کلاه قرمزی ها

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۱۷ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

کتاب کلاه قرمزی‌ها خاطرات شیخ عبدالکریم کریم‌پور، آزاده‌ای روحانی، از اهالی نجف‌آباد اصفهان است.

فراداده کتاب

کلاه قرمزی ها
کلاه قرمزی ها..jpg
خاطرات شیخ عبدالکریم کریم‌پور، آزاده‌ای روحانی، از اهالی نجف‌آباد اصفهان است
فراداده کتاب
نویسندهزهره علی‌عسگری
ویراستارفرزانه قلعه‌قوند، طاهره کیانی
صفحه‌آراافسانه گودرزی
لیتوگرافی، چاپ و صحافیایرانا
نوبت و سال چاپاول، 1397
شمارگان1000
قیمت پشت جلد380000 ریال
تعداد صفحات360
شابک2 -15- 8220- 600 - 978
قطع کتابرقعی
نوع مادهکتاب(خاطره)

نویسنده: زهره علی‌عسگری

ویراستار: فرزانه قلعه‌قوند، طاهره کیانی

صفحه‌آرا: افسانه گودرزی

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: ایرانا

نوبت و سال چاپ: اول، 1397

شمارگان: 1000

قیمت پشت جلد: 380000 ریال

تعداد صفحات: 360

شابک: 2 -15- 8220- 600 - 978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(خاطره)  

معرفی کتاب

کتاب کلاه قرمزی‌ها خاطرات شیخ عبدالکریم کریم‌پور، آزاده‌ای روحانی، از اهالی نجف‌آباد اصفهان است. این کتاب را زهره علی‌عسگری در 3 فصل به نگارش درآورده است.

آنچه در خاطرات این آزاده مورد توجه است، حرف‌های زلال، معصومانه و خواب‌های صادقانه‌ای است که شاید در وهله اول باورپذیری آن کمی دشوار به‌نظر برسد، اما شیخ عبدالکریم کریم‌پور و خواب‌هایی که تعبیر می‌شد چنان مورد تأیید دیگر آزادگان هم‌اردوگاهی قرار دارد که جای هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای در واقعیت امر باقی نمی‌گذارد.شیخ عبدالکریم کریم‌پور پس از حضور در چندین عملیات سرانجام در شهریور 1364 به اسارت نیروهای دشمن درآمد و حدود شش سال از بهترین لحظات عمر خود را در اردوگاه های رمادی سپری کرد.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

دیدیم یک شیلنگ باریک سِرُم از سوراخ قفل درِ زندان وارد شد. از جایمان بلند شدیم ببینیم چیست. یکی از بچه‌ها پشت در بود و با نجوا می‌خواست به ما بفهماند که مقداری آب قند داخل یک ظرف سرم ریخته و لوله‌اش را فرستاده داخل تا ما آن را بمکیم. به‌ نوبت، سر شیلنگ را در دهانمان می‌گذاشتیم و مقداری آب قند می‌خوردیم ولی آن‌قدر نبود که سیر شویم. همین که می‌آمدیم مزه‌اش را بفهمیم، باید می‌رفتیم کنار و جایمان را به یک نفر دیگر می‌دادیم. بعضی وقت‌ها هم چند تا بیسکویت داخل آب حل می‌کردند و ما از شیلنگ، آن را مک می‌زدیم. من وقتی لوله در دهانم بود و می‌مکیدم، به این فکر می‌کردم که بچه‌ها با چه دردسری شیلنگ گیر آورده‌اند و با چه دردسرهای بیش‌تری، دور از چشم عراقی‌ها آن را به ما می‌رسانند. از خطر این کار برای آنها می‌ترسیدم[۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،