جواهری در گونی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «== فراداده کتاب == بندانگشتی '''نویسنده:''' مهرداد فردوسیان '''ویراستار:''' طاهره کیانی '''صفحه‌آرايي و صفحه‌بندي:''' مریم مردانی '''تصويرگر و طراح چ...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''کتاب خاطره مهرداد فردوسیان در دوران اسارت.'''
== فراداده کتاب ==
== فراداده کتاب ==
[[پرونده:جواهری در گونی.jpg|بندانگشتی]]
{{Infobox|title=جواهری در گونی}}
'''نویسنده:''' مهرداد فردوسیان                                                                                                                                       
'''نویسنده:''' مهرداد فردوسیان                                                                                                                                       


'''ویراستار:''' طاهره کیانی
'''ویراستار:''' طاهره کیانی


'''صفحه‌آرايي و صفحه‌بندي:''' مریم مردانی
'''صفحه‌ آرايي و صفحه‌ بندي:''' مریم مردانی


'''تصويرگر و طراح چاپ:''' سیدایمان نوری‌نجفی
'''تصويرگر و طراح چاپ:''' سیدایمان نوری‌نجفی
خط ۱۸: خط ۲۰:
چشمانم ضعیف بود و قوس قرنیه داشتم. هنگام اسارت، عراقی‌ها عینکم را گرفته بودند …  
چشمانم ضعیف بود و قوس قرنیه داشتم. هنگام اسارت، عراقی‌ها عینکم را گرفته بودند …  


حسن محمدی به‌شوخی مرا مادام کوری صدا می‌کرد. یک روز صبح که نوبتم شد برای گرفتن آش صبحانه، درحالی‌که قصعة آش دستم بود و داشتم از پله‌ها بالا می‌رفتم پایم لیز خورد و افتادم. موقع افتادن نگران آش بچه‌های گروه بودم، به‌همین‌دلیل دستانم را بالا آوردم و ‌طوری‌که آش نریزد روی پله‌ها سر می‌خوردم سمت پایین. کمی از آش داغ روی سروصورتم ریخت. فکر سوزش سروصورتم نبودم، فقط نگران آشی بودم که ریخته شده بود.  
حسن محمدی به‌شوخی مرا مادام کوری صدا می‌کرد. یک روز صبح که نوبتم شد برای گرفتن آش صبحانه، درحالی‌که قصعه آش دستم بود و داشتم از پله‌ها بالا می‌رفتم پایم لیز خورد و افتادم. موقع افتادن نگران آش بچه‌های گروه بودم، به‌همین‌دلیل دستانم را بالا آوردم و ‌طوری‌که آش نریزد روی پله‌ها سر می‌خوردم سمت پایین. کمی از آش داغ روی سروصورتم ریخت. فکر سوزش سروصورتم نبودم، فقط نگران آشی بودم که ریخته شده بود.  


به‌سختی خودم را بلند کردم. با ناراحتی داشتم به پله‌ها و بالای آن نگاه می‌کردم که حسن محمدی را دیدم. او بالای پله‌ها ایستاده بود و داشت به من نگاه می‌کرد ... .
به‌سختی خودم را بلند کردم. با ناراحتی داشتم به پله‌ها و بالای آن نگاه می‌کردم که حسن محمدی را دیدم. او بالای پله‌ها ایستاده بود و داشت به من نگاه می‌کرد ... .


== معرفی کتاب ==
== معرفی کتاب ==
مهرداد فردوسیان، ظهر روز دوم فروردین 1361، در مرحلة دوم عمليات فتح‌المبين، در دشت عباس، به اسارت درآمد و به آسایشگاه 18 قاطع 3 [[اردوگاه]] الانبار (کمپ 8 یا [[عنبر]]) منتقل شد. بعداز اولین دیدار صلیب‌سرخ از این اردوگاه، به ایشان شمارة 3080 داده شد. اردوگاه‌های موصل 3 و 4 مقصد بعدی مهرداد فردوسیان تا زمان آزادی بزرگ آزادگان بود.
مهرداد فردوسیان، ظهر روز دوم فروردین 1361، در مرحله دوم عمليات فتح‌المبين، در دشت عباس، به اسارت درآمد و به آسایشگاه 18 قاطع 3 [[اردوگاه]] الانبار (کمپ 8 یا [[عنبر]]) منتقل شد. بعداز اولین دیدار صلیب‌سرخ از این اردوگاه، به ایشان شماره 3080 داده شد. اردوگاه‌های موصل 3 و 4 مقصد بعدی مهرداد فردوسیان تا زمان آزادی بزرگ آزادگان بود.
 
