شهادت دو اسیر ایرانی در اردوگاه موصل 2: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۵: خط ۱۵:


== نیز نگاه كنید به ==
== نیز نگاه كنید به ==
[[موصل 1، 2، 3، 4، اردوگاه]]
 
* [[اردوگاه موصل 1]]
* [[اردوگاه موصل 2]]
* [[اردوگاه موصل 3]]
* [[اردوگاه موصل 4]]
* [[درگیری در اردوگاه موصل]]


== '''کتاب‌شناسی''' ==
== '''کتاب‌شناسی''' ==

نسخهٔ ‏۴ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۳۱

تنش‌های میان اسرای ایرانی و مسئولان عراقی اردوگاه موصل در دوران اسارت.

مقدمه

در طول سال‌های اسارت، بارها بین اسرا و نیروهای عراقی درگیر‌ی‌هایی رخ داد که سبب وخیم‌تر شدن اوضاع رفاهی و شکنجه و فشار بیشتر بر آنان شد. مهم‌ترین این درگیری‌ها در اردوگاه موصل اتفاق افتاد:

درگیری بزرگ

در اردوگاه موصل، درگیری‌ای به‌وجود آمد که منجر به شهادت دو تن از اسرا، محمد سوری و امیر بامیری‌زاده، شد. یکی در اردوگاه موصل 1 قدیم و دیگری در اردوگاه موصل 2 قدیم. این درگیری در سوم مرداد 1361 در ماه رمضان اتفاق افتاد. در آن سال مرحوم سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد در اردوگاه موصل 1 حضور داشت. در یکی از روزها که ایشان مشغول سخنرانی است، عراقی‌ها می‌آیند و با سیلی و کتک، او را می‌برند. این جریان باعث می‌شود که سایر اسرا از دست مقامات عراقی‌ها عصبانی شوند. چند روز بعد هم حاج‌آقا ابوترابی‌فرد را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کنند. انتقال ایشان یکی از زمینه‌های اصلی درگیری می‌شود.ظرفیت کم اتاق‌ها (کثرت نفرات)، گرمای زیاد، سختگیری و فشار زیاد عراقی‌ها، جلوگیری از برنامه‌های مذهبی عمومی، و برنگرداندن مرحوم ابوترابی‌فرد ازجمله عواملی بود که سبب عصبانیت، اغتشاش و درگیری در اردوگاه موصل 1 شد.

برخورد با اسیر جانباز

آزاده علی علی‌دوست قزوینی ماجرا را این چنین شرح می‌دهد: «اسیری بود که یک پایش قطع بود. او را به بهانه‌ای فلک کردند. این عامل سبب عصبانیت بچه‌ها شد. غروب روز درگیری، هنگام آمار، سرباز عراقی یکی از بچه‌ها را زد و آن اسیر هم برگشت و به‌طرف سرباز عراقی رفت. چند نفر دیگر آمد که او را بگیرند ببرند تا بزنند. بچه‌ها دیدند اگر او را ببرند، خیلی اذیتش می‌کنند. مقاومت کردند. بچه‌ها عصبانی شده بودند و اسیر را از دست سربازهای عراقی بیرون کشیدند و شروع کردند به شعار دادن. درِ یکی از اتاق‌ها باز بود، ولی درِ سایر اتاق‌ها بسته بود. در عرض چند دقیقه، بچه‌ها کلنگی گیر آوردند و از اتاق یک تا اتاق هفت همه درها را باز کردند و ریختند بیرون. شعارها هم الموت لصدام و یا ایّها المسلمون اتّحدوا اتّحدوا بود. هم‌زمان تیراندازی از پشت‌بام اردوگاه شروع شد. در همان تیراندازی اول، دو تا از بچه‌ها شهید شدند. چهارده پانزده نفر هم زخمی شدند. بعد از شهادت دو نفر از بچه‌ها، تیراندازی قطع شد. شعارها هم قطع شد. البته همه هم نیامده بودند بیرون. ما صلاح نمی‌دانستیم بیاییم بیرون. آقای ابوترابی‌فرد آنجا نبودند، اما قطعاً سیره ایشان، مخالف این اتفاق بود. طولی نکشید که عراقی‌ها ماشین‌های آتش‌نشانی و نیروهای ضدشورش را آوردند داخل اردوگاه. بچه‌ها درهای اتاق‌ها را کنده بودند و انداخته بودند داخل باغچه. شب عراقی‌ها ارشد آسایشگاه حسین گودرزی را خواستند و پرسیدند قضیه چیست؟ آقای گودرزی مدام می‌رفت و می‌آمد. ایشان خواسته بچه‌ها را انتقال می‌داد؛ مثلاً یکی از خواسته‌های بچه‌ها این بود که آقای ابوترابی‌فرد برگردد. خواهرها برگردند. سرباز عراقی، که تیراندازی کرده بود، مجازات شود. عراقی‌ها می‌شنیدند... تا دوازده شب بیرون بودیم. بعد از به‌اصطلاح مذاکرات، برگشتیم داخل اتاق. از فردا صبح، دیگر در را باز نکردند. فردایش فرمانده اردوگاه که چند روزی نبود، آمد و به نیروهایش گفت: چرا آبروی مرا بردید؟ بعد رو کرد به ما و گفت: من سربازهایی را که تیراندازی کردند تنبیه می‌کنم. چرا دو تا از شما را کشتند؟! باید بیشتر می‌کشتند!» [۱].

    حمید محمدی در خاطرات خود روایت دیگری از این حادثه نقل می‌کند: «ساعت شش بعدازظهر بود که با سوت نگهبان‌ها جلوی اتاقمان صف کشیدیم. یکی از سربازها به بهانه دیر آمدن سر آمار، وحشیانه چند ضربه به یکی از بچه‌ها وارد كرد. بچه‌های دیگر اعتراض كردند. بقیه نگهبان‌ها به حمایت از سرباز عراقی به بچه‌ها هجوم آوردند و آنها را زیر ضربات خود گرفتند. با توجه به زمینه‌های قبلی و خشم و کینه بچه‌ها، در یک لحظه وضع به هم خورد. هنوز در اتاق جاگیر نشده بودیم که ناگهان با شنیدن صدای تکبیر یکی از بچه‌ها، فریاد الله‌اکبر و لااله‌الاالله اسرا طنین‌انداز شد. نفهمیدم چگونه درهای آهنین سنگین و قفل‌شده از جا کنده شد و بچه‌ها از اتاق ریختند بیرون. به محض اینکه اولین نفر پایش به محوطه اردوگاه رسید، ناگهان گلوله‌ای بر بازویش نشست. سربازهای روی پشت‌بام، بدون هیچ هشدار و تیر هوایی به‌سمت اسرا تیراندازی کردند. این درگیری تا ساعت یک‌ونیم شب ادامه داشت. تعداد زیادی کماندوی ضدشورش در محوطه جلویی اردوگاه و روی پشت‌بام، با فاصله کمتر از یک متر ایستاده بودند. یکی دو ماشین آب‌پاش و یک نفربر هم داخل اردوگاه انتقال داده شده بود. عراقی‌ها ازطریق فرمانده ایرانی که ستوان‌یار بود همه ارشدها را جمع کردند تا ببینند خواسته‌های بچه‌ها چیست؟ بچه‌ها سه خواسته داشتند: آزادی کامل برای برپایی مراسم مذهبی، بازگرداندن سریع آقای ابوترابی‌فرد، و رفع فشارهای بی‌حدومرز و به‌ویژه عدم تنبیه جانبازان.

    سرتیپ عراقی (فرمانده اردوگاه) قول داد خواسته‌های بچه‌ها را عملی سازد. ساعت یک‌ونیم بچه‌ها به اتاق‌ها برگشتند. همان شب عراقی‌ها در را به رویمان جوش دادند. همه می‌دانستیم که عراقی‌ها هرگز به خواسته‌های ما بهایی نخواهند داد. بدین‌گونه آن روز با تقدیم دو شهید و چندین مجروح تمام شد و ما تا چند ماه مورد آزار و شکنجه قرار داشتیم.» [۲]( تنبیه و شکنجه )

نیز نگاه كنید به

کتاب‌شناسی

  1. علی دوست قزوینی ،علی(1395). مصاحبه.
  2. محمدی، حمید (1369). اردوگاه موصل 3. خاطرات اسیر آزادشده ایرانی. تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی.

برای مطالعه بیشتر

عبدالحسینی، سهیلا (1396). خداحافظ آقای رئیس. خاطرات علی علیدوست. تهران: پیام آزادگان.

عطایی، سیامک (1388). سفر به شهر آزادی. تهران: پیام آزادگان.

میرشمس‌الدین فلاح هاشمی