حسین پیراینده: تفاوت میان نسخهها
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
با آغاز جنگ تحمیلی در سیویکم شهریور 1359 و از همان روزهای اولیة جنگ، با عنوان بسیجی راهی جبهه شد. در عملیات متعددي شرکت داشت و در عملیات بیتالمقدس، آزادسازی خرمشهر، از ناحیة بینی مجروح شد. هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره به جبهه برگشت. سال 1362 نیز از بر اثر اصابت گلوله از ناحیة پهلو و بازو مجروح شد. ریهاش نیز صدمه دید و 12 روز در بیمارستان آیتالله بهشتی شیراز بستری بود. پدرش همان لحظه که از مجروحیت او اطلاع پیدا کرد، دچار سکتة قلبی شد و شش ماه بعد دار فانی را وداع گفت. | با آغاز جنگ تحمیلی در سیویکم شهریور 1359 و از همان روزهای اولیة جنگ، با عنوان بسیجی راهی جبهه شد. در عملیات متعددي شرکت داشت و در عملیات بیتالمقدس، آزادسازی خرمشهر، از ناحیة بینی مجروح شد. هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره به جبهه برگشت. سال 1362 نیز از بر اثر اصابت گلوله از ناحیة پهلو و بازو مجروح شد. ریهاش نیز صدمه دید و 12 روز در بیمارستان آیتالله بهشتی شیراز بستری بود. پدرش همان لحظه که از مجروحیت او اطلاع پیدا کرد، دچار سکتة قلبی شد و شش ماه بعد دار فانی را وداع گفت. | ||
حسین در بسیاری از عملیات مختلف حضور پیدا کرد و جبهه رفتنهایش ادامه داشت. پس از عملیات کربلای | حسین در بسیاری از عملیات مختلف حضور پیدا کرد و جبهه رفتنهایش ادامه داشت. پس از [[عملیات کربلای 4]]، با ناراحتی از شکستی که در عملیات اتفاق افتاده بود، به خانه برگشت. هنوز مرخصیاش تمام نشده بود که دوباره عزم رفتن کرد. برادرش او را از پایگاه جوادیه بدرقه کرد و حسین به قصد شرکت در [[عملیات کربلای 5]]، راهی منطقة شلمچه شد. | ||
=== دوران اسارت === | === دوران اسارت === | ||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
داخل هر آسایشگاه، عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود. بهطوریکه در هنگام نماز خواندن ناخودآگاه چشم نمازگزار به آن عکس میافتاد. حسین تازه وارد آسایشگاه شده بود که عکس صدام را کَند و پاره کرد. بهعلت این حرکت، نیروهای بعثی چندبار او را شکنجه دادند، اما حسین دستبردار نبود و هربار که عکس را نصب میکردند، دوباره آن را پاره میکرد. | داخل هر آسایشگاه، عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود. بهطوریکه در هنگام نماز خواندن ناخودآگاه چشم نمازگزار به آن عکس میافتاد. حسین تازه وارد آسایشگاه شده بود که عکس صدام را کَند و پاره کرد. بهعلت این حرکت، نیروهای بعثی چندبار او را شکنجه دادند، اما حسین دستبردار نبود و هربار که عکس را نصب میکردند، دوباره آن را پاره میکرد. | ||
یکی از روزها، سربازهای عراقی نوجوان بسیجیای را کتک میزدند. حسین جلو رفت و او را از دست سربازان نجات داد و بههمینعلت عراقیها شروع به زدن او کردند و گفتند باید به امام خمینی(ره) توهین کند، اما حسین امتناع کرد. در این هنگام، افسر بعثی شروع به فحاشی به امام کرد. حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از دست عراقیها رها ساخت و به افسر بعثی رساند و با ضربة مشت، فک او را شکست كه در نهایت بیهوش شد. پس از این اقدام، حسین را به اردوگاه 18 بعقوبه منتقل کردند، که آن هم جزو اردوگاه مفقودین و مخصوص فعالان سیاسی بود. در آن اردوگاه، فضا برای هر اسیر به اندازة چهار موزائیک بود و مجبور بودند نشسته بخوابند. با توجه به مجروحیتی که در گذشته از ناحیة کلیه داشت، این شرایط باعث شد یکی از کلیههایش از کار بیفتد | یکی از روزها، سربازهای عراقی نوجوان بسیجیای را کتک میزدند. حسین جلو رفت و او را از دست سربازان نجات داد و بههمینعلت عراقیها شروع به زدن او کردند و گفتند باید به امام خمینی(ره) توهین کند، اما حسین امتناع کرد. در این هنگام، افسر بعثی شروع به فحاشی به امام کرد. حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از دست عراقیها رها ساخت و به افسر بعثی رساند و با ضربة مشت، فک او را شکست كه در نهایت بیهوش شد. پس از این اقدام، حسین را به [[اردوگاه 18 بعقوبه]] منتقل کردند، که آن هم جزو اردوگاه مفقودین و مخصوص فعالان سیاسی بود. در آن اردوگاه، فضا برای هر اسیر به اندازة چهار موزائیک بود و مجبور بودند نشسته بخوابند. با توجه به مجروحیتی که در گذشته از ناحیة کلیه داشت، این شرایط باعث شد یکی از کلیههایش از کار بیفتد<ref>پیراینده ، نوروز(1396).مصاحبه</ref>. | ||
حسین در روزهای آخر زندگیاش به نعمتالله دهقانیان، که همآسایشگاهی و دوستش بود، گفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیدهام، جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) را تجربه کرده و اسارت حضرت زینب(س) را لمس کردهام و ازطرفی مفقود هم بودهام. تنها چیزی که از خدا میخواهم تجربه کنم، شهادت است که امیدوارم این آخری هم قسمتم شود. | حسین در روزهای آخر زندگیاش به نعمتالله دهقانیان، که همآسایشگاهی و دوستش بود، گفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیدهام، جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) را تجربه کرده و اسارت حضرت زینب(س) را لمس کردهام و ازطرفی مفقود هم بودهام. تنها چیزی که از خدا میخواهم تجربه کنم، شهادت است که امیدوارم این آخری هم قسمتم شود. <ref>آخرین حدیث عشق، شرحی بر زندگانی شهید حسین پیراینده، مجموعه فرهنگی- هنری بعثت، مدیریت مناطق 16 و 19.</ref> <ref>پیراینده ،نوروز(1396).مصاحبه </ref> | ||
=== نحوة شهادت === | === نحوة شهادت === | ||
جمعۀ آخر 1368 بود كه اسرای قسمت قلعه (قفس) با علی خدادادی، مسئول ایرانی قفس، درگیر شدند. علي خدادادي با نيروهاي عراقي همكاري ميكرد و حتي اسرا را كتك ميزد. بهخاطر این درگیری، همگی از روز جمعه تا سه روز بعد از شروع سال نو 1369 در قفس زنداني شدند. وقتی در را به روی آنها باز کردند، همه را به قسمت ملحق بردند که داراي 9 اتاق بود و در هر اتاق صد نفر را جای دادند: «قرار بود جمعه 26 مرداد 1369 اولین روز تبادل اسرا باشد. خبر از تلویزیون بهطور مستقیم پخش شد. در این زمان، ازطرف کسانی که در اردوگاه نقش رهبری اسرا را ایفا میکردند، ازجمله حاجآقا باطنی، تصمیم گرفته شد درس عبرتی به چهارده نفر از اسرای منافق بدهند. این افراد با نیروهای بعثی همکاری کرده و در طول مدت اسارت، دیگران را مورد شکنجه و اذیتوآزار قرار داده بودند. اسرایی که از قبل تعیین شده بودند، حدود ساعت ده صبح وارد آسايشگاه 4 شدند و افراد مذکور در این آسایشگاه حضور داشتند. در این لحظه حسین بند کتانیاش را محکم بست و گفت: لحظة انتقام فرا رسید.» ( | جمعۀ آخر 1368 بود كه اسرای قسمت قلعه (قفس) با علی خدادادی، مسئول ایرانی قفس، درگیر شدند. علي خدادادي با نيروهاي عراقي همكاري ميكرد و حتي اسرا را كتك ميزد. بهخاطر این درگیری، همگی از روز جمعه تا سه روز بعد از شروع سال نو 1369 در قفس زنداني شدند. وقتی در را به روی آنها باز کردند، همه را به قسمت ملحق بردند که داراي 9 اتاق بود و در هر اتاق صد نفر را جای دادند: «قرار بود جمعه 26 مرداد 1369 اولین روز تبادل اسرا باشد. خبر از تلویزیون بهطور مستقیم پخش شد. در این زمان، ازطرف کسانی که در اردوگاه نقش رهبری اسرا را ایفا میکردند، ازجمله حاجآقا باطنی، تصمیم گرفته شد درس عبرتی به چهارده نفر از اسرای منافق بدهند. این افراد با نیروهای بعثی همکاری کرده و در طول مدت اسارت، دیگران را مورد شکنجه و اذیتوآزار قرار داده بودند. اسرایی که از قبل تعیین شده بودند، حدود ساعت ده صبح وارد آسايشگاه 4 شدند و افراد مذکور در این آسایشگاه حضور داشتند. در این لحظه حسین بند کتانیاش را محکم بست و گفت: لحظة انتقام فرا رسید.»<ref>دواتگر،احمد(1396).مصاحبه.</ref> | ||
«پس از اعلام دستور حاجآقا باطنی، همگی به آن منافقها حمله کردند و به قصد کشت آنها را زدند و گوشهایشان را بریدند و بعد هم در محوطة اردوگاه جمع شدند. عراقيها بهمنظور متفرق كردن اسرا، شروع به تيراندازي هوایی كردند. در اين لحظه اسرا شعار اللهاکبر، الموت لصدام، الموت اسرائیل سر دادند و اسرای سولهها هم با شنیدن صدای آنها شروع کردند به اللهاکبر گفتن. عراقیها نیروهای خود را به دور سیمخاردارها جمعآوری کردند و از اسرا خواستند منافقین را که مجروح شده بودند، به آنها تحویل بدهند و به داخل آسایشگاهها برگردند، اما اسرا از این اقدام خودداری کردند. یکی از فرماندهان اردوگاه، سروان عباس، دستور تیراندازی هوایی داد. درهمینحین، احمد، یکی از سربازان عراقی که ازطرف اسرا به احمد سوئیچ معروف شده بود، سر لولة اسلحهاش را بهسمت اسرا گرفت و شلیک کرد. دو تير به سينۀ حسین پیراینده اصابت کرد و روي زانوي حاجآقا باطني افتاد و به شهادت رسید. | «پس از اعلام دستور حاجآقا باطنی، همگی به آن منافقها حمله کردند و به قصد کشت آنها را زدند و گوشهایشان را بریدند و بعد هم در محوطة اردوگاه جمع شدند. عراقيها بهمنظور متفرق كردن اسرا، شروع به تيراندازي هوایی كردند. در اين لحظه اسرا شعار اللهاکبر، الموت لصدام، الموت اسرائیل سر دادند و اسرای سولهها هم با شنیدن صدای آنها شروع کردند به اللهاکبر گفتن. عراقیها نیروهای خود را به دور سیمخاردارها جمعآوری کردند و از اسرا خواستند منافقین را که مجروح شده بودند، به آنها تحویل بدهند و به داخل آسایشگاهها برگردند، اما اسرا از این اقدام خودداری کردند. یکی از فرماندهان اردوگاه، سروان عباس، دستور تیراندازی هوایی داد. درهمینحین، احمد، یکی از سربازان عراقی که ازطرف اسرا به احمد سوئیچ معروف شده بود، سر لولة اسلحهاش را بهسمت اسرا گرفت و شلیک کرد. دو تير به سينۀ حسین پیراینده اصابت کرد و روي زانوي حاجآقا باطني افتاد و به شهادت رسید.»پس از آن نگهبانان عراقی، پیکر شهید پیراینده را روی سیم خاردار انداختند و ساعاتی بعد، چندین افسر استخبارات به اردوگاه مراجعه کردند. از آن صحنه عکس گرفتند و پیکر شهید را با خودشان بردند. این صحنهسازی بدین جهت بود که اعلام کردند حسین پیراینده در حین فرار از اردوگاه ازسوي يكي از سربازان کشته شده است. <ref>دواتگر،احمد(1396).مصاحبه.</ref> | ||
=== بازگشت پیکر شهید === | === بازگشت پیکر شهید === | ||
خط ۳۱: | خط ۲۹: | ||
=== '''کتابشناسی''' === | === '''کتابشناسی''' === | ||
<references /> | |||
=== منابع برای مطالعه بیشتر === | |||
خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران. تهران: پیام آزادگان. | خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران. تهران: پیام آزادگان. | ||
مصاحبه با آزادگان | === مصاحبه با آزادگان === | ||
عبدالمجيد رحمانيان، محسن مصلحي، حسین تبار، فریبرز نیکنام، حسینعلی مسروری، فریدون خدابندهلو، حسین عسگری، احمد برکتی، محمود هاشمزادگان، مرتضی بابکینژاد، مجید دیواندری، احد شریعتی، نورالله سیدآبادی، احمد باقرهیوردی، علیاصغر زعفرانیه، محمود گرشاسبی، حسین احمدی، قهرمان فاطی، یوسف بهاردوست، ناصر حاجی سفتجانی، رمضانعلی نامنی، غلامرضا نورینیا، فرشین آصفی، نعمتالله دهقانیان. | |||
'''حامد سعادتی بیشهسری''' | '''حامد سعادتی بیشهسری''' |
نسخهٔ ۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۱:۰۷
اسير ايراني كه در درگيري با نيروهاي بعثي در اردوگاه به شهادت رسيد.
زندگینامه
حسین پیراینده هفتم آذر 1337در محلة رباط کریم به دنیا آمد. فرزند هفتم خانواده بود و سه خواهر و چهار برادر داشت. پدرش محمد و مادرش اختر اورکوه نام داشتند؛ سه چهار ساله بود که به منطقة خزانه نقلمکان کردند و حسین دورة ابتدایی را در یکی از دبستانهای خزانه گذراند. دورة دبیرستان را در مدرسة دکتر حمید واقع در سهراه فرحآباد (پیروزی کنونی) گذراند. مدرک دیپلمش را که گرفت، قصد رفتن به دانشگاه داشت، اما موقعیتش برای او فراهم نشد و دورة آموزش برق صنعتی را گذراند تا در این زمینه تخصص پیدا كند و مشغول کار شود. در آغاز روزهای جوانی بود که تظاهرات و قیام مردم علیه رژیم پهلوی شدت گرفت. او هم مانند بسیاری از انقلابیون، در تظاهرات و فعالیتهای پنهانی مسجد فاطمیة خزانه شرکت میکرد.
چگونگی اسارات
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با صدور فرمان حضرت امام(ره) مبنیبر تشکیل بسیج مستضعفین در تاریخ پنجم آذر 1358، به عضویت بسیج درآمد و مدتی بعد هم وارد کمیتة انقلاب اسلامی در منطقة خزانه و نازیآباد شد. آن زمان فرماندة کمیتة منطقة خزانه، حجتالاسلاموالمسلمین سید عبدالکریم مخبر بود كه در تاریخ بیستوپنجم دی 1360، شب اربعین، در مقابل خانهاش به دست یکی از اعضای گروهک منافقین ترور شد و به شهادت رسید. همراه با پاسداران کمیتة انقلاب اسلامی در مبارزه با اشرار، مفسدین و قاچاقچیها شرکت میکرد و بیشتر شبها را به مأموريتهای گشتزنی و ایست بازرسی مشغول بود.
با آغاز جنگ تحمیلی در سیویکم شهریور 1359 و از همان روزهای اولیة جنگ، با عنوان بسیجی راهی جبهه شد. در عملیات متعددي شرکت داشت و در عملیات بیتالمقدس، آزادسازی خرمشهر، از ناحیة بینی مجروح شد. هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره به جبهه برگشت. سال 1362 نیز از بر اثر اصابت گلوله از ناحیة پهلو و بازو مجروح شد. ریهاش نیز صدمه دید و 12 روز در بیمارستان آیتالله بهشتی شیراز بستری بود. پدرش همان لحظه که از مجروحیت او اطلاع پیدا کرد، دچار سکتة قلبی شد و شش ماه بعد دار فانی را وداع گفت.
حسین در بسیاری از عملیات مختلف حضور پیدا کرد و جبهه رفتنهایش ادامه داشت. پس از عملیات کربلای 4، با ناراحتی از شکستی که در عملیات اتفاق افتاده بود، به خانه برگشت. هنوز مرخصیاش تمام نشده بود که دوباره عزم رفتن کرد. برادرش او را از پایگاه جوادیه بدرقه کرد و حسین به قصد شرکت در عملیات کربلای 5، راهی منطقة شلمچه شد.
دوران اسارت
حسین در حین عملیات کربلای 5 در منطقة شلمچه و کانال پرورش ماهی به دست نیروهای بعثی عراقی اسیر شد. پس از بازجوییهای متعدد، ابتدا به اردوگاه 11 تکریت منتقل شد که ازجمله اردوگاههای مفقودین بود و کمیتة بینالمللی صلیب سرخ از وجود این اردوگاه اطلاعی نداشت.
داخل هر آسایشگاه، عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود. بهطوریکه در هنگام نماز خواندن ناخودآگاه چشم نمازگزار به آن عکس میافتاد. حسین تازه وارد آسایشگاه شده بود که عکس صدام را کَند و پاره کرد. بهعلت این حرکت، نیروهای بعثی چندبار او را شکنجه دادند، اما حسین دستبردار نبود و هربار که عکس را نصب میکردند، دوباره آن را پاره میکرد.
یکی از روزها، سربازهای عراقی نوجوان بسیجیای را کتک میزدند. حسین جلو رفت و او را از دست سربازان نجات داد و بههمینعلت عراقیها شروع به زدن او کردند و گفتند باید به امام خمینی(ره) توهین کند، اما حسین امتناع کرد. در این هنگام، افسر بعثی شروع به فحاشی به امام کرد. حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از دست عراقیها رها ساخت و به افسر بعثی رساند و با ضربة مشت، فک او را شکست كه در نهایت بیهوش شد. پس از این اقدام، حسین را به اردوگاه 18 بعقوبه منتقل کردند، که آن هم جزو اردوگاه مفقودین و مخصوص فعالان سیاسی بود. در آن اردوگاه، فضا برای هر اسیر به اندازة چهار موزائیک بود و مجبور بودند نشسته بخوابند. با توجه به مجروحیتی که در گذشته از ناحیة کلیه داشت، این شرایط باعث شد یکی از کلیههایش از کار بیفتد[۱].
حسین در روزهای آخر زندگیاش به نعمتالله دهقانیان، که همآسایشگاهی و دوستش بود، گفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیدهام، جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) را تجربه کرده و اسارت حضرت زینب(س) را لمس کردهام و ازطرفی مفقود هم بودهام. تنها چیزی که از خدا میخواهم تجربه کنم، شهادت است که امیدوارم این آخری هم قسمتم شود. [۲] [۳]
نحوة شهادت
جمعۀ آخر 1368 بود كه اسرای قسمت قلعه (قفس) با علی خدادادی، مسئول ایرانی قفس، درگیر شدند. علي خدادادي با نيروهاي عراقي همكاري ميكرد و حتي اسرا را كتك ميزد. بهخاطر این درگیری، همگی از روز جمعه تا سه روز بعد از شروع سال نو 1369 در قفس زنداني شدند. وقتی در را به روی آنها باز کردند، همه را به قسمت ملحق بردند که داراي 9 اتاق بود و در هر اتاق صد نفر را جای دادند: «قرار بود جمعه 26 مرداد 1369 اولین روز تبادل اسرا باشد. خبر از تلویزیون بهطور مستقیم پخش شد. در این زمان، ازطرف کسانی که در اردوگاه نقش رهبری اسرا را ایفا میکردند، ازجمله حاجآقا باطنی، تصمیم گرفته شد درس عبرتی به چهارده نفر از اسرای منافق بدهند. این افراد با نیروهای بعثی همکاری کرده و در طول مدت اسارت، دیگران را مورد شکنجه و اذیتوآزار قرار داده بودند. اسرایی که از قبل تعیین شده بودند، حدود ساعت ده صبح وارد آسايشگاه 4 شدند و افراد مذکور در این آسایشگاه حضور داشتند. در این لحظه حسین بند کتانیاش را محکم بست و گفت: لحظة انتقام فرا رسید.»[۴]
«پس از اعلام دستور حاجآقا باطنی، همگی به آن منافقها حمله کردند و به قصد کشت آنها را زدند و گوشهایشان را بریدند و بعد هم در محوطة اردوگاه جمع شدند. عراقيها بهمنظور متفرق كردن اسرا، شروع به تيراندازي هوایی كردند. در اين لحظه اسرا شعار اللهاکبر، الموت لصدام، الموت اسرائیل سر دادند و اسرای سولهها هم با شنیدن صدای آنها شروع کردند به اللهاکبر گفتن. عراقیها نیروهای خود را به دور سیمخاردارها جمعآوری کردند و از اسرا خواستند منافقین را که مجروح شده بودند، به آنها تحویل بدهند و به داخل آسایشگاهها برگردند، اما اسرا از این اقدام خودداری کردند. یکی از فرماندهان اردوگاه، سروان عباس، دستور تیراندازی هوایی داد. درهمینحین، احمد، یکی از سربازان عراقی که ازطرف اسرا به احمد سوئیچ معروف شده بود، سر لولة اسلحهاش را بهسمت اسرا گرفت و شلیک کرد. دو تير به سينۀ حسین پیراینده اصابت کرد و روي زانوي حاجآقا باطني افتاد و به شهادت رسید.»پس از آن نگهبانان عراقی، پیکر شهید پیراینده را روی سیم خاردار انداختند و ساعاتی بعد، چندین افسر استخبارات به اردوگاه مراجعه کردند. از آن صحنه عکس گرفتند و پیکر شهید را با خودشان بردند. این صحنهسازی بدین جهت بود که اعلام کردند حسین پیراینده در حین فرار از اردوگاه ازسوي يكي از سربازان کشته شده است. [۵]
بازگشت پیکر شهید
«پس از 12 سال ازطريق بنیاد شهید و امور ایثارگران اطلاع داده که دولت عراق قصد دارد پیکر شهدا و اسرای ایرانی را تحویل دهد. این خبر با مخالفت خانوادة حسین مواجه شد؛ زیرا آنها بههیچقیمتی حاضر به نبش قبر نبودند. البته مدتی پیش از این اعلام، توسط عراقیها نبش قبر انجام شده بود. بهاینترتیب، پيكر شهید پیراینده بعد از 12 سال به میهن بازگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعة 50 به خاک سپرده شد.» [۶]
کتابشناسی
- ↑ پیراینده ، نوروز(1396).مصاحبه
- ↑ آخرین حدیث عشق، شرحی بر زندگانی شهید حسین پیراینده، مجموعه فرهنگی- هنری بعثت، مدیریت مناطق 16 و 19.
- ↑ پیراینده ،نوروز(1396).مصاحبه
- ↑ دواتگر،احمد(1396).مصاحبه.
- ↑ دواتگر،احمد(1396).مصاحبه.
- ↑ آخرین حدیث عشق، شرحی بر زندگانی شهید حسین پیراینده، مجموعه فرهنگی- هنری بعثت، مدیریت مناطق 16 و 19.
منابع برای مطالعه بیشتر
خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران. تهران: پیام آزادگان.
مصاحبه با آزادگان
عبدالمجيد رحمانيان، محسن مصلحي، حسین تبار، فریبرز نیکنام، حسینعلی مسروری، فریدون خدابندهلو، حسین عسگری، احمد برکتی، محمود هاشمزادگان، مرتضی بابکینژاد، مجید دیواندری، احد شریعتی، نورالله سیدآبادی، احمد باقرهیوردی، علیاصغر زعفرانیه، محمود گرشاسبی، حسین احمدی، قهرمان فاطی، یوسف بهاردوست، ناصر حاجی سفتجانی، رمضانعلی نامنی، غلامرضا نورینیا، فرشین آصفی، نعمتالله دهقانیان.
حامد سعادتی بیشهسری