بدون تردید آنچه به جذابیت روایت مهرداد فردوسیان می‌افزاید، علاوه‌بر زیبایی و روانی قلم و بیان، ویژگی‌های فردی، زلالی و صداقت کلام، شجاعت، صبوری و روحیه طنازی ایشان است که در قفس اسارت راه هنر نمایش و تئاتر را برای ادامه زندگی خود و دیگر هم‌رزمانش انتخاب کرد.
 
مهرداد حتی ضرب‌وشتم عراقی‌ها را به‌جان خرید، اما به مصاحبه با رادیوعراق تن نداد؛ اگرچه [[خانواده]] چشم‌انتظارش پس‌از دریافت اولین نامه، که در اردیبهشت 1361 نوشته شد و حدود دو ماه بعد به دستشان رسید، به زنده بودنش پی بردند<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان.</ref>.
 
== نیز نگاه کنید به ==


بدون تردید آنچه به جذابیت روایت مهرداد فردوسیان می‌افزاید، علاوه‌بر زیبایی و روانی قلم و بیان، ویژگی‌های فردی، زلالی و صداقت کلام، شجاعت، صبوری و روحیة طنازی ایشان است که در قفس اسارت راه هنر نمایش و تئاتر را برای ادامة زندگی خود و دیگر هم‌رزمانش انتخاب کرد.
* [[اسارت و اسیران]]
* [[اردوگاه الانبار]]
* [[اردوگاه موصل 3]]
* [[اردوگاه موصل 4]]


مهرداد حتی ضرب‌وشتم عراقی‌ها را به‌جان خرید، اما به مصاحبه با رادیوعراق تن نداد؛ اگرچه خانوادة چشم‌انتظارش پس‌از دریافت اولین نامه، که در اردیبهشت 1361 نوشته شد و حدود دو ماه بعد به دستشان رسید، به زنده بودنش پی بردند.
== کتابشناسی ==

نسخهٔ ‏۱۳ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۳۸

کتاب خاطره مهرداد فردوسیان در دوران اسارت.

فراداده کتاب

جواهری در گونی

نویسنده: مهرداد فردوسیان

ویراستار: طاهره کیانی

صفحه‌ آرايي و صفحه‌ بندي: مریم مردانی

تصويرگر و طراح چاپ: سیدایمان نوری‌نجفی

سال نشر: 1402

قطع کتاب: رقعي

نوع ماده: کتاب( خاطره )

گزیده ای از محتوای کتاب

چشمانم ضعیف بود و قوس قرنیه داشتم. هنگام اسارت، عراقی‌ها عینکم را گرفته بودند …

حسن محمدی به‌شوخی مرا مادام کوری صدا می‌کرد. یک روز صبح که نوبتم شد برای گرفتن آش صبحانه، درحالی‌که قصعه آش دستم بود و داشتم از پله‌ها بالا می‌رفتم پایم لیز خورد و افتادم. موقع افتادن نگران آش بچه‌های گروه بودم، به‌همین‌دلیل دستانم را بالا آوردم و ‌طوری‌که آش نریزد روی پله‌ها سر می‌خوردم سمت پایین. کمی از آش داغ روی سروصورتم ریخت. فکر سوزش سروصورتم نبودم، فقط نگران آشی بودم که ریخته شده بود.

به‌سختی خودم را بلند کردم. با ناراحتی داشتم به پله‌ها و بالای آن نگاه می‌کردم که حسن محمدی را دیدم. او بالای پله‌ها ایستاده بود و داشت به من نگاه می‌کرد ... .

معرفی کتاب

مهرداد فردوسیان، ظهر روز دوم فروردین 1361، در مرحله دوم عمليات فتح‌المبين، در دشت عباس، به اسارت درآمد و به آسایشگاه 18 قاطع 3 اردوگاه الانبار (کمپ 8 یا عنبر) منتقل شد. بعداز اولین دیدار صلیب‌سرخ از این اردوگاه، به ایشان شماره 3080 داده شد. اردوگاه‌های موصل 3 و 4 مقصد بعدی مهرداد فردوسیان تا زمان آزادی بزرگ آزادگان بود.

بدون تردید آنچه به جذابیت روایت مهرداد فردوسیان می‌افزاید، علاوه‌بر زیبایی و روانی قلم و بیان، ویژگی‌های فردی، زلالی و صداقت کلام، شجاعت، صبوری و روحیه طنازی ایشان است که در قفس اسارت راه هنر نمایش و تئاتر را برای ادامه زندگی خود و دیگر هم‌رزمانش انتخاب کرد.

مهرداد حتی ضرب‌وشتم عراقی‌ها را به‌جان خرید، اما به مصاحبه با رادیوعراق تن نداد؛ اگرچه خانواده چشم‌انتظارش پس‌از دریافت اولین نامه، که در اردیبهشت 1361 نوشته شد و حدود دو ماه بعد به دستشان رسید، به زنده بودنش پی بردند[۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان.