‌ای گیر آورده بود‌ند، با حمله به سروصورتمان، برای خودشان جشن تولدی به‌پا کردند که نگو و نپرس!

جای تنگ و تاریک و نفس‌گیر، بوی تعفن و کمبود اکسیژن و نبودن هوای آزاد، راه نفس‌کشیدن را برایمان سخت کرده بود. آن‌چنان عرصه بر ما تنگ شده بود که آرزوی مرگ شیرین‌ترین چیزی بود که در آن لحظات اتفاق‌نظر داشتیم.[۱]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان.